 
          
        
          
        
به
 لطف سیاست هر جای دنیا که باشی مث دنیای موازی ، غیر از زندگی ِ در جریان ِ
 تو، زندگی دیگه ای هم هست که پشت پرده های سیاسی در حال وقوعه.جهان سوم 
اما چند پله جلوتره و غیر از زندگی تو ، چندین زندگی دیگه در خطی موازی با 
وجود ِ تو در جریانن.و اونا زندگی های تراژیکی هستن که حتا اگه بی توجه 
بهشون رد شی ، یه روزی یه جایی زهرشون به تو هم می خوره و تو حتا با 
انکارشون در به وقوع پیوستن شون شریکی. زندگی که پشت دیوارای اوین و رجایی 
شهر و هر زندان دیگه ای در جریانه، خیلی بزرگ و حجیم شده.مث یه غده سرطانی 
مدام در حال رشد بوده و به جای تزریق دارو هر لحظه سمی بهش تزریق کردن.ما 
اینطرفِ اون دیوارها زندگی مون و می کنیم. و زندگی ما مقابل اتفاق هایی که 
پشت اون دیوارها می افته نقطه ی عطفِ تراژدیِ داستانه.اینکه من دارم پیاز 
سرخ می کنم و تو داری اتاق و تمیز می کنی، و در دنیای موازی یکی جای ما 
اعدام میشه.. ده تا جای ما اعدام میشن.. 17 تا به جای پیاز سرخ کردن بالای 
دار تکون می خورن و ما همچنان پیاز سرخ می کنیم و اتاق و تمیز می کنیم و دو
 ساعت بعد مهمونامون از راه می رسن و ما بهشون می گیم سلام به به خوش 
اومدید و می خندیم و شام می خوریم و می خوابیم و فردا صبح دیگه ای شروع 
میشه ، اوج این تراژدیه . و ما روی قله ای ایستادیم که تا بوده همین بوده و
 فردا صبح، سکوت دوباره ای شروع به دست و پا زدن می کنه. سکوت بزرگ و چندش 
آوری به نامِ زندگی ِ روزمره ی شهروند ِ جهان ِ سومی.
 پیشاپیش، صبحت بخیر ، هموطن.
 
