Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

سه شنبه 27 بهمن1388

میان دیروز و امروز ایستاده ام. برای همین نمی دانم از کدام سرش بگویم. دیروز وقتی مادر و

پدر برای عوض کردن آب آکواریوم ، بی تاب و بی حوصله شده بودند و جوری برخورد می کردند

که انگار وسط یک فاجعه ایستاده اند ، تصمیم گرفتم ساده بگیرم. نه تنــها آن چیــزهایی کـه

کوچک هستند بلکه مسائلی را که می تواند آدم را به بی تابی بیندازد.

برای همین امروز که او بخاطر شکایت همسایه اطلاعاتی اش با پلمب ِ محل کارش مواجه

شد ، سعی کردم جوری باشم که انگار هیچ صاحبخانه ی بدی در دنیا نیست و اصلا قرار

نیست ماه ها معطل شود و خیلی زود جایی را پیدا می کند و صاحبخانه ی فعلی اش پول

پیشش را دو دستی می گذارد کف دستش و پشت سرش هم آب می ریزد الی آخر.

دیروز نشستم پشت میز آشپزخانه ی آنها. دو قدم اینور خط (احمد پوری ) می خواندم .

جلویم در فاصله ی کمی از کتاب ، سوئیچ ماشین راگذاشته بودم که اگر گیر داد به صدا دادن ،

با تکان ِ دستی ساکتش کنم. اینطرف تر هم گوشی ام بود. منتظر زنگ او بودم. خانواده اش

داشتند بر می گشتند شهرشان و من دلم می خواست زودتر بروند و او بیاید و یک دل پر

باهاش حرف بزنم. داداشم Desperate Housewives را داد بهم و قرار شد هر وقت پولش را

داشتم بهش بدهم. بعد برایم چای ریخت. از آشپزخانه که رفت بیرون من بودم و کتابم و

سوئیچم و گوشی و چای خوشرنگم. توی نعلبکی هایی که دیگر پیداشان نمی کنی .


امروز با بچه های نقد داستان بیرون بودیم. جای خیلی ها را توی دلم خالی کردم. خیلی خوش

گذشت. یک نفر بیاید و به من بگوید که بیرون رفتن هایم گناه نیستند و لازم نیست برای تنهایی

پدر و مادرم عذاب وجدان بگیرم.



پ.ن : دست رد بر سینه ی دو کامنت زدم که مطمئنم توسط یک نفر آن طرفی نوشته

شده بود. حالی داد به جان ِ شما.

هیچ نظری موجود نیست: