Instagram

جمعه، مرداد ۱۵

.

فکر می کنم ساعت حدود ده و شانزده دقیقه دیشب بود که حس کردم دلبستگی ام به خیلی از آدمها از بین رفته و واژه

فامیل برایم محو شده است. تمام خواسته ام از ساعات بی لذتی که می گذشتند این بود که سرعتشان را تندتر کنند تا

مهمان ها بروند و من در اتاق را ببندم و لباسهایم را بکنم. گردنبند حس خفگی بهم می دهد. و این سوتین جدید که باید

ببندیش پشت گردنت.هزار بار در طول بعدازظهر دلم خواسته بود عکس هایت را باز کنم که  یکی یکی بهم انرژی

بدهند.

اما حضور آدمها آنقدر برایم غریبه شده که تمام فکرم این بود که آنها قادر به فهمیدن ِ حس ِ تو نیستند. یکی شان راجع به

مدل ریش و سیبیلش نظر خواهد داد و آن یکی پا را از این تکه هم فراتر خواهد گذاشت.

دیشب شکلات را دیدم و پاریس تگزاس را. شکلات را با اینکه از آرمانشهری دست نیافتنی سخن می گفت و پر بود از

پند و اندرز های کلیشه ای ، بخاطر ژولیت بینوش دوست داشتم. و پاریس تگزاس را باید بالاخره می دیدم. دوستش

داشتم اما دیوانه ام نکرد. My Life Without Me را همین الان تمام کردم و قبل از اینکه بخواهم فیلم دیگری ببینم

بلند شدم و برای خودم قهوه ریختم. کمی روی تخت نشستم . یادم آمد امروز توی گودر کسی نوشته بود که رابطه‌ی

عاطفی دو نفر فقط برای آن دو نفر جالب و جذاب است، حال بقیه را به هم می‌زند معمولا. برای من تا به حال همچین

چیزی نبوده . همیشه دیدن رابطه ی عاطفی دو نفر بهم انرژی و امید داده. بارها فکر کرده ام هرچقدر هم کلیشه ای

باشد ایمان من هنوز اینست که جهان به کمی عشق نیاز دارد.


پراکنده نویسی : وقتی  آدمهای غریبه ای اطرافت هستند که تنها لیبل فامیل را با خود می کشانند و وقتی تقریبا هیچ

دلبستگی و نقطه ی تفاهمی بین حس های تو و آنها پیدا نمی شود ، اینکه جشن بگیری و لباس سفید بپوشی و ایضا

برای آن یک شب گونی گونی پول خرج کنی ، کار ضروری و عاقلانه ای است ؟ این آن شبی است که همه فکر

می کنند تا ابد در ذهن می ماند ؟

- من یک سورپرایز ِ تلخم ! غریبه ها می توانند از الان آماده ی قضاوت کردن باشند.




پی نوشت :

وقتی از پنجره ی وب کم می بینمت که پتو را کشیده ای تا روی گردنت و مرد زیبای من شده ای

و خوابیده ای ، تمام بیقراری هام پاک می شوند. برای چند دقیقه ی شیرین. 















۶۶ نظر:

پیام گفت...

می دونی چه حالِ خوبیه؟ همین که یه عده می‏شن فقط یک مشت فامیل؟ می دونی چرا؟ می‏دونی کی؟ وقتی یکی هست که دیددنش از پنجره وب‏کم بهت آرامش می‏ده، بقیه مهم نیست

سلمان گفت...

من با کل خانواده ی پدری یه همچین حسی دارم
به نظر من "رابطه ی فامیلی" یه جورایی اجباریه. یعنی هیچ قدرت انتخابی براشون نداری
من همیشه ترجیح داده م با آدم هایی رابطه داشته باشم که دوستشون دارم و با هم احساس خوبی داریم، از نظر من فامیل یعنی اونا

Unknown گفت...

پیام : هوم. راست میگی.

Unknown گفت...

سلمان : آره. اجباریه. یاد فرندز افتادم. یه اونا میشد گفت فامیل !

ناجورها گفت...

دوست خوبم یلدای عزیز
سلام
دو سوم مطلبت شحصی بود و من ترجیحا در بابش نظری نمی دم .
اما در باب فیلمهایی که می بینی بگم که :
اولا چه خوبه که در این سطح فیلم می بینی .
دوما شکلات رو من خیلی طرفدارش نیستم اما پاریس تگزاس چیزی ست به معنای واقعی کلام (شاهکار)و فیلم زندگی من بدون من بسیار افراط گرایانه بازیگر محوره طوری که اگر سارا پولی رو ازش حذف کنیم چیز دیگری نمی تونیم براش متصور باشیم .(به نظر من البته)
این طور که من متوجه شدم تو در جایی غیر از تهران زندگی می کنی و ازت خواهش می کنم اگر اونجا کتابی رو با این اسم پیدا کردی باخبرم کنی (سینما می تواند یک فرشته باشد)نوشته ی صفی یزدانیان .
این کتاب مقاله ی بسیار مفصلی ست در باب فیلم پاریس تگزاس .من همه تهران رو زیر و رو کردم و نیافتم . شادم می کنی اگر باخبرم کنی .
ممنونم ازتو .

همچنان دوستدار و ارادتمند تو :ناجور

Unknown گفت...

ناجورها : دنبال کتاب می گردم. بهت خبر می دهم اگر پیدا شد.

dream_runner گفت...

اوا یلدا جان خواهر بذار فامیل تورو تو لباس عروس ببینن چشمشون از حسودی بترکه!(ایکون اوا خواهر)

به خاطر دعواهای به معنای واقعی عظیمی که تو فامیل ما اتفاق افتاد(از بچگیم)به جز یه مدت کوتاه هیچ وقت رنجی از فامیل نبردم....خودم بودم و رفیق هایم که متاسفانه الان بعضیشان انقدر زن ذلیل چرت شده اندو....ووباقی هم دختر بازهای حرفه ای!
شکلات چیز خاصی ندارد.
کوفتت بشود که پاریس تگزاس را دیده ای و ندیده ام.

و می رسیم بالاخره به فیزیک اقای او !(بازم ایکون اوا خواهر)(این ایکون بازی از ارزو بهم رسیده)سر فرصت کلی روی موضوع در حضور خودش اذییت می کنم ...ای جان!

راستی ازون معدود فامیل که از خاندان بزرگ پدری و مادری باهاشن در رابطه ایم یه خاله دارم که هروقت رفت امد پیش می اید تا مدت ها باید از دست نوه ی لوند و احمقش فرار کنم(البته کلی اعتماد به نفس کاذب می دهد)

take it easy

شریعتی گفت...

سلام
حالا شد یه چیزی ...
حالا دقیقا می فهمم حسی که من نسبت به فامیلم دارم تو هم داری به فامیل خودت ...
من از آن فامیل گریزهای حرفه ای هستم ...
اما این که لباس سفید بپوشی و پول خرج کنی این چیز دیگری هست ... به نظر من ایرادی نداره ... می تونه خیلی هم قشنگ باشه اگر خودت لذت ببری ... گاهی اوقات احساس می کنم این مجلس عروسی اصلا به نوعی انتقام از همه فامیل هست !!! باید خیلی هم خوب برگزار بشه ... خودت باید لذتشو ببری گور بابای بقیه ...
...
اما دیدن رابطه عاطفی دو نفر چقدر لذت دارد از آن حرف هایی هست که فقط آن هایی که معتقدند این جهان به کمی عشق نیاز داره می فهمند !!! نه ؟! واقعا بیشترین لذت من از ارتباطم با افراد ِ اطرافم دیدن رابطه های دونفره شان هست ... واقعا همه وجودم لذت می برد از این حس هایی که دارند به هم ... و احساس می کنم این رهایی بخش ترین حسی هست که یک آدم می تونه داشته باشه ... باز هم نه ؟!!
...
به امید خدا
خوش باشی

degom گفت...

in blogspot kolan chize be dard nakkhorie in ke adam nemitune chejuri mishe tush sabte nam kard va inke koli kelas dare va inke man az blogfa umadam inja va inke inaha kolan baes mishe be adam hese afsordegi das bede.

ta be hal be famil intori niga nakardam shayad dalilesh in bashe ke be familam eftekhar mikonam va motaghabelan ba har kari ke mikonandn che bad che khub hamdardi

behtarin dustanam ham chenan ke oftad va dani pesar amuhayam hastanad abji

1991 گفت...

امروز اونقدر نق به جون دادشم زدم که چرا نزاشتی واسه هنر بخونم، نخونده شدم 1000 و از این حرفا. عصبانی شد و هرچی دق دلی داش سر گند زدنم توی ریاضی سرم خالی کرد. چشام که پر اشک شده بود هیچی، بعد عمری عرصه برم تنگ شده بود که وایی!
ولی خوب بود. دلمون وا شد. داشتم دق می‌کردم از این همه بدبختی که توی این چند ماهه سرم اومد. همه‌اش امروز خالی شد.
بعد کلی وقت، امروز اینجا هوا ابری بود. من ارتباطی بین این و هوای دلم نمی‌بینم ولی هرچیزی که من نمی‌بینم نشونه‌ی نبودش نیست.

1991 گفت...

آدم وقتی رتبه‌اش بد شده باشه و بخواد انتخاب رشته کنه مث اینه که وسط بر و بیابون دونبال یه لیوان آب بگرده درحالی که تا شعاع 1کیلومتریش هر 1متری یه آبسردکنی هس. خیلی عذابه!

آره! فک کنم به خاطر این نمی‌تونم شما رو تصور کنم که شما هم من رو تصور نمی‌کنید. به این می‌گن کنش و واکنش.

غیرتم یه چیز عجیب غریبیه! یه زمانی مد بود یه زمانی بی‌خود بود الان دوباره مد شده. معلوم نیس دوباره کی یه قرمز دیگه ساخته می‌شه تا غیرت بشه یه بیماری سوءظن!

امروز زیاد هس مکاشفاتی تمام وجودم رو گرفته. می‌خوام هی از خودم اظهار فضل کنم. ولی کسی نیست که مجبورش کنم ازم مستفیض بشه. روزگار غداریه!

یکی از عذاب‌هایی که توی جهان دامن‌گیر بشریت می‌شه فامیله! کسایی که در یک جبر مطلق باید کلاً تحملشون کنی هیچ راه فراری هم نیست!

اه! نمی‌تونم اون چیزایی رو که می‌خوام رو بگم. بعداً میام. فعلاً!!

همان همسایه ی مجازی! گفت...

بیا و بگذار من این تکه ی "پراکنده نویسی"ات را بردارم یک پرینت بگیرم ازش ببرم به تعداد این شبه کیسه های سردار تکثیرش کنم، شبِ نزدیکترین عروسی احتمالی -همین طور که دارند تانگو می رقصند جفت جفت همه با هم!- بریزم جای "شادباش" روی سرشان آرزوی شفای عاجل کنند برایم حتمنی و من دل ضعفه بگیرم داد بزنم بگویم "ای ایهاالناس! این همان چهارتا کلمه ای است که یک عمر می خواستم بزنم بهتان پشت آن که می پرسیدید من طفلک از چه ناراحتم که این قدر خفه شدم توی هر مهمانی پر زرق و برقِ چشم حسود درآرِ پُر چگالی تان! لغت هایش پیدا نمیشد که خب حالا شد! باشد که پند گیرید یا پندمان دهید!"
حالا که دلم سبک تر است، بگذار یک چندتا چیز دیگر هم بگویم این جا:
اولینش برای "پیام"؛ که می گویمش "ای رفیق من! هست روزها و ساعت ها و زندگی هایی که عمیق ترین تنهایی ها را هم به همنشینی وابستگان خونی ترجیح می دهی؛ و بسیار امیدوارم که به دیدت چرند بیاید حرفی که می زنم و هیچ وقت باورت نشود و نبینی این چیزی را که می گویم."
دومینش حرف نیست؛ فقط یک سلام بلند بالاست برای "سلمان" محض تعریفش از فامیل! محض تفاوتی که بین انسان و علف قائل است؛ قدرتِ "انتخاب"!
و آخرینش برای "ناجورها"؛ که باور کند این چیزها آن قدرها هم شخصی نیست. فقط خیلی وقت ها ترس از تنهایی یا به باد رفتن سر سبز است که نمی گذارد داد کسی در بیاید ازش. و باز امیدوارم این هم چرند بیاید به چشم او و همه ی خوانندگان این چاردیواری دوست داشتنی.
خوش حال باشی همسایه ی خوش سلیقه ی ما!

پی نوشت: به گمان من جهان، نه کمی، که به حجم زیادی عشق محتاج است. آن کلمه ی دستمالی شده ی مرسوم را نمی گویم ها، واقعی اش را می گویم که سخت رو به انقراض است؛ همان!

nika گفت...

پنجره يه وب كم ميتونه گاهي بچسبونتت به اونجايي كه بايد باشي و نيستي...

Unknown گفت...

dream_runner: کلی خندیدم با تصور آیکون هایت. و پاریس تگزاس را ببین و جرات داری برنامه ات را پیاده کن. ( در باب اذیت و غیره )

Unknown گفت...

شریعتی: وای چقدر عجیب !!! پس تو نقطه ای هم در زندگی ات داری که توش اجتماعی نباشی !!!! اصلا فکر نمی کردم فامیل گریز باشی.
این را خوب می دانم که از رابطه های دو نفره ی آدمها لذت می بری. این را بارها از نگاهت خوانده ام.

Unknown گفت...

degom: حکایت تو فرق می کند. آخر روحیه ات هم با من صد و هشتاد درجه تفاوت دارد اما آخرش این را بدان که خیلی خوب است آدم بهترین دوست هایش آدمهای فامیلش باشند.

Unknown گفت...

1991: در باب مد شدن غیرت به نظرم حرف چندان درستی نیست. من با مد روز کاری ندارم و احساسم هم بر اساس زمان و شرایط عرفی جامعه طبقه بندی نمی شود.
حرفات و هروقت دوباره تونستی بزنی برگرد و بزن.

Unknown گفت...

همان همسایه ی مجازی: چه خوب که در این حس من اینقدر همدردی و می فهمیش.
هر مهمانی پر زرق و برقی که می روم احساس پوچی بهم دست می دهد.

Unknown گفت...

nika : و تو خیلی خیلی خوب می فهمیش !

فرناز گفت...

واااااااای احساست نسبت به فامیل برایم خیلی آشناست. ما هم دیشب به یه مهمانی خفقان آور فامیل دعوت شده بودم :(((
و اما وب کم!!! اینروزها من هم حال و هوای شابهی با وب کمم دارم (چشمک)
پی اس: به نظرم روابط عاشقانه دیگران و البته نه از این بچه بازی های خام بلکه روابط عاشقانه و عاقلانه نه تنها حال به هم زن نیست بلکه ایضا به من هم همیشه انرژی مفرط داده.
پ.ن: اوووووووووه چه همه تفاهم بین من و تو در این 2 پست اخیرت پیدا شد بابا . تازه خیلی هاشم نگفتم:دی

فائقه گفت...

نظر دادن اینجا چقدر سخت شده یلدای عزیز... خواندمت و واقعا همذات پنداری کردم. خوبه که "او" هم در باب تعاملات اجتماعی با تو همفکر باشه که اگه اینطور باشه قطعاً هیچ مشکلی نخواهید داشت... راستی تو خوبی؟

فلاش گفت...

گفته اید، خودتان، که بهتان انرژی می دهد. گفتم بد نباشد شاید که بهمان سر بزنید. خودتان دستگیرتان می شود.

دانای کل گفت...

به ولای علی من هم ترجیح میدهم در گرمای بیرون تبخیر بشم و به لقاالله بپیوندم تا بخوام دو دقه کنار فک و فامیل بشینم.
پ.ن. پراکنده نویسی ها رو هم دوس دارم.

من گفت...

آخ که من چقدر این پستهای تو رو دوست دارم..!
توش زندگی جریان داره..

ناشناس گفت...

ینی من عاشق پ.ن شدم...با پراکنده نوی ات هم بشدت موافقم...از تماشای روابط عاشقانه ی دو نفر حالم که بهم نمی خورد کلی انرژِ مثبت هم می گیرم. سر خوش می شوم یکجورایی... در مورد فامیل هم همه یک جور نیستن!

نسيم گفت...

در مورد احساست نسبت به فاميل حرفي ندارم چون يك حس شخصيست اما به نظرم عروسي حالا نه خيلي پرزرق و برق بلكه خيلي كوچك و خودماني با آدمهايي كه دوستشان داريم و لباس سفيد بدون گوني گوني پول خرج كردن نه تنها بد نيست حتي خيلي هم خاطره انگيز است

Unknown گفت...

فرناز : از این تفاهم ها که البته ذوق زده شده ام اما از اتفاق جدیدت که مثل یک راز با خودت اینور آنور می کشانی بیشتر ذوق زده ام.

Unknown گفت...

فائقه :در این باب همفکریم فائقه جان. من خوبم . تو خوبی آنجا ؟

Unknown گفت...

نسیم : نسیم جانم یعنی همچین چیزی امکان پذیره اصلا ؟ یعنی می تونی مهمانهات و خودت انتخاب کنی ؟ بدون اینکه کسی ناراحت بشه و ... اینجور قضایا ؟ آه واسه من همچین امکانی نیست. اگه بخوام همچین جشنی باشه کلی آدم باید دعوت شن که نود درصدشون جزء غریبه های بی عاطفه حساب میشن واسه من.

ناشناس گفت...

hang in there budyy;) ta vaghty be adama door nazdiki o be adame nazdiket door hese famil o doost o hamechi bi rang mishe;)

Unknown گفت...

ناشناس : Maybe that's it !

بونصر گفت...

ديروز به داداشم ميگفت لعنت به اين وضع يه فاميل هم نداريم يه همچين وقتايي بريم خونه شون يكي دوساعت ازين لعتاي بگذره
حالا تو ازون ور بوم افتادي
پاريس تگزاس رو دوس دارم به خاطر اون حس پدرانه-بي پدرانه اي كه تا مغز استخونم نفوذ مي كنه
اره ، بايد جور خاصي زندگي مرده باشي كه بره تا مغز استخونت

پوره گفت...

اینکه دیگران اظهارنظرشون حول و حوش ریش و سبیل می چرخه مال اینکه که برخوردشون از منطقشون سرچشمه میگیره نه از دلشون اگه بخوان از روی دلشون حرف بزنن و به فرض بگن وای توی این عکسا چه جیگری شده D: که طبیعتا شما توقع نداری و رگ غیرتت به جوش میاد و ناراحتی هایی بروز می کنه که پست قبل حرفش بود !!

ناشناس گفت...

من هم مثل خیلی ها از فامیل دل خوشی ندارم ! هر چند که برایم مهم نیست ولی گاهی دلم میخواهد بدانم فامیل از من دلخوش دارد یا نه ؟! بعد اگر نداشته باشد من خیلی خیلی خوشحال می شوم و می توانم به بزرگ فامیل بگویم ما که هیچکدام از هم خوشمان نمی آید این اصرار دروغین به رفت و آمد را بی خیال شوند !

Unknown گفت...

پوره : نه بحث منطق و احساس نیست پوره. بحث اینه که وقتی می دونی دو نفر هم و دوست دارن و از رابطه شون و جدی بودنش خبر داری چرا تو این موقعیت ساپورت نکنی به جای اینکه نظر شخصی بدی!! واسه خودم زیاد پیش اومده.آدمایی که دور و بر من هستند رابطه هایی دارند و ممکنه هیچ کدوم از اون رابطه ها مورد پسند من نباشه و یا از قیافه و رفتار طرفشون خوشم نیاد اما معمولا همچین چیزی و بهشون نمی گم.

Unknown گفت...

لیلا: این بی تفاوتی و می فهمم لیلا. خودم تازگی ها اسیرش شدم.

ناشناس گفت...

چقدر نظر دادن برات سخت شده.شکلات و زندگیم بدون من رو دیدم قشنگن
اگر منظورت جشن گرفتن برای عروسیه من هیچوقت فلسفه این خرج اضافه رو واقعا نفهمیدم

Unknown گفت...

آلما : احتمالا بخاطر مرورگری است که استفاده می کنی . اگر فایرفاکس داشته باشی فکر نمی کنم مشکلی پیش بیاد .
من هم مثل تو. فلسفه اش برایم روشن است اما در چنین شرایطی معنایی ندارد.

زکریا گفت...

وااااای
چه قدر عاشقانه نوشت خوبی بود یلدا
. من که لذت بردم و یه کمم حسودی کردم بهتون که چه قدر هم رو دوس دارین
راستی چرا اینقدر پشت سرهم فیلم می بینی . من فیلم خوب می بینم 3 روز تو فکرشم
پاریس تگزاس خداااس !

ته سیگار گفت...

عجب زندگی کسل کننده ای
بنظر من فامیل یعنی دوستی زورکی
آدم خوبها هم تو روابط فامیلی حسود میشن
یا باید با همشون ارتباط داشته باشی یا دور همشون رو خط بکشی و بشی آدمی که تو فامیل بهش میگن منزوی

Unknown گفت...

زکریا : پس تو هم جزء اون دسته نیستی که حالشون از دیدن روابط دو نفره به هم می خوره !!! مرسی.
آره در روز سه تا فیلم دیدم. دیوانه ام به خدااا !

Unknown گفت...

ته سیگار : موافقم شدیدا !

شاه رخ گفت...

ظرافت جوجه تيغي؟ نه نخوندم
يه كم توصيفش كن ببينم چجوريه

بهار گفت...

انرژی زیادی ندارم....نمیدونم بحث کنم و بفهممت یا بی خیال وبلاگت بشم....
خستمه فعلان...
ولی عجیبه!!چرا یه نفر هم اینجا مخالفت نکرده...بچه ها نترسید!اینجا بحث ،آزاده!

Unknown گفت...

بهار : مخالفت با چی ؟ این پست که اصلا چونان پستی نبود. بحثی درش نبود. کدوم بچه ها ! کدوم ترس ؟ خودت چرا نظرت و درست و حسابی نگفتی ؟ گیجم نکن بهار. همیشه حرفت و بزن. اذیت هم میشی بیخیال وبلاگ شو. اصلا نمی فهممت.

Unknown گفت...

شاه رخ : هنوز نخوندمش. نقدهایی که راجع بهش خوندم فوق العاده بودند. باید کار خوبی باشه.

بهار گفت...

بیخیال فعلا!

میم گفت...

من دقیقا درکت می کنم یلدا. چون خیلی می شناسمت. منم نمی فهمم این بهار منظورش چی بوده. شاید می خواسته مثلا بگه من مخالفم و عروسی باید برگزار شه. که خب مساله ی مهمی نیست و اونقدر تنش زا نیست که بخاطرش بگه نمی دونم باید بیخیال وبلاگت بشم یا فلان. شاید هم می خواسته بگه فامیل خیلی خوبند و تو بیخود می کنی اینارو میی. که باز هم یک مساله ی شخصیه و کسی راجع به فامیل بهار حرف نزده. فکر کنم تو مود بهانه گیری بوده. تئاتر و بریم ببینیم ؟ تا22ام هست. پی نوشتت و خیلی دوست داشتم.

Unknown گفت...

میم : مرسی میم عزیزم. منم نفهمیدم منظورش چیه . تئاتر و آره. بریم ببینیم. باهات قرار می ذارم.

saeed گفت...

یه د نیا ممنون واسه زحمتایی که کشیدی و فیلم هایی که رایت کردی . من و مینا هم به همین نتیجه رسیدیم که انگیزه ای واسه عروسی گرفتن نداریم و بهتره پول گزاف اون و واسه یه چیز باحال تر خرج کنیم. فکر کنم این خانوم بهار از این فامیل دوست هاست. چون من نقطه ی دیگه ای تو نوشته ات ندیدم که بشه باهاش مخالفت یا موافقت کرد.

Unknown گفت...

saeed : خواهش می کنم و حرفشو نزن. منم راجع به اینکار که به جای پول بیخود عروسی کار دیگه ای انجام داده بشه موافقم باهات. امیدوارم حسابی خوش باشین. راجع به نظر بهار هم ترجیح می دم هیچ حدسی نزنم.

بهار گفت...

اشتباه از من بود که موقع خستگی باید فقط آروم نگاه می کردم....بیخیال نظر من!درود بر شما

Unknown گفت...

بهار : نه عزیزم اشتباهی انجام ندادی. حرفت نامفهوم بود و کاملش هم نکردی. مساله ای نیست.

افسانه سیزیف گفت...

"شکلات" رو منم به خاطر جولیت دوست داشتم ولی‌ خالی‌ بود ... اون ۲ ی دیگه رو ندیدم ولی‌ میبینم ... )

ولی‌ خانواده، من میونهٔ خوبی باهاش دارم ... شاید چون ایران نیستم ولی‌ دلم تنگ می‌شه ..! احتمالا ولی‌ اگه ایران بود، نمیتونستم زیادی تحمل شون کنم ...

مرد زیبا! چه خوش خوشانه ... بابا دل صاحب مرده ی ما هم خواست نصف شبی ...

Unknown گفت...

افسانه سیزیف : موافقم . شکلات خالی بود. آره شاید همیشه همینطوره. .قتی دوری فقط خوبی می بینی. آواز دهل شنیدن از دور خوش است ؟

شب گلک گفت...

راجع به لباس سفید و شاهزاده اسب سوار فکر می کنم موضوع برای من یکی سال هاست که جذابیتش را از دست داده. یعنی از وقتی که عقلم رسید و دیدم چشم و هم چشمی چطور جای لذت بردن از یه شب رویایی رو گرفته. عصبیت و حرف و سخن و کنایه شور بود و کم بودش به کنار...این روزها نمی شود یک جشن معمولی و خودمانی و گزینشی برگذار کرد پس بهتر است که پولش را برداشت و رفت مسافرت. باورت می شود مامان بابای من هم اون زمان ها این جور ازدواج کردن. یه مسافرت 5 ماهه دور دنیا. دو تا جوون سرخوش و خندون کلی عکس و فیگورهای خنده دار با اون شلوار های دم پا گشادشان.هنوز هم که گاهی از مامان می پرسم دلت نمی خواسته جشن عروسی داشته باشی جوابش منفی است. می گوید مسافرتش و تجربه هایی که ÷یدا کرده و فرهنگ هایی که باهاش آشنا شده توی رشد شخصیتش بی نظیر بوده و هنوز هم مزه اش زیر زبانش است :)

فائقه گفت...

می دانی یلدا به نظر من هیچ کس از گونی گونی پول خرج کردن برای آن یک شب دل خوشی ندارد اما گمانم آدمها دوست دارند یک شب هم که شده در "مرکز توجه" قرار داشته باشند. این میل به دیده شدن از همان بچگی و وقتی به عروسی ها دعوت می شدیم و با بهت به عروس و داماد نگاه می کردیم که همه چگونه با تخسین می نگریدندشان سرچشمه می گیرد. امروز بزرگ شده ایم و آرزوها و رویاهایمان تغییر کرده اما شاید آن حس از بین نرفته باشد!

Unknown گفت...

شب گلک : چه کار فوق العاده ای !! این شبیه چیزیه که تو ذهن ما هم هست اما نمی دونم موفق به اجراش می شیم یا نه.
منم مدتهاست از این همه چشم و هم چشمی خسته شدم و اصلا حاضر نیستم خودم هم بخشی ازش باشم.

Unknown گفت...

فائقه : درست میگی فائقه. شاید دلیلش اون حس خوب و شیرین در مرکز توجه بودن باشه. برای همین اینجور موقع ها بین احساسم و چیزی که عقلم میگه گیر می کنم.

محمود گفت...

با نظرت راجع به شکلات اصلا موافق نيستم . ممکنه با ديدگاه هاي سوسيليستي کارگردانش موافق نباشم اما به نظرم فوق العاده اومد . همونطور که بچه رزماري رو دوست دارم . رابطه عاطفي دو نفر هم زياد برام جذابيتي نداره . ديدنش به نظرم ورود به حريم خصوصي افراده . شاد باشي

Unknown گفت...

محمود : کاش راجع به خوب اومدن شکلات بیشتر توضیح می دادی. دقیقا منظورت و متوجه نشدم.

درنین گفت...

سلام

من هم یک خواننده جدید تلخم.

بهترین ها

Unknown گفت...

درنین : خوش آمدی !

آرزو گفت...

حس من تازگی ها نسبت به فک و فامیلم از غریبه بودنشون فراتر رفته. حتی نزدیکتریناشون واسم یه مشت آدم دو روی مزخرف شدن که حتی یک دقیقه هم نمی تونم حضورشونو تحمل کنم

منظورت از اون بخش این بود که ما فکر عروسی رو از سرمون خارج کنیم دیگه کلا؟!

Unknown گفت...

آرزو: آره عزیزم. یه چیزی تو همین مایه ها ! : دی !

شاه رخ گفت...

سلام