این همه سال نشسته ام کتاب خوانده ام و تمام سعی ام را کرده ام که شاهکاری در عرصه ی ادبیات نمانده
باشد که نخوانده باشمش و کار جدیدی بیرون نیامده باشد که ازش غافل مانده باشم. حالا مدتی است به
اشتباهات این چند سال پی برده ام. به اینکه اگر کمی با نظم تر خوانده بودم افکار اینقدر آشفته در ذهنم
نمی نشست. اگر هر نویسنده را مورد بررسی قرار می دادم چقدر بیشتر اثرش را می شناختم. چند سال
پیش که زن قبلی برادرم " ک " ، تئاتر کار می کرد درگیر خواندن نمایشنامه شدم و از همان روز ها بود
که نمایشنامه شد یکی از ژانرهای مورد علاقه ی من. همان روزها بود که همسر قبلی "ک" یرما را در
همین شهر ِ متروک با همین امکانات کم اجرا کرد. با اینکه نمایشنامه خوانی بود اما تاثیر شگرفی
گذاشت. نام لورکا از آن سال ها بود که به کتابخانه ام وارد شد. یرما را بسیار دوست داشتم و بعدتر
عروسی خون اش لذت عجیبی بهم داد. خانه ی برناردا البا را هم در ذهنم به صورت حک شده دارم .
شاید چون از آن کارهایی بود که اینجا اجرا شد. اما با قبول شدن در چنین رشته ای، به طرف شعرهای
لورکا جذب شدم و ناخوداگاه زنجیر محکمی بین اندیشه ام و احساس ملیح او زده شد. در تمام این سال ها
آثارش را خواندم و از خودش غافل ماندم. چقدر پشیمانم که تا امروز اینچنین نویسنده را نادیده گرفته و تنها
به اثر بسنده کرده ام. معتقدم تا سرگذشت نویسنده را ندانی تا بیوگرافی اش را نخوانی هرگز قادر به درک
شایسته ی اثرش نخواهی بود. Little Ashes را چند روز پیش به تماشا نشستم . تا اواسط فیلم مجذوب
نادانسته های زندگی لورکا شده بودم. از اینکه نمی دانستم لورکای محبوب من عاشق سالوادور دالی بوده ،
از اینکه روح آزادی خواهش را نشناخته بودم حسابی احساس شرم می کردم . اما داستان نکته ی
تراژیک اش را بر من تمام کرد و وقتی سربازهای فاشیست دستشان را بر ماشه هایشان گذاشتند تا صف
چند نفره ای را به کام مرگ بکشانند توان تماشا از من گرفته شد. فیلم را Pause کردم و نمی دانم چند
دقیقه به مونیتور خیره مانده بودم. هرگز باورم نمی شد آنکه این همه سال مثل مردی اسطوره ای پشت
همه ی نمایشنامه ها و شعرهایش ایستاده بود و همیشه موقع خواندنشان در ذهنم تداعی می کرد ، در
جوانی و با چنین تراژدی زمین را ترک می کند.
بعد از فیلم به او زنگ زدم و گریه کردم. برای لورکا و برای فقر آگاهی خودم .
....
پ.ن : آخ آرزو ! برای این فیلم ممنون !
۲۳ نظر:
بارها برام پیش اومده که مثلا از کارهای یه موزیسین یا یه کارگردان و... خوشم میومده و بعد وقتی که بیوگرافی طرف رو خوندم یا دیدم، دیگه اون حس خوب رو بهش نداشتم
واسه همین اون کسانی که کارهاشون رو خیلی دوست دارم، زیاد راجع به زندگیشون تحقیق نمیکنم!
البته اینو هم باید در نظر داشت که با دونستن زندگیشون ممکنه بیشتر خوشم بیاد ازشون
:پی
سلمان : آره حس دوست داشتن کاراش ممکنه تداخلی ایجاد کنه اما اگر هدف درک و تحلیل درستی از آثارش باشه ناچار هستی به شناختنش.
آنارشی مطالعاتی و ذهن آشفته و بی نظم یکی از آن معضلات پنهانی است که به شخصه بسیار از آن رنج می برم و هرچه دایره علایق گسترده تر باشد از ورزش تا سیاست ، از ادبیات تا سینما و از موسیقی تا تئاتر و شعر و... این مشکل حادتر رخ می نماید اقیانوسی می شویم از اطلاعات به عمق 2 سانتی متر !
پیگیری منزل به منزل از زندگی شخصی تا آثار یک نویسنده در شناخت و اظهار نظر در موردش امری بسیار حیاتی است هر ارزیابی به غیر از این طبیعتا و ماهیتا نارسا و ابتر خواهد بود به همین خاطر مثلا اگر می خواهم در مورد وودی آلن چیزی بگویم عملا می بینم بدون توجه به سیر تطور آثار و معرفی جهان بینی نهفته در تک تک این آثار این کاری بی فایده است .
گریه برای فقر آگاهی ... آن اشک ها مقدس بودند ...
(پوره)
پوره : چقدر این حرفت و قبول دارم !!! اینکه می گویی دریایی دو سانتیمتری از دانش هستیم. هنوز نمی دانم چه چیزی خیلی از ایرانی ها را به چنین اقیانوس کم عمقی عادت می دهد.
و راستی پوره موقع کامنت زدن نام و آدرس اینترنتی را انتخاب کن و گزینه ی ناشناس را نزن. تا آسمت و آدرست پدیدار شود.
وای وای وای!!! یلدا الان من دارم از ذوق می خورم تو تیفال!!!!! چقدر خوشحالم که خوشت اومد از این فیلم... یعنی در سطح cloud nine و حتی بالاتر!!!
لحظه ی اعدام تو این فیلم از اون لحظه هایی بود که من وقت فیلم دیدن از چشم به پایین فلج میشم، اگر از پایان زندگیش بی خبر باشی واقعا تکان دهنده است.
خیلی چیزها رو تو این فیلم دوست داشتم... خیلی زیاد!
میدونم چه حسیه..
وقتی تصویری که از شخص محبوبم تو ذهنم شکل میگیره با اون چیزی که در واقعیت وجود داره؛ فاصله میگیره دچار این حس میشم..
دو روز پیش وقتی داشتم کار نوازندهٔ بزرگی به نام jason becker رو گوش میکردم یک video خبری ازش تو youtube دیدم و وقتی فهمیدم ۱۹ سالگی بر اثر یک بیماری تمام توان حرکتی و حتا صحبت کردن رو از دست داده همین حس بهم دست داد.اما با همین سنّ کم و این تراژدی کارهای اون بی نظیره.دقیقا حسی رو که گفتی راجع به این موضوع حس کردم.نمیدونم تراژدی دردناک تر از نابودی هنر وجود داره یا نه.
او : آره. به شدت درکت کردم وقتی برام تعریف کردی. خوب گفتی او. تراژدی بزرگتر از نابودی هنر وجود نداره انگار.
تاثیر عجیب بی توجهی!! منم خیلی وقتا پیش اومده که کتابی ، فیلمی ، موسیقی رو بی خیال شدم و بعدها که اتفاقی دیدمش خوندمش شنیدمش ، متوجه اون حس بی توجهی شدم... آخ چه چیزی رو از دست داده بودم!!!! چند نمونه رو وبلاگم هست...
کاری که گفتی رو انجام میدم اما فیلد مربوط به درج اسم اغلب باز نمیشه احتمالا بخاطر مرورگر اینترنت (اپرا ) هست که ازش استفاده می کنم
پوره : آره بلاگر با مرورگرها مشکلات عجیبی داره. و فقط با فایرفاکس خیلی خوب کار می کنه.
همه ما این تردید ها را داشته ایم... اما وفور آثار ادبی به ما اجازه نمی دهد که فقط آثار کسی را در یک دوران بخوانبم..
خواندن زندگی نویسندگان به اندازه آثارشان اهمیت دارد... چون گاهی زندگیشان بسیار از آثارشان شاهکارتر است.
لورکا ..هر بار که لحظه اعدامش را محسم می کنم غمی بزرگ من را در بر می گیرد..
این
سیاست
لعنتی!
سلااام
این فیلم رو حتما گیر میارم . کیه که از لورکا خوشش نیاد ؟ لورکا و دالی و بونوئل سه تا رفیق گرمابه و گلستان بودند که خیلی هوای هم رو داشتند . فیلم نامه سگ آندلسی رو با هم نوشتن
نمی دونم چرا نمی تونم با نظرت موافق باشم . وقتی با یه اثر مواجه می شم ترجیح می دم خود اون نوشته یا کار نظرم رو به خودش جلب کنه . دوست ندارم احساسم نسبت به اون فرد در نتیجه گیریم تاثیر گذار باشه . این مشکل در ارتباط با منتقدین زیاد بوجود می یاد که نقد یه اثر نشئت می گیره از احساس شخصی نسبت به اون نویسنده یا کارگردان .یه مثال بزنم خیلی وقتا قبل زمانی که دو فیلم توپاز هیچکاک و ادیسه فضائی کوبریک باهم اکران شده بود .منتقدین ادیسه رو ول کرده بودن و چسبیده بودن به توپاز بعدها ادیسه جز ده فیلم منتخب تاریخ قرار گرفت . داشتن اگاهی از بیوگرافی یه هنرمند خوبه بشرطی که تاثیری در برداشتت از اثر اون هنرمند نداشته باشه .
محمود : به نظر من یک نفر برای تحلیل عمیق باید شناخت کافی هم داشته باشد و صدالبته منظور من از تحلیل ، احساس شخصی به یک اثر نیست و اینکه از نویسنده ای و زندگی اش خوشت نیاید و بخاطر همین روی کارش قضاوت کنی نکته ی دیگری است که از خامی می آید . منظور من از تحلیل آنالیز ادبی یک اثر است . تو منتقد هارا مثال زدی . به نظر من منتقدی که تنها اثر را خوانده و به شاعر یا نویسنده یا هنرمند اثر بی اعتنا بوده اصلا نمی تواند نقدی کاربردی ارائه دهد. و مطمئنا منتقدی که احساسات شخصی اش را دخیل کند منتقد نیست و احتیاج به پخته شدن در این مسیر دارد تا جایی که احساس شخصی اش در نقدی که می کند اثری نگذارد.
زکریا : در این فیلم لوئیس بونوئل مثل سایه ای بود که خیلی کم ظاهر می شد. اما به هر حال رابطه ی نزدیکی با این دو نفر داشته . مرسی برای مثال خوبت. سگ آندلسی ! امیدوارم فیلم را زودتر ببینی.
رزگار : به نظرم میشه حتی با وجود وفور این آثار کمی منظم تر خواند.
آخ که از لحظه ی مرگش نگو. چقدر فیلم تکاندهنده به تصویر کشیده بودش.
سیاست لعنتی را گفتی و تمام ! هرچه می کشیم از همین پادراز کردن های سیاست است که به هر رخنه ای خود را وارد می کند و طعمه می گیرد.
از وقتی اینجا رو باز کردی نتونستم کامنت برات بذارم. الان با فایر فاکس که امتحان کردن وبتو دیدم کامنتدونیت باز شد.
تو نقد ادبی نظریه های مختلفی برای نقد آثار وجود داره که یکیش همین دیدگاه توئه. یعنی معتقدند که اگر می خوای اثر را بشناسی اول نویسنده ودوران اونو بشناس. اما در نهایت به این نتیجه می رسی که هرگز نمی شه قانون واحدی برای چگونگی نقد یک اثر وعظ کرد. به نظر من به تعداد افرادی که یک اثر را می خونند و حتی اونهایی که هنوز نخوندش شیوه برای تجزیه و تحلیل اون اثر وجود داره.
:)
من با سلمان موافقم /گاهی که بیوگرافی یک نویسنده رو میخونی دیگه دوسش نداری..
http://mandegar.info/
عاشق لورکام. بخصوص شعرهاش.
سالها پیش یه اجرای درخشان از عروسی خون دیدم کار دکتر رفیعی تو تالار وحدت که هیچوقت از ذهنم نمیره...
Sophie : از اون تئاتر پر سر و صدا فقط قسمتی از فیلم اش نصیبم شد. که ساخته بودند برای معرفی تئاتر! خوشحالم که تو دیدیش و لذتش و بردی و ناراحتم یه دنیا که من از دست دادمش.
سلام.فکر کنم وبلاگم رو بشناسید.
منم"
The Little Ashes" رو دیدم.به نظرم خود فیلم هم خیلی خوب بود.
باید از ترجمه های شاملو بیوگرافی لورکا رو خونده باشید.خیلی دقیق ه.البته نمی گم که "دقیق" بهتره...اما موثقه...و به شناخت کمک می کنه.
برای حدود یه ماه دیگه کلی کناب دارم که لورکا یکی از اولی هاست.
وبلاگم:http://zemestoonedagh,blogfa.com
ارسال یک نظر