بعضي از آنها بخاطر تكنيك خوبشان در نويسندگي روحت را تسخير مي كنند اما هستند كتاب هايي
كه تو را به مسيري تازه مي كشانند و يا بر انسان نبودنت توجيه اخلاقي مي گذارند.
چند سال پيش كتاب هاي پائولو كوئيلو را كه مي خواندم همينطور مي شدم. كيمياگر و زهير
بيشترين تاثير را داشتند. زماني كه زهير را ميخواندم دختري كله شق و ياغي بودم.
زهير با به تصوير كشيدن "استر" و يك "شوهر روشنفكر نما" (و كمي تا اندازه اي احمق)
بر دلم نشست. با "استر" همذات پنداري مي كردم.شخصيت "استر" با خودخواهي تمام
همسرش را رها مي كند و گم مي شود. او در انتهاي داستان در حاليكه از مرد ديگري باردار
است به قديسي كه مراحل عرفاني را پشت سر گذاشته تشبيه مي شود. نويسنده "استر"
را اسطوره ي خود شناسي قرار مي دهد كه چون پيامبري موجب تجربه هاي عارفانه ي مرد
نيز مي شود.
من در آن سالها با خواندن زهير توجيهاتي دندان شكن در ذهنم تشكيل داده بودم و با كمك
آن توجيهات راحت تر به كارهايم مي پرداختم.( به زباني ديگر: هر غلطي مي خواستم مي كردم)
..
كوئيلو برايم مي شكند.حال برايم شبيه به كشيش هايي است كه بالاي منبر رفته اند و حالا حالا ها
قصد پايين آمدن ندارند.! چند هفته ي پيش يكي از همكلاسي هايم " خاطرات يك مغ" را به من قرض
مي دهد و از من مي خواهد كه حتما مطالعه اش كنم.چند شب اول مثل يك كتاب نفرين شده روي
ميز كارم مي ماند. شب سوم تصميم مي گيرم قضيه ي آلرژي داشتن به نام كوئيلو را كنار بگذارم و با
ديدي باز شروع به خواندن كتابش كنم. دوازده صفحه ي اول را به هر زجري كه هست مي خوانم و بعد
مي بندمش و برش مي گردانم همان جايي كه بود. چيزي كه در همان دوازده صفحه متوجه مي شوم
اينست كه پائولو كوئيلو بعد از "كيميا گر" تكرار و تكرار و تكرار است.
...
پ.ن: از اينكه ديگر كوچكترين شباهتي به استر ندارم دچار شادي عميقي مي شوم و حس
راضي بودن از خويشتن در من اوج مي گيرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر