" هشدار هشدار !!! خطر برملا شدن داستان ِ فیلم " اگر " ماهی و گربه "را هنوز ندیده اید ، از خواندن این پست خودداری کنید .
من منتقد فیلم نیستم. بیشتر اوقات توی زندگی خودم تحلیل های درستی کرده ام. منظورم از تحلیل درست هم یعنی اینکه به جای خوبی رسیده ام. به جواب یا حداقل راهی برای رسیدن به جواب. سینما را دوست دارم و فیلم ها را با چشم جان و دل می بینم.
1. فیلم ماهی و گربه ، نوشته و کارگردانی شده توسط شهرام مکری ، نقطه عطفی است برای من در سینمای ایران. اهمیتش در لایه لایه ی فیلم نهفته.به نظرم هیچ فیلمی تا به حال نتوانسته با این ظرافت، به اتفاقات سیاسی ایران بپردازد. اگر فیلم را دیده اید ، امیدوارم دوباره به تماشایش بروید، چرا که دوباره دیدنش مسیر روشن تری از پیام نویسنده را به شما ارائه خواهد داد. اگر ندیده اید ، هم که خب چرا دارید این پست را می خوانید.نخوانید.داستان لو می رود.
2. شهرام مکری ، به شعور بیننده توهین نمی کند ، تمام آنچه می خواهد بگوید و روایتش از تاریخ این کشور را ، در نمادهایی می گذارد که ممکن است خیلی سخت به ذهن خیلی از بیننده های فیلم برسد. با این حال خطر کرده ، فیلمی عرضه می کند که به نظر من گنجینه ای است در سینمای ایران.بس که حرف نهفته و درد دل مشترک دارد.
3. دو آشپز رستوران از همان ابتدای فیلم ، با رفتاری عاری از شرم و بدون رعایت مرزهای انسانی بدون هیچ ترسی در زندگی اشخاص سرک می کشند.چونان که وظیفه ایشان است. ( سرک کشیدن شان در کیف آدم ها و نحوه ی سوال کردن شان از جوان اول فیلم که بیشتر شبیه به بازجویی است ) .مکری از همان ابتدا این حس را به من نوعی القا می کند که این دو آشپز ، بیشتر از اینکه آشپز باشند، ماموران اطلاعاتی اند. در تمام فیلم این دو کیسه هایی از گوشت را با خود این طرف و آن طرف می برند که بوی بسیار بدش ممکن است هر لحظه جلب توجه کند. با این حال انگار قصد و منظور همان جلب توجه باشد آن کیسه ها را با خود حمل کرده جلوی چشم دیگران قرار می دهند.کیسه ها نماد ایجاد وحشت ، از طریق اعتراف سرکشانه به جنایت است. بعدتر آشپز و یا قصاب سوم به فیلم می پیوندد.شخصیت حمید(قصاب) شبیه فرمانده ای است که با دروغ و دغل ، سربازهای خودش را به کار گرفته ، به آنها از قدرت های کذایی اش گفته است.ارتباطش با عالم غیب و قدرت بی نظیر جسمانی اش. ( خودتان می توانید حدس بزنید حمید، نماد کدام قشر جامعه ی ماست. )
4. دانشجویان دور هم در کمپی جمع شده و منتظر شب هستند تا بادبادک های فانوس دار را به هوا بفرستند. فضای کمپ، برخلاف آنچه همیشه ما از کلمه انتظار داریم ، سرد و بی روح ، پرتنش و پر از احساس ترس و بی امنی است. دانشجوها پراکنده اند و انگار چیزی مانع نزدیک شدن شان به هم شده باشد ، آنها را در فاصله هایی معین در تصویر جای داده. آنها گاهی آنقدر از هم دورند که به زحمت صدای هم را می شنوند. در چهره شان ، انتظار وقوع فاجعه را می بینید تا انتظار برای شبی زیبا و پر فانوس. یکی از دانشجوها قبل از آمدن ، توسط پدرش به حرف گرفته می شود. پدرش سعی دارد او را از رفتن منع کند. مگر چه خطری در بادبادک هوا کردن است ؟ دانشجوها هر کدام به دنبال نقطه ی نور می گردند. یکی از آنها نقطه ی نوری را در دوردست نشان داده و می گوید که می خواهد به آن برسد.گرچه خطرناک است و می داند که شاید برگشتی در کار نباشد.
5. فرایند سکانس پلان ِ فیلم ، نه تنها شگفت آور است ، بلکه نمایانگر تکراری است که بر سر تاریخ این کشور آمده. جمعیتی که هربار قصد کرده اند به سمت نور حرکت کنند ، با سرکوب روبرو شده و خاموش شده اند. داستان سطح ِ فیلم به ما می گوید که آشپزها از گوشت انسان غذا پخته به خورد مردم داده اند. و حال و هوای فیلم همه ی بیننده ها را آماده ی دیدن قتل ها می کند. اما قتل ها روبروی چشم ما اتفاق نمی افتد. با اینکه از اتفاق افتادنش مطمئن هستیم ، آنها را ندیده ایم . با این حال به کیسه های گوشت خیره شده سعی کرده ایم سوال اضافی نپرسیم.
6. تنها شخص بیرونی که انگار نظارتی بر اتفاقات دارد فردی است به نام مهندس، که نگهبان پیر جایی یکی از آشپزها را تهدید می کند که به او زنگ زده و می گوید که بخاطر ندانم کاری آشپزها آب دریاچه بالا آمده و خطر سیل هست. بعدتر یکی از آشپزها جلوی چشم یکی از دانشجوها ، سیم تلفن را قطع کرده و به طور واضح اشاره می کند که رابطه ی آن محدوده با دنیای خارج قطع شده است. (راه ها برای پیام رسانی به دنیا و خبر دادن از جنایات قطع شده ، فضا بسته تر می شود)
7. فیلم با نوشته ای شروع می شود که بسیار زیرکانه ، به بیننده اجازه نمی دهد تا آخرش را بخواند.نوشته سریعا غرق خون شده از صحنه محو می شود. چیزی که بیننده رسیده بخواند اینست که "سال 1377 رستوران بین راهی در شمال ایران به علت تخلفات بهداشتی بسته شد. اتفاقی که در آن دوران به دلیل تکران شدنش خبری آشنا برای مردم بود . چندی بعد سه آشپز آن رستوران به علت آنچه که پخت گوشت غیر احشام نامیده شد به زندان رفتند . اخبار مربوط به این اتفاق چندروزی تیتر حوادث مطبوعات بود و شایعاتی درباره پخت گوشت انسان مجلات زرد را پر کرده بود . .." چیزی که بیننده نمی رسد بخواند اینست که " بعدتر ، این جنایت مثل باقی جنایات هولناکی که در آن سالها اتفاق افتاد ، به فراموشی سپرده شد. "
8. هرچه از این فیلم بگویم کم است. از دیدنش چند روزی گذشته و شبی نیست که راجع به یکی از صحنه های فیلم با همراهانی که با من فیلم را دیده اند ، صحبت نکنیم. از دختر مو آبی بگیر تا دو قلو های یک دست و روانشناس و جمشید و .... . بسیار خوشحالم که چنین فیلمی ساخته شده و من در طول زندگی ام به تماشایش نشسته ام.
من منتقد فیلم نیستم. بیشتر اوقات توی زندگی خودم تحلیل های درستی کرده ام. منظورم از تحلیل درست هم یعنی اینکه به جای خوبی رسیده ام. به جواب یا حداقل راهی برای رسیدن به جواب. سینما را دوست دارم و فیلم ها را با چشم جان و دل می بینم.
1. فیلم ماهی و گربه ، نوشته و کارگردانی شده توسط شهرام مکری ، نقطه عطفی است برای من در سینمای ایران. اهمیتش در لایه لایه ی فیلم نهفته.به نظرم هیچ فیلمی تا به حال نتوانسته با این ظرافت، به اتفاقات سیاسی ایران بپردازد. اگر فیلم را دیده اید ، امیدوارم دوباره به تماشایش بروید، چرا که دوباره دیدنش مسیر روشن تری از پیام نویسنده را به شما ارائه خواهد داد. اگر ندیده اید ، هم که خب چرا دارید این پست را می خوانید.نخوانید.داستان لو می رود.
2. شهرام مکری ، به شعور بیننده توهین نمی کند ، تمام آنچه می خواهد بگوید و روایتش از تاریخ این کشور را ، در نمادهایی می گذارد که ممکن است خیلی سخت به ذهن خیلی از بیننده های فیلم برسد. با این حال خطر کرده ، فیلمی عرضه می کند که به نظر من گنجینه ای است در سینمای ایران.بس که حرف نهفته و درد دل مشترک دارد.
3. دو آشپز رستوران از همان ابتدای فیلم ، با رفتاری عاری از شرم و بدون رعایت مرزهای انسانی بدون هیچ ترسی در زندگی اشخاص سرک می کشند.چونان که وظیفه ایشان است. ( سرک کشیدن شان در کیف آدم ها و نحوه ی سوال کردن شان از جوان اول فیلم که بیشتر شبیه به بازجویی است ) .مکری از همان ابتدا این حس را به من نوعی القا می کند که این دو آشپز ، بیشتر از اینکه آشپز باشند، ماموران اطلاعاتی اند. در تمام فیلم این دو کیسه هایی از گوشت را با خود این طرف و آن طرف می برند که بوی بسیار بدش ممکن است هر لحظه جلب توجه کند. با این حال انگار قصد و منظور همان جلب توجه باشد آن کیسه ها را با خود حمل کرده جلوی چشم دیگران قرار می دهند.کیسه ها نماد ایجاد وحشت ، از طریق اعتراف سرکشانه به جنایت است. بعدتر آشپز و یا قصاب سوم به فیلم می پیوندد.شخصیت حمید(قصاب) شبیه فرمانده ای است که با دروغ و دغل ، سربازهای خودش را به کار گرفته ، به آنها از قدرت های کذایی اش گفته است.ارتباطش با عالم غیب و قدرت بی نظیر جسمانی اش. ( خودتان می توانید حدس بزنید حمید، نماد کدام قشر جامعه ی ماست. )
4. دانشجویان دور هم در کمپی جمع شده و منتظر شب هستند تا بادبادک های فانوس دار را به هوا بفرستند. فضای کمپ، برخلاف آنچه همیشه ما از کلمه انتظار داریم ، سرد و بی روح ، پرتنش و پر از احساس ترس و بی امنی است. دانشجوها پراکنده اند و انگار چیزی مانع نزدیک شدن شان به هم شده باشد ، آنها را در فاصله هایی معین در تصویر جای داده. آنها گاهی آنقدر از هم دورند که به زحمت صدای هم را می شنوند. در چهره شان ، انتظار وقوع فاجعه را می بینید تا انتظار برای شبی زیبا و پر فانوس. یکی از دانشجوها قبل از آمدن ، توسط پدرش به حرف گرفته می شود. پدرش سعی دارد او را از رفتن منع کند. مگر چه خطری در بادبادک هوا کردن است ؟ دانشجوها هر کدام به دنبال نقطه ی نور می گردند. یکی از آنها نقطه ی نوری را در دوردست نشان داده و می گوید که می خواهد به آن برسد.گرچه خطرناک است و می داند که شاید برگشتی در کار نباشد.
5. فرایند سکانس پلان ِ فیلم ، نه تنها شگفت آور است ، بلکه نمایانگر تکراری است که بر سر تاریخ این کشور آمده. جمعیتی که هربار قصد کرده اند به سمت نور حرکت کنند ، با سرکوب روبرو شده و خاموش شده اند. داستان سطح ِ فیلم به ما می گوید که آشپزها از گوشت انسان غذا پخته به خورد مردم داده اند. و حال و هوای فیلم همه ی بیننده ها را آماده ی دیدن قتل ها می کند. اما قتل ها روبروی چشم ما اتفاق نمی افتد. با اینکه از اتفاق افتادنش مطمئن هستیم ، آنها را ندیده ایم . با این حال به کیسه های گوشت خیره شده سعی کرده ایم سوال اضافی نپرسیم.
6. تنها شخص بیرونی که انگار نظارتی بر اتفاقات دارد فردی است به نام مهندس، که نگهبان پیر جایی یکی از آشپزها را تهدید می کند که به او زنگ زده و می گوید که بخاطر ندانم کاری آشپزها آب دریاچه بالا آمده و خطر سیل هست. بعدتر یکی از آشپزها جلوی چشم یکی از دانشجوها ، سیم تلفن را قطع کرده و به طور واضح اشاره می کند که رابطه ی آن محدوده با دنیای خارج قطع شده است. (راه ها برای پیام رسانی به دنیا و خبر دادن از جنایات قطع شده ، فضا بسته تر می شود)
7. فیلم با نوشته ای شروع می شود که بسیار زیرکانه ، به بیننده اجازه نمی دهد تا آخرش را بخواند.نوشته سریعا غرق خون شده از صحنه محو می شود. چیزی که بیننده رسیده بخواند اینست که "سال 1377 رستوران بین راهی در شمال ایران به علت تخلفات بهداشتی بسته شد. اتفاقی که در آن دوران به دلیل تکران شدنش خبری آشنا برای مردم بود . چندی بعد سه آشپز آن رستوران به علت آنچه که پخت گوشت غیر احشام نامیده شد به زندان رفتند . اخبار مربوط به این اتفاق چندروزی تیتر حوادث مطبوعات بود و شایعاتی درباره پخت گوشت انسان مجلات زرد را پر کرده بود . .." چیزی که بیننده نمی رسد بخواند اینست که " بعدتر ، این جنایت مثل باقی جنایات هولناکی که در آن سالها اتفاق افتاد ، به فراموشی سپرده شد. "
8. هرچه از این فیلم بگویم کم است. از دیدنش چند روزی گذشته و شبی نیست که راجع به یکی از صحنه های فیلم با همراهانی که با من فیلم را دیده اند ، صحبت نکنیم. از دختر مو آبی بگیر تا دو قلو های یک دست و روانشناس و جمشید و .... . بسیار خوشحالم که چنین فیلمی ساخته شده و من در طول زندگی ام به تماشایش نشسته ام.