Instagram

شنبه، فروردین ۳۰

در شهر


بهش می گویم از سینما که می آییم بیرون ، این شهر را بیشتر دوست دارم، چون بهتر می توانم ببینمش. از سالن که می زنیم بیرون ، مخصوصا اگر فیلم به دل نشسته باشد ، چشم ها بینا ترند. انگار دستت را گرفته اند توی شهر چرخانده اند. شهر نه حس غریبگی دارد نه از تو جداست. تو جزئی هستی از کلیت شهری بزرگ. شهری که هزار و یک قصه اش دردهایی ملموس و فهمیدنی است. 
آخرین بار که توی سینما زده ام زیر گریه ، چند سال پیش بوده. خیلی دور خیلی نزدیک. توی صحنه ای که گریه نداشته ، نفس من گرفته و زده ام زیر گریه. امروز خط ویژه را می بینیم و شعاری ترین پلان فیلم ، که اتفاقا بدجوری به فیلم چسبیده ، وقتی هانیه توسلی و مصطفی زمانی پول ها را از روی پل بر سر مردم پخش می کنند، ماشین ها که می زنند روی ترمز و برای پول ها از ماشین ها بیرون می جهند ، اشک های من را می سراند روی گونه هام. 

آمده ایم خانه ، دارم پالت گوش می دهم و خانه در سکوتی متفکرانه غرق است. 

۳ نظر:

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

سلام خانم یلدا
بسیار زیبا و روان این حس رو بیان فرمودین.

ناتمام گفت...

یعنی نرم ببینم؟؟؟

چه تبلیغ لوس و لوثی هم داشت...

Unknown گفت...

ناتمام : من که دوست داشتمش.