Instagram

جمعه، مرداد ۱۱

اتاق


اتاقی که هست و تو از آن ِ خود می کنیش ، چیزِ کمی نیست. آن کس که چهار دیوار از آن خود ندارد ، براستی غمگین است.چهار دیوار سهم تو از دنیایی است که قرار بوده در تفکرت ساخته و پرداخته شود و به جامه ای حقیقی جلوی چشمهات بیاید . و نیامده. و ساخته نشده . و اتاق مرهمی است بر آلودگی که بیرون از آن محوطه بر تو نشسته است.
به خانه که می رسم ، خستگی پرنده است در بدنم. بی تاب و پریشان. تمام روز را در شهر بوده ام. شهری که خیلی شب ها وقتی همه خواب بودند تماشایش کرده ام و کوچکترین شباهتی با شهری که صبح ها در جریان است نداشته است. شهری که فهمیده ام میل به زیبایی دارد . و این هیاهوی پوچی که تک تک مان درش انداخته ایم چنان آلوده اش کرده که به قطعه ای همواره در فراز و فرود تبدیل شده و دارد گوش خودش را کر می کند. یک بار وقتی همه خواب بودید ، به پشت بام زده ام و شنیده ام صدای شهرِ خاموشِ شب را . و فهمیده ام خیلی قبل تر از اینکه من ازش خسته شوم، او از من دل بریده است.
تمام روز که در شهری اینچنین باشی، محل کارت ، آدم هایی که می بینی شان، حرف می زنی ، می شنوی شان ، و چیزی پر نفرت میان خوشبختی شان خوابیده و چیزی هست میان شان زننده.. کلمه ها معنای خود شان را از دست داده اند و نفرت بار ، بی هدف و پریشان خیال، بر سر و کولِ شهر عق زده شده اند. رسیده ام خانه و از پله ها خودم را کشیده ام بالا. رسیده ام به خانه و بعدتر به اتاقی که از آن خود دارم.
قرنطینه ای که از آلودگی ها ایزوله اش کرده ام. پناهنده اش شده ام و دیوارهای پر عکسش را ، بی ریا ، و قفسه کتاب هایش را که کم آورده اند و کتاب هایش را که از نبودِ جا رفته اند تا زیر تخت تا روی میز تا کنار بالشم و تا کاناپه.. و پنجره اش را که رو به هیاهو باز نمی شود ، تمام و کمال برای خودم ساخته ام که تن آلوده بزنم به خاکش و آرام بگیرم و یادم بماند آنچه می خواهم از زندگی شباهتی با هیاهوی خشنِ آن بیرون ندارد... که یادم بماند می توانم خوب بمانم اگر هر شب عزیمتی باشد به این چهار دیوار..اگر هر شب عزیمتی باشد به این چهار دیوار..
 
 

۴ نظر:

مهدی مرادی زاده گفت...

بسیار زبا
ممنون سیبزمینی داغ

ناتمام گفت...


این که فقط دو تا عکس است یلدا جان...!

روایتت از شهر اما قابل تعمیم است به

تمام شهرها...

احسان گفت...

همه ی ما محکوم به زندگی کردن هستیم. گاهی لازم است کنج شهر تنهایی بخزیم تا از وحشت شهر آدم ها در امان باشیم. اما همه ی ما محکوم به زندگی کردن هستیم.

پیمان گفت...

زیبا، زیبا و باز هم زیبا می‌نویسی.
از استفاده‌ای که از کلمات برای تصویر کردن شرایط می‌کنی، لذت می‌برم.
مرسی که می‌نویسی