Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

شنبه 31 مرداد1388

آخرین پستی است که در این خانه آپ می کنم. فردا برای همیشه می رویم.

خانه ی جدید خیلی خوب است تنها یک مشکل اساسی دارد و آن حمامی است که کمی تا

قسمتی دلگیر است. آنهم برای آن استفاده های چند ساعته ای که من از حمام می کنم.

(حالا در ذهنتان دارد چه می گذرد ، خدا می داند!! ) پیش از اینکه ذهن خلاق تان را بکار

بیندازید خودم توضیح می دهم. آدمیزاد در زندگی اش به تنهایی نیاز دارد. بعضی آدمیزاد ها

اما بیشتر دنبال ساعت های تنهایی و خودمانی هستند. من از آن بعضی هام. از آن هایی که

اگر بیشتر از چهل و هشت ساعت میان جمعی باشند مثل مار به دنبال سوراخی می گردند

تا در آن پنهان شوند . از آنجاییکه توالت فرنگی بسیار راحت است و از آنجاییکه آدم در حمام

همیشه تنهاست (البته نه همیشه ، به دلیل طولانی شدن مبحث به این موضوع نمی پردازم

که سر ِ دراز دارد ) ، من به جای اینکه وسط اتاق بنشینم و مدیتیشن کنم ، عاشق این هستم

که کتابی را بزنم زیر بغلم به حمام بروم و بعضی وقتها تا اتمام کتاب بیرون نیایم.

البته بگویم که من آدمهای شبیه خودم را تائید نمی کنم و اگرچه خیلی ها با توجیهات

فلسفی و روشنفکر مآبانه اینگونه رفتارهای آنتی اجتماعی را به جریان فکری خاصی نسبت

داده اند ، من اینجا اعتراف می کنم که این رفتار یک رفتار خودخواهانه و مزخرف است.

خب من این رفتار را دارم. اعتراف کردم اما کاریش نمی توانم بکنم.

گاهی فکر می کنم جامعه آنقدر که به هنرمندانش نیاز دارد به رئیس جمهور نیاز ندارد ؛ اما

متاسفانه فرهنگی که بین هنرمندان وجود دارد چیزی بالاتر از فرهنگ عامه نیست ، غیر از اینکه

معمولا عام مردم اجتماعی تر هستند تا هنرمندان.

جامعه ی ما نیز از آن جامعه هایی است که هرکسی که کمی بیشتر می فهمد به جای کمک

به قشر مردم ، به آدمها پشت می کند و می رود خلوتی می گزیند و در آن خلوتش کلی هم با

کاری که کرده است حال می کند.

حالا از مبحث جامعه بگذریم ، امروز را با میم گذراندم. میم را سالهاست می شناسم. حتی در

گوشی ام هم به همین نام ذخیره اش کرده ام. شاید چون یاد " میم " ِ درخت گلابی

می افتم. میم از آن دخترهای خوش بر و رو است. از آنهایی که چشمهای شهلا دارند و از قضا

خوب هم لباس می پوشند و ایضا خوشبو هم هستند. (من که دخترم . این توصیفات را برای آن

دسته از خوانندگانم گفتم که پسران ِ این سرزمین اند! البته دل ِ میم را قبل تر پسری دیگر از

همین سرزمین، ربوده است ! )

این چند ماه آنقدر گرفتار بودم که نشد با میم در ارتباط باشم. دیدنش امروز ، روحیه ی

آشفته ام را کمی آرام کرد.

تا مدتی باید از کافی نت ها آپ کنم.بنابراین ممکن است تائید نظرهاتان کمی طول بکشد و

ممکن است دیرتر به وبلاگ هایتان سر بزنم.

سعی می کنم پیگیری کنم تا اینترنت خانگی ام دوباره راه بیافتد.





پ.ن : راستی امروز فهمیدم شرت لامبادا مخصوص زنها نیست و مردانه اش هم موجود است.

ترجیح می دهم توضیحی در باب آن شرت بی حجب و حیایی که دیدم نگویم!! خودتان بروید

ببینید.

هیچ نظری موجود نیست: