Instagram

شنبه، مرداد ۲

.

وقتی به انبوه ِ لباس های مچاله شده روی هم خیره شده اید به چه فکر می کنید؟ تصویر کوهی از جالباسی شما را به چه

واژه هایی می رساند؟ انبوه ِ مجله هایی که بدون نظمی خاص روی هم تلنبار شده اند چطور ؟ شلختگی ؟ آشفتگی ؟

توقیف مجله ها و روزنامه ها  و یا تولید انبوهشان؟ رفاه مادی ؟ بی تفاوتی فردی ؟ آه! از این کلیشه های دست و پا

شکسته بگذرید. دقیقه ای وقت بگذارید و مقدار زیادی جالباسی را تصور کنید .

دقیقه ای بعد ، به دیوید ماک (David Mach) بیاندیشید. و به احترام این همه سال استفاده ی هنری اش از توده های

 مختلف و خلق آثار بی نظیرش در حوزه ی معنایی، کارهایش را با چشم هایی باز نگاه کنید.



دیوید ماک هنرمند پرکار و فعالی به حساب می آید. او آثار زیادی را در شهرهای مختلف عرضه کرده. بعضی از

مجسمه ها ی او که اغلب در اندازه های غول پیکر و بزرگی ساخته می شوند موقتی هستند و تنها برای یک هفته

در شهر نصب می شوند.

هر هنرمندی ابتدا می اندیشد. اندازه کارهای ماک شاید این نکته را برساند که او رویاهایش را در صفحه ای بی اندازه

بزرگ در ذهنش می چیند. فعالیت مصرانه اش در حوزه ی هنری اش او را تبدیل به هنرمندی پراندیشه و صاحب سبک

کرده است. خودش در باب فکرهایش می گوید :" وقتی طرح هایی در ذهن دارم، می خواهم بسازمشان. نه فقط بعضی

از آنها را، بلکه تک تک شان را."  چیزی که بیشتر از هرچیزی مرا به طرف آثار ماک جذب کرده همین اشتیاقِ

بی حصر و اندازه ی او برای خلق کردن است.



                                          اثری انتزاعی متشکل از باجه های تلفن ِ خراب (Out Of Order)

در حال حاضر دیوید ماک در دانشگاه مجسمه سازی تدریس می کند و نمایش یکی از پروژه های جدیدش همین هفته در

لندن آغاز شده. دیوید ماک معتقد است که هنرمند باید طرح هایی را در سر بپروراند که از درون جامعه نشأت گرفته

باشد. گرچه ماک با این سخن اهمیت زیادی به مخاطب و نحوه ی برقراری ارتباطش با اثر داده است ، کارهای او همیشه

همسو با اندیشه ی غالب بر جامعه نبوده است. بارها آثارش مورد نقدهای تند و تیز قرار گرفته و یکی از ساخته هایش

که به موضوع سلاح های هسته ای پرداخته بود و سو استفاده از نیروی هسته ای را مورد اتهام قرار می داد توسط یکی

از مخالفین تندرو در خیابان به آتش کشیده شد.

مخالفتها و نقدهای تند و تیز ماک را از فعالیت باز نداشته و او با انرژی بی نظیر ساعات زیادی را در حال کار کردن

روی پروژه هایش می گذراند. بسیاری از پروژه های ماک به شهر آرایی مربوط می شوند. نمونه ی خوبی از این نوع

قطار آجری به طول 60 متر و به ارتفاع شش متر است که در شهر دارلینگتون انگلستان ساخته شده و صرفا جنبه ی

شهرآرایی دارد.



گروه سی و چهار نفره ای به مدت بیست و یک هفته وقت گذاشتند تا طرح ماک اجرا شود.وقتی از ماک راجع به اثر

پرسیدند او گفته بود گذاشتن صد و هشتاد و پنج هزار آجر در جای مناسبشان کاری به شدت خسته کننده و طاقت فرسا

است.

شاید به دلیل همین تلاش بی شائبه بود که در سال 1988 (یعنی سالی که من به دنیا آمدم ) جایزه ی

ترنر ( Turner)  را به خود اختصاص داد. پیشنهاد می کنم از سایتش دیدن کنید. و اگر عطش و اشتیاق تان به آثار

هنری شبیه من است سعی کنید امشب آثار او را در خواب به تماشا بنشینید.





۶۵ نظر:

dream_runner گفت...

اول ممنون بابت معرفی یلدا!

الان برای اولین بار اثارشو دیدم و به شدت چشممو گرفتن ...خیلی خیلی

نخستین چیزی که اونو متمایز می کنه تبدیل یک انتزاع خالص به یک اثر متجسم است و دومین چیز انتخاب مصالح،اندازه خاص و نحوه ساختنشان است!

Najoorha گفت...

دوست خوبم یلدای مهربون
بیکرانه ممنون از تو بابت شناسوندن این فرد با هنر اعجاب آورش . رفتم و تمام عکس ها یی رو که از کارهاش می شه گیر آورد دیدم . بیشتر شبیه معجزه ست و گلوی آدم رو خشک می کنه و تو تازه اون موقع متوجه می شی چقدر قورت دادن آب دهان کار سختیه . زیاد کارهاش رو دیدم . باید برم یه لیوان گنده چای بنوشم .

دوستدار و ارادتمند تو : ناجور

Unknown گفت...

dream_runner: به شدت با تعریفی که کردی موافقم. می دونی انتخاب مصالح موضوع مهمیه. مخصوصا در سایتش می بینی که این هنرمند بدون تعصب با مواد بازی می کنه. مثلا کارهایی که با خرس های عروسکی ارائه داده.

Unknown گفت...

Najoorha: خوشحالم کاراش و دیدی. منم به همین شدت جذب آثارش شدم. از بازی که با محیط اطرافش انجام میده خوشم میاد. و از روحیه اش. هم در تلاش مضاعفی که برای انجام کارهاش می کنه و هم در انرژی خلق کردن و ایده های بدیعش.

همان همسایه ی مجازی! گفت...

می دانی، این جور آشنایی دادن هایت را دوست دارم؛ قبل ترش "مایرا" و حالا این یکی. حکایت آدم های "خاص"ی که خب، من دوستشان دارم؛ بابت خوش حالی پر نوری که توی چشم هایشان پیداست و خوش بختی "واقعی"ئی که محض انجام کاری که از ته دل دوستش دارند حس می کنند. می دانی، به گمانم این یک قلم را خیلی وقت است که ما گم کرده ایم؛ این که واقعنی با کدام انتخابمان خوش بختیم؟! "خوش بخت تر" نه، فقط "خوش بخت"! که "تقلید" خوش بختی دیگران به یک اپیدمی می رود قیافه اش توی اینجایی که من می شناسم. و خب، این می شود که این آدم هایی که تو مشناسیشان به من عجیب برایم محترم می شوند و عزیز. آن دسته از مردمانی که "انتخاب" می کنند و پایش می مانند و "سفت" می چسبندش و کیفش را هم می برند از همان اول سری تا موقع آخر!
خوش حال باشی همسایه.

Unknown گفت...

همان همسایه ی مجازی: من یکی زندگی ام را پر کرده ام از اسم و آثار این آدمها. اما خیلی ازشان دورم همسایه ! حتی به خوابم هم نمی آیند. با این حال از این وضع راضیم.

افسانه سیزیف گفت...

یلدای ۸۸‌ای ،سپاس گذار بابت معرفی‌ - جالب بود. در ضمن چه خوب مینویسی با اینکه انقدر جوونی .... :)

Unknown گفت...

افسانه سیزیف: مرسی. از جمله ات خوشم اومد. می دونی چرا ؟ خیلی وقته به این موضوع فکر نکردم که چقدر جوونم.

ostovane گفت...

سلام
من هم یک مقدار مشکل پیدا کرده ام.
اول برو به هات میل.
بعد از بالای صفحه روی more کلیک کن و بعد sky drive رو انتخاب کن. اونجا دیگه نباید مشکلی باشه.

Unknown گفت...

ostovane: بالاخره دیشب تونستم برم. اما بیشتر اوقات مشکل داره. مرسی باز هم.

عاليجناب هايپ گفت...

cool enough

Bizoos گفت...

بعضضیا مثل من با این همه وسیله ای که دور و برشون ریخته هیچ کاری نمیکنن
بعضیا هم م3 این آقای دیوید از هیچی همه چی می سازن!
ممنون بخاطر معرفی
و این که یاد آوری کردی خیلی دارم بی مصرف میشم :)

Unknown گفت...

Bizoos : موافقم با این موضوع. هنرمند شاید وظیفه اش همین است. خلق از چیزهایی که خیلی ساده اند و اطرافش را پر کرده اند.

صهبان گفت...

من آدمایی که بخاطر عشقی که تو سرشونه تلاش می کنن و یه جا متوقف نمیشن و خیلی دوست دارم. یکی از این نمونه ها خود تویی. اگه یه نگاه سرسری هم بندازی می بینی که وبلاگت از وقتی اومدی بلاگ اسپات خط مشی خاصی رو دنبال میکنه و تقریبا هدفدار شده و حتی وقت و زمانی که تو صرف جستجوی اطلاعات و بررسی و تحلیل موضوع ها می کنی خیلی زیاد شده و این نشون دهنده جدی تر شدنت تو نوشتنه.
این زن و با تکه های چوب ساخته ؟
و در ضمن از کارایی که تو عرصه ی معماری کرده هم دیدن کردم و کلی بهم حال داد.

Unknown گفت...

صهبان : مرسی. فکر می کنم که این زن با تکه های خرد شده ی چوب ساخته شده گرچه مطمئن نیستم. و کارهای معماریش و دیدم . به نظرم خیلی خیلی نمادین اومدند. در حدی که غیر قابل استفا ه بودند. اما در نو و بدیع بودنشون شکی نیست.

سارا گفت...

مرسی کلی اطلاعات کسب کردم ممنونم

علامت سوال گفت...

لذت بردم:)

فرزانه گفت...

سلام
نوشته اتو خیل دوست دارم . وقتی دیدمت همه پست هاتو تا آخر خوندم .

بهار گفت...

یلدای عزیزم مرسی بابت توجهت
امیدوارم این لینک را هرگز ندیده باشی تا هدیه ی راه دورم برات جذاب باشه

http://uk.video.yahoo.com/watch/3895978/10610029

بهار گفت...

مرسی از خط مشی جدید این وبلاگ

شاه رخ گفت...

تو چقد آدماي خفن مي شناسي

Unknown گفت...

سارا : خوش اومدی . من فکر میکردم تو پسری.

Unknown گفت...

فرزانه : ممنون. خوشحالم از آشناییت.

بهار گفت...

یلدا دیدی لینک رو؟درسته؟

Unknown گفت...

بهار : مرســــــــی بهار عزیز. نشنیده بودم. خیلی لذت بردم.

Unknown گفت...

شاه رخ : ! این شناختن های بی در و پیکرِ از راه دور به چه دردی می خوره آخه شاه رخ ؟

سلمان گفت...

میدونی الان به چی دارم فکر میکنم یلدا؟
به اینکه تو اشتباهی اینجا افتادی
تو باید سال 1988 توی پاریس به دنیا می اومدی، میرفتی هنرهای انتزاعی میخوندی، الان هم واسه کارآموزی و این چیزا توی یه گالری کار پاره وقت داشتی
30 سال دیگه هم واسه خودت یه گالری زده بودی و استاد دانشگاه شده بودی و هر 6 ماه یکبار هم آثار جدیدت رو توی نیویورک به نمایش میذاشتی

Unknown گفت...

سلمان : مردم از خنده با این کامنت ات. سالی اگه اینطوری بخوای حساب کنی ما همه مون اشتباهی افتادیم اینجا.
ولی شخصیت افسانه ای که واسم چیدی و خیلی دوست داشتم. گرچه بعد بخاطر پیدا کردن آقای او باید پاریس و می ذاشتم پشت سرم و می اومدم تو این خراب شده. !

مجتبی گفت...

موضوع جالبیه! توی مرکز ژرژ پومپیدوی پاریس یه نمایشگاه کانسپچوال آرت بود که کارهای جالبی هم داشت. یک بخشش مربوط به میخ و تخته بود که از بقیه قسمت ها برای من جالب تر بود. موفق باشید

Unknown گفت...

مجتبی : اسم این مرکز و لطف میکنید به فرانسه بنویسید ؟ ممنونم.

سلمان گفت...

یلدا:
خب آقای او هم توی مارسی زندگی میکنه.
توی یه band محلی گیتار بیس میزنه.
بعدش توی یکی از نمایشگاه هایی که توی مارسی گذاشته بودی باهاش آشنا میشی.
کم کم band آقای او معروف و معروف تر میشه و اعضای گروه میان پاریس و ...

Unknown گفت...

سلمان : خیلی باحاله سالی. کلی کیف کردم . نمی شد تو منو خلق کنی ؟ از همون اول !

زکریا گفت...

یلدا سلام
آفرین . خیلی عالی بود . فقط کاش یه لینک درست و حسابی از کاراش رو هم می ذاشتی برامون

زکریا گفت...

یلدا امشب حتما برات می فرستم کتاب رو رفیق

Unknown گفت...

زکریا : سایتش و که لینک کردم. برای دیدن باقی کارهاش باید در گوگل نامش و سرچ کنی و قسمت image و بگردی. برای کتاب خیلی خیلی مرسی.

محمد گفت...

سلام خانم علایی. تصویر جالبی بود . و مشخصه وقت و دقتی که صرف این کار کردن . یک چنین موردی قبلن دیده بودم.مخصوصن شبیه کار آخرش

مجتبی گفت...

سلام
centre de George Pompidou
اطرافشم کنسرت های موزیک و نقاش های نیمه حرفه ای بود که چهره افراد رو نقاشی می کردند.

من گفت...

این پستت بی نهایت به دلم نشست..
البته روز که اپ شده بود نشسته بود اما فرصت یا شایدم حس و حال گفتنش نبود..
مرسی یلدا

آژو گفت...

یلدا از نوشت هات لذت فراوان بردم.
بهت تبریک میگم که این همه هوادار داری و به خودم می بالم که بهت نزدیکم

Unknown گفت...

محمد : بله آقای امامی. یکی از استعداد های این یکی هنرمند حوصله ی فوق العاده اش است.

Unknown گفت...

مجتبی : مرسی. حالا فهمیدم کجا را می گویید. یکبار که در اینترنت مشغول جستجو بودم نمایشگاهی از کارهای Maurizio Cattelan آنجا دایر بود. کارهاش و دیدم. اما من در پاریس نیستم و ارتباطم با نمایشگاه های فوق العاده اش مجازی است.

سانتا گفت...

این سبک کارها را که میبینم یاد سوررئالها یا نمیدونم چی جی های دیگر می افتم در همه ی هنرها... همه ی دور ریزها و نزدیک ریزها را هم سر هم میکنند بدیع هم هستند اما یک چیزی نیست که در گلوی من گیر کند. شاید همان مرز خلاقیت و نو آوری باشد.
دیشب داشتم با بهترین دوستم ساعت سه نصفه شب تلفنی حرف میزدیم که حالا مثلن فرم مهمتر است یا محتوا. همان حرفهای همیشگی اما به نگاهی دیگر. چیزی که توی این کارهای این آقا خیلی میتوان به آن اندیشید

Unknown گفت...

سانتا : می فهمم چه حسی داری. منم دنبال همان هنر خلاقه ام. دیوید ماک از نظر محصولی که باهاش هنر می آفریند نوآوری به خرج داده اما خیلی از طرح هایش کلیشه اند و یا بعضی طرح های معماری اش آنقدر افراطی و نمادین کار شده اند که صرفا برای دیدن در یک تابلو به درد می خورند و حقیقتا به هنر معماری کمکی نکرده اند.

دانشجو گفت...

با سلام
اینجانب دانشجوی دوره کارشناسی رشته روانشناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی هستم و برای تکمیل پایان نامه ام نیازمند تکمیل پرسشنامه هایم توسط دانشجویان دانشگاه های آزاد شهر تهران هستم. موضوع پژوهش من بررسی رابطه بین ابعاد عشق و تعدادی از ویژگی های فردی می باشد و برای پرکردن پرسشنامه ها حداقل شرط لازم این است که آزمودنی هم اکنون داری رابطه عاشقانه با شخصی دیگر و یا افکار عاشقانه درباره شخصی دیگر باشد. لازم به توجه است که نمونه من بایستی از دانشجویان دانشگاه های آزاد تهران باشد ولی شرکت تمامی دانشجویان کشور در این پژوهش مجاز است وجواب آزمون به آنها داده خواهد شد. در پایان خواهشمند است فیلد مربوط به دانشگاه را بدرستی پر کنید تا در انتخاب اعضای نمونه پژوهش دچار اشتباه نشویم.
برای شرکت در آزمون آدرس زیر را در مرورگر خود کپی کنید و کلید اینتر را فشار دهید.
Azmoon.freei.me
از مسئول وبلاگ خواهشمندم برای اعتلا و پیشرفت سطح علمی جامعه این آگهی را حذف نکند تا سایر بازدیدکنندگان هم در صورت تمایل بتوانند شرکت کنند.
با سپاس

كاكوتي گفت...

فوق العاده است و خلاقانه بسيار.

Unknown گفت...

من هیچ چیزی را راجع به سایتی که دانشجو گذاشته تضمین نمی کنم. شخصا به این گونه موارد بسیار بدبین هستم و هر سایت ایرانی را باز نمی کنم.

پريشان گفت...

ممنونم! خيلي خوب بود. با اجازه شما را به دوستانم افزودم! پيروز باشيد.

Unknown گفت...

پریشان : خوش آمدید.

میم گفت...

مشعوف شدیم! چه آدم های عجیب و غریبی توی دنیا هستند! ... به این مرد باید گفت هنرمند به صرفه! یا هنرمند بازیافت کننده ! خیلی خوبه که اینقد عالی میتونه از همه چی استفاده کنه..
البته قیسمت نشد خوابشو ببینم.......
.....
مرسی از تعاریفت!
و اینکه سعی کن همیشه همینجوری کامنت بذاری!!
واقعا فکر نمیکردم این دیازپامش قوی باشه! حتی فکر کردم فقط یکی از همین مسکنهای معمولییه!

Unknown گفت...

میم : اوه میم ! از اونچه که فکر می کنی هم آرامش بخش تر بود.

ناشناس گفت...

salam yalda jan,mishe begi baziye Machinarium ro kamelesho az koja download konam?thanks

پريشان گفت...

از اين صفحه لذت بردم. با اجازه لينكتان كرده ام.

Unknown گفت...

ناشناس : آقای او از torrent دانلودش کرد و برای من روی سی دی زد . اما با جستجویی در نت می تونید راه های دیگه ای هم براش پیدا کنید.

Unknown گفت...

پریشان : خواهش می کنم.

مجتبی گفت...

(توی پرانتز): این بازی واقعا یک شاهکار بود، چند ماه پیش که از یه نفر گرفتمش واقعا خوشم اومد. خاطرش دوباره برام تازه شد.ممنون

شب گلک گفت...

از معرفیش ممنون...یعنی من شیفته انتخاب باز از مصالحش شدم...هر عکس رو با دقت ورق زدم و باز برگشتم از اول. مرسی یلدا

1991 گفت...

می دونید. چیزی که من رو خیلی شگفت زده کرده اینه که من اصلاً نمی تونم شما رو تجسم کنم!
یادمه یه بار تونستم از روی اس ام اس دوست دختر معظم له‌ام حال و هواش رو به طرفه العینی تشخیص بدم در حالی که پیامش ربطی هم نداشت! اما شما، نه!!
تصویری که از شما دارم یه دختر چسبیده به دیواره که یه صفحه ی ابری از وسط سرش رد شده با یه لباس گل‌گلیی که تامبلرها زیاده.

1991 گفت...

راستش من دوتا خواهر دارم و یه برادر. همشون ازدواج کردن اما نه برادرزاده دارم نه خواهرزاده. خیلی دلم می خواد حداقل یکی از این دو جرگه رو داشته باشم تا هروقت فشار خونم زد بالا بگیرم لپشون رو اونقدر بکشم که بابا ننشون چپکی بهم نگاه کنن و من سرخ و سفید بشم و بعدش برم توی اون اتاق و هرهر بخندم بهشون!!
اما حیف که هیچکدومشون مال بچه‌دار شدن نیستن. ینی اصولاً جربزه‌ی این کارا رو ندارن..!

1991 گفت...

وقتی بچه بودم می‌رفتم خونه عموینامون. اونا کامپیوتر داشتن. یه پسر عمو داشتم که از اون خرکامپیوتریا بود. بعد هروقت می رفتم بهم اجازه می‌داد برم با کامپیوترش نقاشی کنم. یادم میاد یه بار یه نقاشی کشیدم با زمینه ی آبی و که یه شیر آب داخلش هست و قطره قطره آب ازش می‌چکید. خیلی نگزشت که مشخص شد معتاده هرچند الان ترک کرده و زن و زیلی شده.
منم وقتی یه بچه‌ایی میاد و هیچ راه در رویی نباشه و کلی زار و زرمه کنه بهش اجازه می دم که بیاد و با کامپیوتر نقاشی کنه. می‌ترسم منم معتاد بشم و از همه بدتر بعدش زن و زیلی بشم..!

این آقایی که شما معرفی کردی رو نمی‌شناسم و از اونجایی که طی طرح چندین ساله‌ی ما مبنی بر ترک ریاکاری اومده که نباید دروغ بگیم و ریا بکنیم پس باید عرض کنم اصلاً هم برام جالب نبود که این کیه. اما اون خانمی که - گلاب به روتون - لخت مادرزاده و - فک کنم - بدنش لجنیه من رو به این فکر انداخت که این هنرمنده احتمالاً زن نداره. و اگه داره زنش ایرانی نیست و اگه زنش ایرانیه زنش اینجایی که ما زندگی می کنیم نیست!
بهتره بیشتر از این ادامه ندم!

تا بعد..

nika گفت...

نميدونستم اينقدر هنرمندي :دي...
يلدا دوست دارم باهات حرف بزنم
كاش مشكلم دوري بود فقط ...

ناشناس گفت...

سلام یلدای همشهری. می دانی تو از این وبلاگ هایی هستی که آدم با خواندنش یک چیزی یاد می گیرد. خوشم می آید. این یکی هم فوق العاده بود

فرزانه گفت...

کجایی خانومی ؟ کم کاری میکنی . من نوشته هاتو دوست دارم , زود به زود آپ کن لطفا .

Unknown گفت...

1991 : ممنون از نظرت. تمرین بی ریایی قابل تحسینه.و در ضمن من هیچ وقت شما رو تجسم نمی کنم. گرچه کامنت هات و تحلیل می کنم و به نتایج خوبی هم می رسم.

Unknown گفت...

mehr: حالا که می دونم تو هم تو این شهری، آرام و قرار بیشتری دارم . مهر.

محمد امین عابدین گفت...

انتخاب دقیق و هوشیارانه...