با خودم می گویم هنوز کسی سر به این خانه می زند ؟ فیلتر شده و وقفه ای
پر پهنا درش افتاده. کلمه هایم را دفن کرده ام . به اندازه ی زمانی که از
ننوشتنم می آید. قبل ها دورم پر بود از دفترچه های رنگ و وارنگ. توی هر
کیفم یکی شان را چپانده بودم که هرجا کلمه بود , ثبتش کنم. حالا ماشینی
شده ام. پی سی و تبلت و هزار کوفت و زهرمار دیگر باید به دنباله ام وصل
باشد. حالا دیگر وسط بر و بیابان که ایستاده باشم دست نمی کنم توی کیفم
که دفترچه ای بیرون بکشم. دستم که به جایی بند نباشد کلمه ها را توی ذهنم
ردیف می کنم. مثل بلاگی که تنها خواننده اش خودت باشی می گویم و می
خوانم. و معلوم نیست چند دقیقه ی بعد به دفن کردنشان دل داده باشم. حالا
خیلی از نوشته های ذهنی ام را فراموش کرده ام. اما حجم شان را , سنگینی
شان را ته دلم , توی گورستان بزرگی که ساخته ام , حس می کنم.
۱۲ نظر:
من هستم. من می خوانمت و بیشتر از همیشه لمست می کنم یلدا
من هستم. من می خوانمت و بیشتر از همیشه لمست می کنم یلدا
سلام...خوبی؟
مرور میشوی حتی در این فیلترینگ
قدیم تر ها بیشتر مرور میکردیم هم را...
سال نو مبارک
من هم می خونمت
درک می کنم چی می گی در مورد نوشتن و فراموش کردن نوشته های ذهنیت
منم دقیقن همین مشکل رو دارم...
گیلدا: خوشحالم کردی.
پی سی و تبلت و هزار کوفت و زهرمار دیگر؟؟ از کی تا حالا تبلت کوفت و زهر مار شده؟؟ ای قدر نشناس ! ظرفیت دنیای مدرن رو نداری... برو همون نوکیا 5110 رو بگیر دستت ..بدو!
اعتراف می کنم کار یکمی سخت شده با این فیلترینگ همه جانبه... اما هنوز هم بهت سر می زنم و می خونمت ... چون نوشته هات واقعی اند با احساس مبهم بودنی کهبا اون نزدیکی بیشتری می کنم
رزگار: می ترسم از حسودی بمیری :دی
مرتضی: خوشحالم از این حس های مشترک .
راستی چرا اصلا فیلتر شدی؟من یه مدت خیلی سخت گرفتار بودم و فرصت نکردم بیام درست حسابی.سال نوت مبارک ایشالا سال خوبی باشه
مونیکا : این افتخار از آن من که نه برای تمامی بلاگ اسپاتی ها رخ داده .
اصلنی بیشتر می چسبدها! خواندن وبلاگ "فیلتر" شده را می گویم. می رود شکلش به کتاب های یواشکی زیر پتو و چراغ قوه و، یا هر چیز "یواشکی" دیگری که کم هم نیستند توی این روزگار نه همه، روزگار ما ... می چسبدهااااا!
ارسال یک نظر