پَرنتینگ تیپس* توی ذهن من بیشتر از آنچه که باید باشد ، هست.یعنی من نه بچه ای دارم نه قرار است حالا حالا ها داشته باشم.اما بخش تحلیلگر ذهنم که بسیار فعال است بخش مخصوصی دارد مال وقتی که قرار است بچه ای وارد زندگی ام شود. بچه ای که مسئولیت رشد و تربیت و کلا زندگی اش به گردن اینجانب است.مطمئنا هر پدر و مادری لحظه هایی داشته اند که در آن اعصاب و روان ِ فرزندشان را نشانه گرفته و بسیار بر آن تازیده اند. و این خب از آن طرف هم نا ممکن نیست و اصول هر رابطه ای خیابان دو طرفه ای است که وسطش کشیده اند و هیچ دو انسانی شبیه هم فکر نمی کنند و شبیه هم با مسائل برخورد نمی کنند و نمی شود در این خیابان گه گاهی تصادف رخ ندهد.توی این بیست سال و اندی از زندگی من این لحظه های شیرین کم نبوده اند. لحظه های شیرینی که در آن یک طرف دعوا قصد می کند با جویدن خرخره طرف مقابل منطق و حقی که طرف اوست را به اثبات برساند.توی همین بیست سال و اندی بارها رفتار پدر و مادر را زیر ذره بین گرفته ام. از روابط زناشویی شان که در خاطره هایشان چون قصه ی پر شور لیلی و مجنون است و حالا به نظر من کلمه ی عاشقانه درش نمی گنجد و ته تهش " مسالمت آمیز ِ حرصی " بهش می چسبد ، بگیر تا نحوه تربیت و رفتاری که جلوی بچه ها داشته اند.
و فقط اینها نیست. چشم من روی زندگی اطرافیانم نیز متمرکز شده. بارها وقتی دیده ام همسر ِ برادرم جلوی بقیه سر بچه اش داد می کشد یا الفاظی را به کار می برد که نباید به کار ببرد در حالیکه قلبم تیر می کشیده با خودم عهد بسته ام که یاد بگیرم در شرایط مختلف خودم را کنترل کنم و تنبیه بدنی ( حتی یک پس گردنی ) را چونان قتل در ذهنم بزرگ کرده ام که هرگز در آینده بهش دست نزنم و قول داده ام تا به این درجه نرسیده ام فکر بچه دار شدن به سرم نزند.صحبت هم کم نداشتیم. بارها نشسته ایم ساعتها حرف زده ایم با آقای او که اگر یکی بچه را دعوا کرد آن یکی با نقش ِ ناجی وارد میدان نشود و جلوی بچه هرگز دعوا نکنیم و وقتی بچه فلان کرد بهمان و فیلان و ...
اما اینها همه حرف است و حقیقت ِ زندگی نشان داده که می تواند بزرگترین نقشه ها را به چشم حرف مفتی بنگرد و آن را به تخ.مش نیز نگیرد. زندگی توی همین بیست سال و اندی نشان داده که قدرت عجیبی بر اعصاب و روان ِ آدم دارد و محیط و هزار کوفت و زهرمار ِ دیگر همه دست اندرکاران ِ این بازی کثیف اند تا تو را تبدیل کنند به آدمی که هرگز فکرش را نمی کردی.
ته ِ همه ی این حرفها اینست که من از آن آدمی که هستم نمی ترسم اما گاهی وقتها پیش می آید که می ترسم از آن آدمی که قرار است بشوم..
و فقط اینها نیست. چشم من روی زندگی اطرافیانم نیز متمرکز شده. بارها وقتی دیده ام همسر ِ برادرم جلوی بقیه سر بچه اش داد می کشد یا الفاظی را به کار می برد که نباید به کار ببرد در حالیکه قلبم تیر می کشیده با خودم عهد بسته ام که یاد بگیرم در شرایط مختلف خودم را کنترل کنم و تنبیه بدنی ( حتی یک پس گردنی ) را چونان قتل در ذهنم بزرگ کرده ام که هرگز در آینده بهش دست نزنم و قول داده ام تا به این درجه نرسیده ام فکر بچه دار شدن به سرم نزند.صحبت هم کم نداشتیم. بارها نشسته ایم ساعتها حرف زده ایم با آقای او که اگر یکی بچه را دعوا کرد آن یکی با نقش ِ ناجی وارد میدان نشود و جلوی بچه هرگز دعوا نکنیم و وقتی بچه فلان کرد بهمان و فیلان و ...
اما اینها همه حرف است و حقیقت ِ زندگی نشان داده که می تواند بزرگترین نقشه ها را به چشم حرف مفتی بنگرد و آن را به تخ.مش نیز نگیرد. زندگی توی همین بیست سال و اندی نشان داده که قدرت عجیبی بر اعصاب و روان ِ آدم دارد و محیط و هزار کوفت و زهرمار ِ دیگر همه دست اندرکاران ِ این بازی کثیف اند تا تو را تبدیل کنند به آدمی که هرگز فکرش را نمی کردی.
ته ِ همه ی این حرفها اینست که من از آن آدمی که هستم نمی ترسم اما گاهی وقتها پیش می آید که می ترسم از آن آدمی که قرار است بشوم..
* Parenting Tips