Instagram

شنبه، تیر ۱۴

یک سالگی



خیلی وقت ها برای تغییر کردن و تغییر دادن باید نقطه ای را ترک و به نقطه ای تازه رفت. شبیه همه ی قاتل هایی که از شهری به شهری دور می روند که رویارویی با حادثه برایشان آسان تر شود. و یا همه ی آن هایی که بعد از طلاق ، خانه ای نو می خرند، وسایل را نو می کنند .. هیچ کس این کارها را به امید از بین رفتن گذشته انجام نمی دهد. هیچ آدم عاقلی حداقل. آدم عاقل می داند گذشته پاک نشدنی است. گذشته نمی میرد ، گرچه خیلی زود سبک می شود. سنگین ترین حادثه ها را زمان التیام می بخشد. شاید آن هایی که بعد از حادثه خود را کشته اند ، از رسیدن به این سبکی ِ ملال آور ترسیده اند.
گفتم که باید تکان بخوری و نو شوی که تغییرات شروع شود. برای شکستن ترس ها کمبودها دردها باید به شهری نو زد. که شهری نو تو را نمی شناسد. آدم برای تغییر کردن باید برود بین ناشناخته ها. بین کسانی که تازه اند.در خیابان های نو که قدم بزنی ، توان بازیابی خیلی چیزها به تو بر می گردد. در شهری که تو را نمی شناسد می توانی استرس را له کنی، سربلند بروی توی خیابان ها و بگذاری خیابان ِ نو ، از تو ، آدمی نو ببیند. گذشته اما همیشه هست. گذشته شبیه درختی تار در دورترین نقطه ی پرسپکتیوی است. گاهی ممکن است اینقدر دور شوی که دیگر همان تصویر تار را هم نبینی. اما می دانی هست. به تنه اش دست کشیده ای و بهتر از هر کسی می توانی ازش حرف بزنی.
دارد می شود یک سال که به تهران آمده ام. فکر می کردم تهران را دوست دارم و فکرم درست از آب در آمده. بیشتر از تهران ، خودم را در این قاب ِ جدید ، دوست داشته ام. روز آخری که می آمدم نوشتم ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.. و می دانید؟ درخت تارِ در پرسپکتیوِ ِ من ، آن دور ایستاده است. بیست و اندی سال را درش زندگی کرده ام و برای دوست داشتنش تلاش کردم. نتوانستم دوستش بدارم. دلم می خواست جایی باشم که بعدازظهرهایش ، دست نمی اندازد دور گلویت که خفه ات کند ، دایره ی دورت را که نگاه می کنی دوست هایت نزدیکند .دست دراز می کنی و دستت را می گیرند. در اوج ملال آور بودنش ، استرس را هرروز توی رگت تزریق نمی کند.
تهران ، هم شبیه هر شهر دیگری در دنیا ، گاهی بعداز ظهرهای دلگیر داشته ، گاهی استرس زا بوده است. اما نقاشی جدیدی از من ، برای من کشیده است که می تواند خودش باشد ، حرکت کند و بخندد، بلند بلند ، توی خیابان های شلوغ ِ شهر. 



۴ نظر:

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

سلام
چه سریع گذشت، یادمه پست شما رو خوندم که تازه اومده بودین و حالا یک سال گذشت، امیدوارم همیشه روزهای خوب بیشترین روزهای زندگی شما باشد. موفق باشید.

شوجی گفت...

دور شدن همیشه راه خوبی است برای کمتر رنج دیدن..البته امیدوارم به قیمت خرابتر شدن نباشد..به طور نمونه دختران زیادی رو دیدم که بعد از یک شکست عشقی به سرعت با اولین کیسی که برخورد می کنند ازدواج می کنند و متاسفانه خیلی هاشون بعد تر می فهمند اون فرد جدید رو فقط برای فراموش کردن نفر قبل انتخاب کردن...

مازی گفت...

جالبه که خلاف مسیر عمومی ایرانی ها، برگشتی!
البته تازه وبلاگتو دیدم
نمی دونم دقیقا چرا، ولی عجیب نیست

امیر گفت...

هه
چه نقاشی ای