چند شبی می شود که خواب هایم عجیب و غریب شده اند. انگار قوه ی تخیل ام مست کرده باشد یا همچین چیزی. خواب هایی که می بینم پتانسیل این را دارند که هر چیزی را در خودشان بگنجانند. هیچ چیز دیگر غیر منتظره نیست. هیچ چیز باعث نمی شود دهانت باز بماند.انگار شده ام میازاکی و انیمیشن می سازم یا شده ام بولگاکف و رمان می نویسم یا رفته ام در پوست موراکامی و با ذهن خواننده ام بازی می کنم.این برای من ِ این روزها که به شدت کمتر از قبل می نویسم یه پوینت مثبت است.حداقل می دانم هنوز قوه ای به نام تخیل دارم که می توانم گاهی باهاش به دنیایی خود ساخته پرواز کنم. نمی دانم چرا اینجا نوشته هایم را نمی زنم دیگر. نمی دانم چرا میل به خواندن بقیه در من کم شده است. چیزی در این مجازخانه مرا عذاب داده است. هنوز نفهمیده ام چه چیزی. و این فقط به اینترنت بر نمی گردد. چند وقتی است که کتاب جدید موراکامی چاپ شده و البته تا آنجایی که اطلاع دارم هنوز در ایران ترجمه نشده . یکی از دوستهای مترجم ام شروع کرده به ترجمه ی کتاب. یک فصل اش را برایم فرستاده . با وجود عشق و ولعی که به کارهای موراکامی دارم هنوز نتوانسته ام پی دی اف ِ مربوطه را بخوانم. حالم بد می شود هربار بازش می کنم. دلم می خواهد کتاب توی دستهایم باشد. ورقش بزنم و هر از گاهی برگ هایش را بو بکشم.
از دنیای افسار گریخته ی خواب هایم اما راضی ام.
۸ نظر:
فكر مي كردم فقط من اينجوري ام. دچار عذاب وجدان شده بودم. اما اين روزها به هركه مي رسم... اي بابا
كاش تهران بودي تو آخه
فيسبوك نيستي يلدا؟
آدم اگه از این خواب ها هم نبینه که دق میکنه
خیلی از آرزوهای آدم فقط تو خواب براورده میشه اصن :دی
sali: بله بله حتی خیلی از آرزوها !:D
کلافگی این روزهات رو حس کرده ام یلدا...
خیلی خوبه که گاهی تخیلات فقط و فقط واسه تو باشه
هیچ جا ننویسی
هیچ جا ثبتش نکنی
به کسی نگی
ولی خودت باهاشون عشق کنی
خوش روزگاری داری بانو!
بذار تخیلت لای همون ورق های کتاب نفس بکشه
بیرون اون جونی نداره
ارسال یک نظر