تجربه ام نشان داده که پست های اجتماعی بازخورد بسیار کمتری
دارند نسبت به پست های شخصی. دیشب داشتم به این مساله فکر می کردم که چرا در دنیای
بلاگرهای ایرانی اینطوری است ؟ یعنی چه چیز ِ زندگی شخصی نویسنده جالب و ارزشمند
است که همه بیشتر به دنبال آن هستند. بارها دیده ام وبلاگ هایی که تنها از روابط
عاشقانه شان می نویسند کار و بارشان می گیرد و معمولا پر خواننده اند. و صد البته
آن هایی که مشکلی بزرگ دارند و همه پست
هایشان ناله و زجر است. آنها حتی بیشتر از دسته ی اول طرفدار جمع می کنند. یادم
است بهاره رهنما در نمایش تراس از قول شخصیتش البته( که اسمش یادم نیست) می گفت مردم
، اینجا از بدبختی های یکدیگر کیف می کنند. حالا کاری ندارم که این جمله را
نویسنده ی تراس از خودش در نیاورده و سالها بلکه قرن هاست اثبات شده و کاری ندارم
که تراس کلن نمایش بیخودی بود ، به نظرم این جمله منشا ماست. تک تک مان از همین
جمله شروع شده ایم. از همان روزهای اول مدرسه ، وقتی معنای رقابت را با آلودگی
آموخته ایم. بعدتر در نگاه های مادران و پدرانمان. خاله ها و عمه ها وقتی مدام پشت
آنی که خوشبخت است بد گفته اند و در آستانه ی فروپاشی زندگی اش ، سخاوتمندانه به
یاری اش شتافتند و مدام سر اندوه برایش تکان داده اند و خدایشان را شکر کرده اند
که جای آن مفلوک نیستند.
این قضیه مدتی است وبلاگ نویسی را در زندگی من کمرنگ کرده
است. راستش از آدم جدید ها می ترسم. یعنی کلن یک فوبیا گرفته ام . تنها به آدم
هایی که می شناخته ام و دوست داشته ام
اعتماد می کنم. هر آدم جدیدی که در کامنت دانی پیدایش می شود ، مرا بیشتر به سنگرم
هل می دهد. خلاصه اش این که ما ملت مفلوکی هستیم در کل. قصه های عاشقانه را می
بینیم و برق چشمهایمان را نشانشان می دهیم . حس می کنیم عاشق ها را بیشتر و راحت
تر می شود دوست داشت که البته فرضیه بدی نیست. اما مساله اینست که بعد به شعر فروغ
می رسیم و طناب می بافیم. طناب دار همه ی آنهایی را که از ما خوشبخت ترند. مدام در
ذهنمان روز جدایی و بدبخت شدنشان را می بینیم و نفس راحت می کشیم که آمده اند در سنگر ما. نمونه اش وبلاگ هایی
اند که از زندگی زناشویی شان می گویند و بعدتر کارشان به خیانت و جدایی می رسد. و
ناگهان آمار خواننده هایشان چندین برابر می شود.
زندگی من پر است از این کاش های ابلهانه و کودکانه. که ای
کاش ملتی بودیم که از بوسه ها و خوشی ها شاد می شدیم. و با اندوه و غم گریه می
کردیم. آیین های مذهبی مان به این شدت آسمان را آلوده نکرده بودند و تفریح مان
نشده بود سینه زدن و اشک ریختن برای قصه هایی
غم انگیز که بدون آنها احساس خوشبختی نمی کنیم. ما راه را پیچانده ایم...
راه را پیچانده اند برایمان و ما همه از همان جاده رفته ایم.. جاده ای که برایمان
انتخاب کرده اند..
۷ نظر:
عاخ یلدا که حرف دل منو زدی
ینی دقیقا میدونم چی میگی
همه زندگی خصوصیت رو گذاشته ن زیر زره بین
توی مسائلی سرک میکشن که کوچکترین ارتباطی بهشون نداره
کار رو به جایی میرسونن که کلا دستت به نوشتن هیچی نره، توییترت رو واسه همون ۴ تا نوت الکی که مینویسی پروتکتد کنی و...
خیلی غم انگیزه، خیلی
Sali: توییتر که واقعا جای خود داره. فکر کن آشناهات بیان توییتر ت و هم بخونن. ! نه واقعا با این قضیه هر لحظه قضاوت کردن جور در نمیاد.
اینکه اخبار بد و اتفاقات بد بیشتر بازدید کننده داره ذات انسانه که صنعت رسانه های جمعی هم از این خصوصیت انسانی استفاده می کنه. توی کتابفروشی های آمریکا پره از کتابای آدمایی که توی کشورشون بدبخت بودند و با جزییات بسیار بلکه بعضا اغراق آمیز و دروغ توصیف شده اند، و همه هم بست سلر در امریکا و دنیا می شوند. این ذات انسانه که می خواد از بدیها و سختی ها اطلاع داشته باشه، یه اضطراب نهفته برای آماده شدن خودش که اگر در سختی مشابه قرار گرفت چکار کنه، به همین دلیل تمام شبکه های خبری مهم دنیا موزیک اضطراب آور، و رنگ آبی و قرمز در پس زمینه اتاق خبر دارند و تقریبا همیشه خبرها ازدرد و بدی و جنگ و اتفاقت ناگوار جهان تشکیل شده نه خوبیها و زیبایی ها. اینها که گفتم نظر خودم نبود و واقعا تحقیق و نگاه علمی به موضوع بود. اینا ذات انسانه و ربطی به ایرانی ها نداره. کما اینکه اینجا خارجی ها اگر ببینند یک مهاجر در کشور خودش بدبخت بوده با خوشحالی تمام دورش می پلکند و بهش کمک می کنند، اما اگر یکی مثل من توی کشور خودش مشکلی نداشته، رفاه مالی و خانواده تحصیلکرده و ... داشته، کوچکترین توجهی ازشون نمی گیره که هیچ، باهاش بد رفتاری هم می شه. جالبه من همین نظری رو که تو در مورد ایرانی ها دادی در مورد غربی ها در برخورد با مهاجران داشتم! اما بعد به جنبه علمی پشتش آگاه شدم
هما : کاملا درسته حرفهایی که زدی. ممنونم و باهات موافقم. به نظر من اما ذات نیست و ریشه در فرهنگ داره. اونقدر ریشه دار شده و اونقدر در انسانها دیده شده که برای ما مفهومی از ذات پیدا کرده. هنوز هم آدمهایی هستند که با غم دیگران احساس خوشبختی نمی کنند . فکر می کنم فرهنگ ها این مساله رو نادیده گرفتند. و صد البته چون خودش راهکاریه واسه شرکت های تبلیغاتی و مدیا و کومت ها ، به طور عمدی ضد اش انجام شده.
yalda , inke adam haye jadid ra nakhahim dar zendegiman, inke dooste samimi digar peida nakonim, ra man mifahmam. to ama bia benevis.
bia inja benevis az khoshi ha va doost dashtani ha va arezoohaye be dast amade.
bia benevis, shima khoshhal mishavad.
Shima : shima hamin ghamangiz nist ke ma daro be adamaye jadid mibandim ? hes mikonam zood pir shodim. kheili zood.
ما چنين ملتي هستيم كه زيبايي را در غم ديگران ميبينيم...
به نويسنده اي كه نوشته اش غمگين تر است ميگوييم چه زيبا نوشتي...
گاهي چنان غرق در غم آن ها ميشويم كه حتي آرزوي همچون غم هايي ميكنيم...
ولي از قديم گفتن صداي دهل از دور خوش است
ارسال یک نظر