گورستان شده ام. پشت پنجره ای که رو به برف بنا شده. خط های دنیا را بسته اند به رویم. صدای تکه شدن گوشت و
صدای شغال های اکسیر خورده خیابان ها را پر کرده. اگر برف نمی بارید شاید گریه می کردم.
کوئین می خواند . نسکافه ی سرد را به زور از گلو می دهم پایین. پشت برف ها ، خشونت می رقصد. ایستاده ام پشت
پنجره ی قدی تراس. مثل یک گورستان بزرگ. مثل بهشت زهرا. نسکافه ی سرد می ریزم روی گورها. تصویر شازده
کوچولو وقتی آتشفشان خاموشش را تمیز می کرد از ذهنم عبور می کند. مطمئن نیستم کسی مرا بفهمد. سرعت اینترنت
پایین است. کوئین می خواند. دلم کوچک شده است . دلم تکان می خورد. مغزم نمی کشد کتاب بخوانم. مغزم نمی کشد
اسپاگتی درست کنم. مغزم.. کسی دکمه ی استاپ را فشار داده است.کسی شغال ها را همیشگی کرده است.. کسی دارد
با دلم بازی می کند..
فکر می کنم کمی دیگر اگر بایستم آنجا.. خشک می شوم.. تصویر او از ذهنم عبور می کند.. توی آشپزخانه .. برای
صبحانه چای می ریخت و می رقصید.. با لیوان چای.. پشت پنجره خشونت می رقصد .. رقص وحشیانه.. پاهایم را
می گیرم توی دستم .. تکانشان می دهم.. کوئین می خواند... پاهایم چوبی نیستند..سبک اند.. برف می بارد..توی هال ..
توی تاریکی ... می چرخم.. با فنجانی که نسکافه ای سرد درش ماسیده است... دنبال شال گردن ام می گردم..
دستکشهام.. آب معدنی ام.. خیابان زیر برف پنهان شده.. می ریزم به خیابان.. کوئین می خواند توی هدفونم.. بوی تنم
هوا را پر می کند.. شغال های گرسنه.. اگر برف نمی بارید گریه می کردم..
صدای شغال های اکسیر خورده خیابان ها را پر کرده. اگر برف نمی بارید شاید گریه می کردم.
کوئین می خواند . نسکافه ی سرد را به زور از گلو می دهم پایین. پشت برف ها ، خشونت می رقصد. ایستاده ام پشت
پنجره ی قدی تراس. مثل یک گورستان بزرگ. مثل بهشت زهرا. نسکافه ی سرد می ریزم روی گورها. تصویر شازده
کوچولو وقتی آتشفشان خاموشش را تمیز می کرد از ذهنم عبور می کند. مطمئن نیستم کسی مرا بفهمد. سرعت اینترنت
پایین است. کوئین می خواند. دلم کوچک شده است . دلم تکان می خورد. مغزم نمی کشد کتاب بخوانم. مغزم نمی کشد
اسپاگتی درست کنم. مغزم.. کسی دکمه ی استاپ را فشار داده است.کسی شغال ها را همیشگی کرده است.. کسی دارد
با دلم بازی می کند..
فکر می کنم کمی دیگر اگر بایستم آنجا.. خشک می شوم.. تصویر او از ذهنم عبور می کند.. توی آشپزخانه .. برای
صبحانه چای می ریخت و می رقصید.. با لیوان چای.. پشت پنجره خشونت می رقصد .. رقص وحشیانه.. پاهایم را
می گیرم توی دستم .. تکانشان می دهم.. کوئین می خواند... پاهایم چوبی نیستند..سبک اند.. برف می بارد..توی هال ..
توی تاریکی ... می چرخم.. با فنجانی که نسکافه ای سرد درش ماسیده است... دنبال شال گردن ام می گردم..
دستکشهام.. آب معدنی ام.. خیابان زیر برف پنهان شده.. می ریزم به خیابان.. کوئین می خواند توی هدفونم.. بوی تنم
هوا را پر می کند.. شغال های گرسنه.. اگر برف نمی بارید گریه می کردم..
۷ نظر:
واو یلدا! می دونی ... از وقتی که وبلاگت رو به بلاگ سپات منتقل کردی راستش رو بخوای اون ارتباطی رو که با وبلاگ قبلیت داشتم نتونستم اینجا داشته باشم. اما این پستت متفاوته پر از حسه ..دوست دارم.
رزگار : چه خوب !
چقدر دلم برف خواست.....
راستی...خوب است؟؟؟همه چی؟؟؟خوب است؟
بلاگر تخته شده ....بازدید کننده ها کم شده ...دل دماغ همه چی رفته ...
دم این نوشتنت داغ ...
هاااااااااااااااااااای.
در چه حالی؟
خوشم میاد که برای ورود به وبت یه فیلتر شکن لازمه.
باعث خوشحالیمه.
تبریک میگم.من و یادفیلم زندگی دیگران میندازه.
اميدوارم به روزمرگي دچار نشوي
حرف نداری تو، ندارد آن "یک اتفاق خوب"ی که ته همه ی "برچسب"هایت نشانده ای... هم آن جای پایی که... خوبیش این است که برف نمی بارد حالا، این جا، پیش من؛ و ...
ارسال یک نظر