از خواب که بیدار شدم روی برگه ی زرد رنگ کنار تخت نوشتم : " یک اتفاق خوب گاهی در راه
می ماند، توی تاکسی زرد رنگی که از فرودگاه به حرکت درآمده، پشت چراغ قرمز های شهر ِآشنا.
توی ترافیک ِ گرم و ملال آور ِ نیمروز ی ِ ملک آباد ِ مشهد. " بعد بلند شدم و با چشمهایی پف کرده
رفتم سر یخچال . قندان نقل ها را بر داشتم و چای ریختم و خودم را رساندم پشت کامپیوتر. کمتر از
سه ساعت دیگر مصاحبه دارم و از این موقعیت خوشم می آید. من قالبی عریض تر می خواهم.
اما هنوز طرحی بر دلم ننشسته. اینجا خوشرنگ است اما زیادی تنگ است و حس می کنم زمین کوچکی
است که از هر طرف می روی به دیوار می خوری و مجبوری کلمه هایت را کنار هم جای دهی. الان
می خواهم چای بخورم و شیرینی آلمانی . و برای Presentation ِ فردا در دانشگاه، آماده شوم.
پ.ن : قالب را همین الان عوض کردم. خودمانیم ها ! بلاگر امکانات خوفی دارد !!!
می ماند، توی تاکسی زرد رنگی که از فرودگاه به حرکت درآمده، پشت چراغ قرمز های شهر ِآشنا.
توی ترافیک ِ گرم و ملال آور ِ نیمروز ی ِ ملک آباد ِ مشهد. " بعد بلند شدم و با چشمهایی پف کرده
رفتم سر یخچال . قندان نقل ها را بر داشتم و چای ریختم و خودم را رساندم پشت کامپیوتر. کمتر از
سه ساعت دیگر مصاحبه دارم و از این موقعیت خوشم می آید. من قالبی عریض تر می خواهم.
اما هنوز طرحی بر دلم ننشسته. اینجا خوشرنگ است اما زیادی تنگ است و حس می کنم زمین کوچکی
است که از هر طرف می روی به دیوار می خوری و مجبوری کلمه هایت را کنار هم جای دهی. الان
می خواهم چای بخورم و شیرینی آلمانی . و برای Presentation ِ فردا در دانشگاه، آماده شوم.
پ.ن : قالب را همین الان عوض کردم. خودمانیم ها ! بلاگر امکانات خوفی دارد !!!
۱۲ نظر:
من هم همین مشکل تنگی جا را دارم! مخصوصا این که من هم که پرچونه!!!! این قالب تنگ نوشته هامو شش برابر هم می کنه!
پشت چراغ قرمزهایی که همشه روی عدد ثانیه شمار 10 خوابش می برد:))
امیدوارم خوب شه نتیجه مصاحبه ات . خبرم کن رفیق
قالب قشنگه . مبارک باشه
سلام یلدا
قالبت الان خیلی بهتر از اون یکی قبلیه
واسه اینکه منم از کورس رقابت عقب نباشم زدم قالب عوض کردم!
گرچه اگر که بخواهم صادق باشم باید بگویم رنگ قبلی را بیشتر دوست داشتم، اما آن "ادامه ی مطلب" نفرینی که دیگر اینجا نیست ها انگار خورشید توی این دستم است و آن یکی دستم رویش!
پی نوشت: و برای فردایت آرزوهای خوب می کنم؛ هرچند که تو لازمش نداری آنقدرها!
سلام یلدا
من ساعت 10 تا 2 توی دانشگاه بیکارم. 2 تا 6 کلاس دارم. اگه وقت داری برای کمک به وبلاگم خوشحال میشم
آرزوي روزي را دارم كه اتفاقهاي خوب زندگي ام از من جا نمانند يا شايد جلو نزنند...
واووو... نازی برام توضیح داد و درست شد! مرسی از هردوتون! احساس می کنم الان باسوادتر شدم!
دلم چای با نقل می خواهد توی این پوزیشن.. دلم مصاحبه و پرزنتیشن می خواهد.. با یک نفر رودرو اسپیکینگ می خواهم... اصلن دلم دانشگاه.. آه... دانشگاه می خواهد..
من هم از این زمین تنگ باید برم یه روز!
رویا : چه خوب که بالاخره تونستی نظر بذاری.
خوشحالم !
خونه و فالب نو مبارک.فکر کنم اتاقهای خوب زندگی من کلا نیست و نابود شدن
سلام یلدا!
یک چیزی توی بلاگم نوشته ام، یک چیزی شبیه داستان کوتاه. می شود بیایی بخوانی اش و اگر حوصله ات کشید نقدش کنی؟
ممنون پیشاپیش!
راستی! قالب جدید بلاگت با IE Ver8 یک چیز به ریخته و آشقته از آب در می آید! امتحان کن...
ای بابا چرا از بلاگفا رفتی؟
درسته داغونه به درد نخوره هیچی هم نداره ولی کلی نوستالژی داشت.
عیب نداره
اینجا هم میخوانمت.ولی نمیدونم کی لینکت رو درست میکنم الان اصلا حوشله اش رو ندارم
خوش باشی
ارسال یک نظر