Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

جمعه 20 آذر1388

اینترنت ام دچار مشکل شده بود. اول صبانت گفت که 9 گیگ را در طول پنج روز استفاده

کرده اید. بعد که نحوه ی استفاده ام را برایشان شرح دادم گفت که User و Password تان

دزدیده شده و اين چيزي است كه همیشه ممکن است اتفاق بیافتد. بعد دلایلی را برایم آورد

که مجبورم کرد برایش توضیح دهم آنقدر ها که فکر می کند پپه نیستم.

در انتها تصمیم گرفتم سرویس ADSL ام را عوض کنم . به مرد پشت خط گفتم : " خط ام را

تخلیه کنید. " مرد پشت خط گفت : " چرا ؟ منصرف شدید ؟ من همین الان پیگیری کردم ها ! تا

دو سه هفته دیگر جوابش می آید. " من اینطرف خط خیار خوردم و گفتم : " این را دیروز که

مشتری تان عصبانی بود باید می گفتید نه امروز که می خواهد خط اش را ببندد."

بعد فکر کردم این سوراخی است که در همه ی ایرانیهای مقیم ایران ، در طول سالها گشاد

شده و احساس مسئولیت پذیری دم به دم از این سوراخ خارج مي شود. بعدش هم تصمیم

گرفتم به سوراخ خودم بپردازم .

خیلی از کارشناسان گفته اند از خودتان شروع کنید تا جامعه تان را نجات دهید.


2


کمی دعوا کردیم. کمی تا قسمتی هم ناراحت شده ام. " او " مشهد را دوست ندارد . که

البته حق دارد که دوست نداشته باشد. که من هم ندارم. من اما تا زنده بودن پدر و مادر اینجا

را ترک نمی کنم . پدر و مادر ریشه های کلفتی در زمین اینجا دوانده اند آنطور که ترک کردن این

شهر برایشان مثل جک های ملا نصرالدینی است. و از زاویه ای دیگر دوری از من برایشان

خیلی سخت است. آنقدر سخت که حوصله ی توضیح دادنش را ندارم. تهران عزیز هم که وطن

اوست ، بخاطر خصوصیات بارزش از جمله آلودگی و هیاهو و کار و کار و کار و ترافیک و ... از

لیست هر دوی ما خط خورده بود. " او " موافق است که بیاید اینجا . اما امروز هی غر زد و

هی گفت : " من از آنجا متنفرم. " بعد هم من کمی ناراحتی از خودم خارج کردم و غر زدم به

جانش که از خود گذشتگی ِ خونت کم شده و از این حرفها.

بعد " او " گفت به جای این حرفها می توانستی مرا به مشهد علاقه مند کنی.

می خواستم بهش بگویم که من خودم علاقه ای به این شهر ندارم و کند مغز نشده ام که

بخواهم اینجا باشم. دلایلم خودم نیستند و مادر و پدر هستند . نگفتم اما. خودش همه ی اینها

را می داند.

به من بود می رفتم ونیز . می رفتم پاریس ! این را گفتم که شما بدانید.



پ.ن : لايحه تصويب كرده اند كه مردها بتوانند بدون اجازه ي زن اول ، زن دوم بگيرند !

اول خبر را شنيدم و به خودم گفتم مردي كه معناي وحدت و عشق و وفاداري و اين چيزها

سرش نشود منتظر تصويب لايحه نيست و تا به امروز هم حال خودش را كرده است. بعد به

خودم گفتم حماقت تازگي ها مثل نقل و نبات بر سر و روي اين ملت مي ريزد. بعد هم رفتم

دوباره خيار خوردم .

هیچ نظری موجود نیست: