روزهایی در زندگی من پیش آمده اند که در آنها موسیقی کلاسیک در جریان است. تنها چیزی که این روزها گوش من به دنبالش است ، همین است . و من این روزها را حتی اگر از پس اندوه باشند یا چیزی سهمگین تر ، دوست دارم. این موسیقی عشق را در من گسترش می دهد. و تنش ام را در برخورد با دنیای بیرون کم می کند. گرچه حس می کنم هر لحظه از دنیای بیرون دورتر و دورتر شده ام. می توانم با گوش دادن چندین و چند باره ی کنسورتو 4 ویولن ویوالدی ، همه ی زخم های ایجاد شده را به فراموشی بفرستم.
زندگی با پدر و مادر کمی خسته ام کرده است. درس زیاد گرفته ام. هزار تئوری به تئوری های پرورشی ارتباطی ام اضافه شده. کارهایی که کرده اند و من فهمیده ام نباید انجام داد. شده اند این روزها مدل ِ عذاب. مثل پریود شده اند. گاهی خوبند و گاهی سر چیزهایی که به خنده ام می اندازد با هم جر و بحث می کنند. دلم برایشان می سوزد. برای همه ی آنهایی که عشق را خودشان با دست های خودشان به درک میفرستند.
از اینجا بدم می آید. بارها گفته ام. از چیزی به نام فرهنگ که در من از بچگی ریشه دوانده بیزارم و چون بیماری نا علاج بهش نگاه می کنم. فرهنگی که به من نیاموخته چطور با آدمها ارتباط برقرار کنم حرف های دلم را بزنم و لبخند های بی پروا داشته باشم. فرهنگی که از بس بهش نازیده اند ، شده یک بچه ی لوس ِ پرورش نیافته. چیزهای آسان را برای ادمها سخت کرده و چیزهای کوچک را بسیار بزرگ نشان داده و در مقابل اش آنچه بزرگ می باید باشد را بی ارزش کرده است. باید یک آی پاد نانو بخرم. باید با من باشد. هر لحظه. موسیقی دارد لرزش همیشگی ِ دست های مرا می گیرد. این یعنی خوب.
زندگی با پدر و مادر کمی خسته ام کرده است. درس زیاد گرفته ام. هزار تئوری به تئوری های پرورشی ارتباطی ام اضافه شده. کارهایی که کرده اند و من فهمیده ام نباید انجام داد. شده اند این روزها مدل ِ عذاب. مثل پریود شده اند. گاهی خوبند و گاهی سر چیزهایی که به خنده ام می اندازد با هم جر و بحث می کنند. دلم برایشان می سوزد. برای همه ی آنهایی که عشق را خودشان با دست های خودشان به درک میفرستند.
از اینجا بدم می آید. بارها گفته ام. از چیزی به نام فرهنگ که در من از بچگی ریشه دوانده بیزارم و چون بیماری نا علاج بهش نگاه می کنم. فرهنگی که به من نیاموخته چطور با آدمها ارتباط برقرار کنم حرف های دلم را بزنم و لبخند های بی پروا داشته باشم. فرهنگی که از بس بهش نازیده اند ، شده یک بچه ی لوس ِ پرورش نیافته. چیزهای آسان را برای ادمها سخت کرده و چیزهای کوچک را بسیار بزرگ نشان داده و در مقابل اش آنچه بزرگ می باید باشد را بی ارزش کرده است. باید یک آی پاد نانو بخرم. باید با من باشد. هر لحظه. موسیقی دارد لرزش همیشگی ِ دست های مرا می گیرد. این یعنی خوب.
۱۰ نظر:
khoob , arezooye hameye mast. omidvaram zoodtar biad
shima : شیما جان نگرفتم منظورتو. کی بیاد ؟ چی بیاد ؟
دردهایِ مشترکِ این نسلِ به فنارفته ، درمانهایِ بی نتیجه و آنی !
من آن قطعه را مینوازم ، ولی بی تاثیر بوده ، این یعنی بد !
چه عکس دلچسبی یلدا، چه خوب که از اینجا برای ما حرف می زنی.
موسیقی کلاسیک دیوونه کنندست، غرق می کنه آدم رو.
اتاق نوه نتيجه هاي استيو جابز فكر كنم شبيه اتاق تو باشه :دي
فرنوش : :)))) اینها همه مسکن اند فرنوش. توی این دنیای شلوغ. مثل بروفن.
کی بود می گقت زندگی بدون موسیقی اشتباهه
درست میگفت
سلام
فرهنگ رو باید شخصی کرد که از عذابش کاسته بشه
و ما سه تای آخر را یک نفس خواندیم؛ و این آخری، و عکسش، چسبیدها!
و اما تو! آهای "یلدا"ی همسایه! داری غُر می زنی؟! تو!... صدای زیاده ی شهرهای این گربه ی کز کرده، بلای جانِ همه ی ماست... بخر آن "آی پاد" نشان شده ات را؛ که ما نیز از نجات یافتگانِ معجزه ی یک سیب گاز زده ایم و معتادِ این مسکن های نفرینی...
پی نوشت: "پاریس" را دیدی؟! دست های خدا پیداست توی تک تک آجرهای بدمصبش!
خوشبخت ینی که کسی که راهِ خوب کردنِ حالش را خوب بلد است.
خوشبخت ینی کسی که موسیقی کلاسیک را با آیپاد نانوِ طلایی گوش می کند.
پری سا : و گاهی خوشبخت یعنی خل و چل. که چند روز بعد از خریدن نانو اش به غلط کردن می افتد.. وقتی پولی توی جیبش نمانده...
ارسال یک نظر