Instagram

جمعه، مرداد ۹

از آدم ها



می دانید قشنگی شکست در رابطه چیست؟ رابطه از هرنوعی حالا. چه دوستانه چه عاشقانه. قشنگی اش دوره ای است که نقاهتت را گذراندی و حالا آماده ای برای کشف آدم های نو. و بعد یکی از همان روزها یکی از همان کشف ها آنچنان درست و حسابی و کامل است که با خودت فکر می کنی مهم نیست چقدر طول بکشد. مهم اینست که اتفاق افتاده است. بعد می فهمی دیگر طول رابطه ها برایت مهم نیستند و قرار نیست شکست ها را انکار کنی. اتفاق افتادن رابطه ها مهم اند. بعد با خودت فکر می کنی این یعنی بزرگتر شده ای.

سه‌شنبه، مرداد ۶

..



زیر آوار دستش مانده بودم. مرداد خوبی بود. هوا اردیبهشتی بود.فکر کرده بودم کاش امتداد یک حادثه دست ما بود. یک همخوابگی را بیست ساعت کش می دادیم و بیست ساعت خلسه ی محض روحی را . .
دستش را گذاشته بود جایی وسط سینه هام. همان جا که تپشی هست. و به خوابی عمیق رفته بود. من هنوز در خلسه ی شبی تابستانی بودم. زیر آوار تنش.


یکشنبه، مرداد ۴

فراتر از بودن




اینکه آدم زخم بخورد طبیعی است به گمانم. اینکه از زخمی که خورده لذت ببرد و روند محو شدنش را کش بدهد و تا می تواند جلوی فراموش کردنش را بگیرد اما چیز دیگری است. کریستین بوبن در عزاداری عشقی معلق می گوید واقعه ی مرگ تو تمام وجود مرا از هم پاشید. تمام وجود جز قلبم را .برای ملتی که مرگ را با وجود باورهای مذهبی شان هنوز نپذیرفته اند ، پاشیده شدن اولین و مهم ترین پله ی گذر از آن است. اینست که می بینی تو آدم بزرگ دیدنی. از چیزهایی که کوچک شمرده شده اند ذوق زده می شوی و همین است که ورود هر آدمی به زندگی ات ، نقطه ی عطفی می سازد توی حال و هوای آن روزهات. همان نقطه عطفی که با رفتنش یا دل بریدن ازش شروع می کند به زخم زدن.
بهترین درمان ، بازگشت میان بازوان ِ امن ِ کتاب هاست .

پ.ن : برگ های شمعدانی بوی زندگی می دهند و انگار بخواهند چیزی را یادآوری کنند مدام در حال انتشار عطر اند. رفته بودم سراغ کتاب خانه ی توی هال. دیدم یادم آمده است زنده ام. پایین پایم گلدان شمعدانی مان بود.

چهارشنبه، تیر ۱۷

لیترالی تعطیل !




دیشب دیر می خوابیم چون امروز تعطیل است و تعطیلی همیشه نوید ِ خوابیدن های طولانی صبح است. نور که اما می زند توی اتاق خواب ، بر اساس عادت ِ هرروز که انگار باید بروی سر کار از این پهلو به آن پهلو می شویم و با میل به بیداری مبارزه می کنیم. جایی آن وسط ها یادم است از پشت می چسبم به تنش و بهش می گویم درهای خوابت را باز کن من هم بیایم و یادم است دارم خواب می بینم توی باغی هستم و دارم با لنا و استف ( زوج همجنسگرای سریال فاسترز) و گوگوش و ظریف راه می روم. گوگوش را نمی دانم آن وسط چه کار می کند اما با آن سه تای دیگر می توانم ده ساعت حرف بزنم. نمی زنم اما. بی قرارم و برای آرام شدن توی خواب به پهلوی راست می چرخم و بوی تنش را دنبال می کنم. بعد می بینم ته باغ در بزرگی است. لابد به خواب های او . 

ساعت ده و نیم با هم بیدار می شویم. شبیه روبات ها بلند می شویم می نشینیم توی تخت و از این هم زمانی خنده مان می گیرد. بعدتر وب گردی . می گردم ببینم توی این شهر ضربت خورده کجا را نبسته اند که آدم بتواند برود روحش را تازه کند. همه جا بسته است. بهش می گویم امام علی مگر عاشق سینما بوده که به احترامش سینما را بسته اند؟ هنوز صبحانه نخورده ایم و نزدیک ظهر است. هر دو مقیم تخت هستیم. او دارد بروکن بلز دانلود می کند و من نشسته ام به نوشتن و خواندن.
حقیقت اینست که رابطه با آدم اشتباهی، بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی روی آدم تاثیر می گذارد. چند ماهی است دوست اشتباهی را بیرون انداخته ایم و این دایره انگار دیگر به کسی اعتماد نمی کند. انگار بعد از هر اعتماد ِ بی در و پیکری، یک دوره ی طولانی پارانویا و میل به دور شدن از آدم ها نشسته باشد ، توی آن دوره به سر می برم. اینجا صحبت از یک دوست است ، مانده ام آدم ها چطور طلاق می گیرند و بعد باز بلند می شوند راه می روند ، عاشق می شوند ، رازهایشان را می ریزند بیرون و کسی را راه می دهند به خانه شان . چقدر آدم مگر قدرت دارد همه چیز را از نو بسازد. 

کجای این شهر ِ دوست داشتنی ، تعطیل نیست ؟ به بن بست های اینطوری که می خوریم باید بساط جوجه را مهیا کنیم و موزیک و ماندن . ماندن در تنها چهار دیواری که هنوز صد در صد اعتمادم به تار و پودش آویز است. با تنها کسی که بوی تنش، برای زنده ماندنم ، کافی است. 

* تهران ، باز شو دوباره لطفا !