من که به دنیا آمدم جنگ تمام شده بود. صورتِ ماجرا. ترکش هاش هنوز بود. توی همه ی خانواده ها. فضای کودکی ِمن فضای ترس بود. فضای سکوت کردن و بهتر است حرف نزنی. ترکش های انقلاب هم هنوز توی خانه بود چه برسد به جنگ. تلفن هایی که هر از گاه زنگ می خورد و مادرم که از ترس گوشی را روی خواهرش می گذاشت. توی خانه می شنیدم که خط مان کنترل است. همه چیز را می شنوند. نمی دانستم آنها کی هستند که دارند حرف های ما را گوش می کنند. ترس در کودکی ابعادِ انتزاعی دارد. پشت تلفن وقتی می خواستم بگویم بابا گوجه فرنگی بخر قلبم تند می زد. برادرم از جبهه آمده بود. او هم حرف نمی زد. خانه دورِ محورِ سکوت می چرخید. بهتر بود ندانی . بعدتر که خواندم، دیدم، نوشتم اما دانستم که جنگ ویرانی است . ویرانیِ سیاست مدارها نه. ویرانیِ آدم های معمولی است که فقط می خواهند زندگی کنند .
#صلح
#صلح