Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

خالی

در فکر هایم چیزهای جدیدی این روزها می گذرند. ما سیاهی های زیادی داشتیم که گاه

به گاه خیال سفید شدن شان چند ساعتی فکر مرا مشغول می کرد اما خیال مرا روز ، به

درس و ورقه های تایپ شده برای شاگردها و خواندن فلان کتاب و فلان مقاله و دیدن فلان

فیلم و آپ کردن بلاگ اختصاص می داد. این روزها اما بیشتر از هر چیز دیگری به کلمه ی

" خداوند " فکر می کنم. گاهی فکر می کنم چقدر این کلمه کلیشه شده است و گاهی فکر

می کنم همین روند طبیعی ما آدمها که هر جایی کم می آوریم سراغ شک و تردیدهایمان بر

نیرویی بزرگتر می رویم هم خارج از مقوله ی کلیشه نیست.


نمی دانم حکمت را چرا فهمی نیست. که اگر بود من هم می فهمیدم چرا خداوند باید نیرویی

ندیدنی باشد. عده ای شعار می دادند " وای اگر ... حکم جهادم دهد" . بیشتر از اینکه با این

شعار به انتخابات فکر کنم به کلیشه ی خداوند فکر کردم. نیاز تمام نشدنی ما به یک رهبر در

تمام زندگی مان سایه افکنده است. این را مخصوصا در روزهایی می فهمیم که احتیاج به قوت

قلبی داریم تا با شجاعت بیشتری پیش برویم. امروز فکر کردم این نیاز هم به همان نامرئی

بودن تو باز می گردد خدا !


میل پرستش را در انسانت گذاشته ای و آنگاه او را بر زمینی دور رها ساخته ای. می شود

این! می شود جامعه هایی که هر کدام هر چقدر کوچک هر چقدر بزرگ نیاز به رهبر دارند .

از همین رو نیمچه خدا می سازند. خدایان زمینی. گروهی خدایان زمینی را انتخاب می کنند .

گاهی هم فردی با حمایت چند نفره به یکباره خداوند جامعه ای می شود .

اینجاست که خداوندی تو زیر سوال می رود. اینجاست که جبر معنا می یابد. در آیه هایت از

عشقی که به بنده ات داری سخن می گویی. حال من خرده و کوچکم. در سرزمینی که

خاکش عشق من است. خاکی که چون هر خاک دیگری خدایانی زمینی دارد. و من عشق آن

خدایان را به بندگانشان نمی بینم .گذشته از این من اگرچه خرد و کوچکم اما گاه می توانم به

حساب خودم بر تو یاغی شوم. با تو قهر کنم . گله کنم. و جایی در قلبم روزنه هایی باشد که

تو گاهی مرا نوازش می کنی. گیرم خیال است. !


مساله ی بی رحمانه اینست که خدای زمینی خدای خودخواهی است و قهر امثال من ، او را

ذره ای متاثر نمی کند که هیچ ، یاغی شدنم بر او ممکن است موجب مرگم شود.


"او " برایم از جبر حرف زد و گفت همین که خداوند اجازه می دهد انسان در زمین خدایی کند

یعنی جبری بر انسان ندارد. از قطبی شدن جهان گفت. " او " گفت همانقدر که آرامش داریم

باید نا آرامی را بچشیم تا معنی ها برایمان شکل گیرند. تا آگاه شویم. " او " خیلی چیز ها

گفت. و من تقریبا همه ی حرفهایش را درک می کردم. اما ذهنم آرام نمی گیرد...


حالا بیشتر از پیش می دانم آدمها در جنگ ویتنام چه عقایدی را از دست داده اند و چه

عقایدی را باز یافته اند. حالا موج نفرت زنی که در جنگ جهانی دوم مجبور به جدا شدن از

همسرش و فرار از کانال فاضلاب می شود را در جهان حس می کنم. . این روزها ایران را موج

برداشته است. موجی از حس های دفن شده ... باد هم این روزها بوی تعفن می دهد..



پ.ن :

" بچه ها الکی الکی به قورباغه ها سنگ می زنند و قورباغه ها جدی جدی می میرند. "

هیچ نظری موجود نیست: