ریتم این تابستان در کل با تابستان هایی که در خاطرم هست فرق می کند. اولش خیلی کند می گذشت آنقدر که گاهی دلم
می خواست روزها را دار بزنم و کارشان را یکسره کنم بس که حوصله ام را سر برده بودند. این روزها انگار تابستان
من افتاده روی سراشیبی و دارد خودش را با سرعت به پاییز می رساند. روزهای کند گرچه مرا کسل و بهانه گیر کرده
بودند ، خوبی شان در این بود که تا لنگ ظهر نمی خوابیدم و هی کتاب می خواندم و فیلم می دیدم . انگار می خواستم
هر طور شده بلندی روزها را قیچی کنم. حالا دو هفته ای می شود که فقط گیم می زنم و سوراخ های اینترنت را
می گردم. آنقدر این کار را کرده ام که حس می کنم چشمهایم چند شماره ضعیف تر شده اند.در این دو هفته ب.الاترین
را هم چک نکرده ام . انگار که از فرط خستگی خودت را بپیچی توی گونی نادانی. البته مفهوم این نادانی برای من فرق
می کند و لغتی است که باید در دیکشنری ذهنی خودم بررسی اش کنید. در دیکشنری من آمده است که این لغت به معنی
اینست که در و پنجره های خانه را ببندی و تلویزیون را بیندازی توی سطل آشغال و نگذاری خبرهای دنیا ، مخصوصا
آنهایی که مربوط به خاک بربادرفته ی خودت می شوند، از هیچ درزی خودشان را وارد زندگی ات کنند. و این قضیه
برای آدمهای ضعیفی مثل من پیش می آید . آدمهایی که سطح تحملشان پایین است و زود می بُرند و به اینجایشان
می رسد.
در این دو هفته ی اخیر، کلی Chromadrome2 بازی کردم. موسیقی جذابش اول از همه مرا به طرف این بازی
می برد. و البته در نظر گرفتن این حقیقت که این بازی تمرکز و سرعت عکس العمل آدم را به طرز شگفت انگیزی
بالا می برد. از دیگر ویژگی های این بازی این بود که " ک " برادرم را هم به خودش علاقه مند کرد. و خب اگر دو
دقیقه و سی ثانیه ای که " ک " پای Machinarium نشست و یک دقیقه و نیم وقتی که برای Samorost2 گذاشت
را در نظر بگیریم متوجه می شویم که این بازی رکورد شکسته که توانسته برای روزهای متوالی "ک" را پای خودش
بکشاند.
*
تصمیم دارم از مسجد گنده ای که در خیابان محل سکونتم هست و وقت و بی وقت نوحه و اذان و از این جور مواد از
خودش بیرون می دهد و صدایش روی ووووزلا را کم کرده است ، به دادگاهی خیالی شکایت کنم. این روزها گاهی بین
بازی ها به نتیجه ای که دادگاه خیالی ام می دهد فکر می کنم. مسجد را می بینم که درش را تخته کرده اند و هرچه
بلندگوی غول پیکر داشته را انداخته اند توی خیابان. بعد با کامیون هی از روی بلندگوها رد می شوند. باشد که عبرتی
شود برای باقی مسجدها. بعد خوش خوشانم می شود و بر می گردم به بازی ام. و سعی می کنم فراموش کنم آدم وقتی
دنیای خیالی اش زیادی رشد کند یعنی ضعیف و بیچاره است و هیچ غلطی نمی تواند بکند.
می خواست روزها را دار بزنم و کارشان را یکسره کنم بس که حوصله ام را سر برده بودند. این روزها انگار تابستان
من افتاده روی سراشیبی و دارد خودش را با سرعت به پاییز می رساند. روزهای کند گرچه مرا کسل و بهانه گیر کرده
بودند ، خوبی شان در این بود که تا لنگ ظهر نمی خوابیدم و هی کتاب می خواندم و فیلم می دیدم . انگار می خواستم
هر طور شده بلندی روزها را قیچی کنم. حالا دو هفته ای می شود که فقط گیم می زنم و سوراخ های اینترنت را
می گردم. آنقدر این کار را کرده ام که حس می کنم چشمهایم چند شماره ضعیف تر شده اند.در این دو هفته ب.الاترین
را هم چک نکرده ام . انگار که از فرط خستگی خودت را بپیچی توی گونی نادانی. البته مفهوم این نادانی برای من فرق
می کند و لغتی است که باید در دیکشنری ذهنی خودم بررسی اش کنید. در دیکشنری من آمده است که این لغت به معنی
اینست که در و پنجره های خانه را ببندی و تلویزیون را بیندازی توی سطل آشغال و نگذاری خبرهای دنیا ، مخصوصا
آنهایی که مربوط به خاک بربادرفته ی خودت می شوند، از هیچ درزی خودشان را وارد زندگی ات کنند. و این قضیه
برای آدمهای ضعیفی مثل من پیش می آید . آدمهایی که سطح تحملشان پایین است و زود می بُرند و به اینجایشان
می رسد.
در این دو هفته ی اخیر، کلی Chromadrome2 بازی کردم. موسیقی جذابش اول از همه مرا به طرف این بازی
می برد. و البته در نظر گرفتن این حقیقت که این بازی تمرکز و سرعت عکس العمل آدم را به طرز شگفت انگیزی
بالا می برد. از دیگر ویژگی های این بازی این بود که " ک " برادرم را هم به خودش علاقه مند کرد. و خب اگر دو
دقیقه و سی ثانیه ای که " ک " پای Machinarium نشست و یک دقیقه و نیم وقتی که برای Samorost2 گذاشت
را در نظر بگیریم متوجه می شویم که این بازی رکورد شکسته که توانسته برای روزهای متوالی "ک" را پای خودش
بکشاند.
*
تصمیم دارم از مسجد گنده ای که در خیابان محل سکونتم هست و وقت و بی وقت نوحه و اذان و از این جور مواد از
خودش بیرون می دهد و صدایش روی ووووزلا را کم کرده است ، به دادگاهی خیالی شکایت کنم. این روزها گاهی بین
بازی ها به نتیجه ای که دادگاه خیالی ام می دهد فکر می کنم. مسجد را می بینم که درش را تخته کرده اند و هرچه
بلندگوی غول پیکر داشته را انداخته اند توی خیابان. بعد با کامیون هی از روی بلندگوها رد می شوند. باشد که عبرتی
شود برای باقی مسجدها. بعد خوش خوشانم می شود و بر می گردم به بازی ام. و سعی می کنم فراموش کنم آدم وقتی
دنیای خیالی اش زیادی رشد کند یعنی ضعیف و بیچاره است و هیچ غلطی نمی تواند بکند.