Instagram

دوشنبه، خرداد ۳

-

چیزی که در جنایت و مکافات مرا به وحشت می اندازد ، بی پرده بودن و عیانی ِ چهره هاست. ماسکی

بر چهره ای زده نشده و همه یا سعی نمی کنند زشتی درونی خویش را بپوشانند یا در این سعی شکست

می خورند. داستایفسکی طبقه ی متمول و فقیر را نشان می دهد و انگار با پافشاری هر فرد از هر طبقه

را به گرداب آزمایش و نمایش می کشاند. آنگاه دیگر مهم نیست که از اشراف باشد و یا از طبقه ای

فرودست. در آزمایشش می بازد و به آسانی آنچه از درونش را که هر کسی مایل به پنهان کردن است لو

می دهد. چه کاترینا که برای تثبیت شخصیتی بر بادرفته مراسم عزاداری برای شوهرش می گیرد و در

آن از خود بیخود شده افسارگریخته لب می گشاید ، چه لوژین که تمام سعی اش را در کنترل کردن خود

در تمام اوقات انجام می دهد و در همان مراسم دست به بازی بچه گانه ای زده و دستش رو می شود.


نامی که داستایفسکی برای کتاب انتخاب کرده بهترین نامی است که می شد برایش برگزید. از همان ابتدا

که شروع به خواندن کتاب کرده بودم کارخانه ی تصویرسازی ذهنم ، شهری تاریک و پر وحشت را به

تصویر می کشید. شهر داستایفسکی آلوده است و شخصیت ها انگار از لابه لای گرد و غبار وحشت زده

به سمت لحظه های آینده در حرکتند.

بارها به صفحات قبلی بر گشتم و دنبال مصداقی برای این حس گشتم. عجیب است که داستایفسکی این

جادوگر صحنه سازی های مخوف ، آنقدر قدرتمند است که نیازی به توصیف لحظه به لحظه  از شهر ندارد

و اینکار را نمی کند. او شخصیت می پروراند. و آنچنان با هر کدام بازی می کند که گویی توانایی این را

دارد که آنها را به مرز جنون بکشاند و در همان لحظه به حال خودشان رها کند. درک عمیق داستایفسکی

از موضوع وحشت شاید به روزهای زندانی شدنش باز می گردد. به لحظه ای که او و چند تن دیگر را به

پای چوبه ی دار بردند. بی لباس در هوایی وحشتناک سرد و بیست دقیقه آنها را نگاه داشتند و لحظه ی

آخر اطلاع دادند که تزار نیکلای اول آنها را عفو کرده و به محکومیت در زندان سیبری راضی شده

است. شاید اگر داستایفسکی چنین لحظات جنون آوری را تجربه نمی کرد سالها بعد نمی توانست در هر

داستانی که می نویسد چنین قدرتمندانه و عمیق موضوع انسان را به بررسی بنشیند.

هیچ چیز به اندازه ی شخصیت راسکلنیکف برای من جذاب نیست. راسکلنیکف روشنفکر است و تیزهوش .

از پس فکرهای متعدد و تحلیل های پی در پی انسان ها را در ذهنش طبقه بندی می کند. بعدها در

گفتگویی که بین  او و پاروفیری ِ سربازرس انجام می شود از زبان پاروفیری که یکی از مقاله های

راسکلنیکف را به تحلیل نشسته با گوشه ای از این احساس او آشنا می شویم.اینکه انسان ها را به دسته ی

عوام و دسته ای که برتر هستند و می اندیشند تقسیم کرده و به نظرش جنایت در مسیر رسیدن به هدفی که

برای جامعه مفید است حتی اگر جان یکی از عوام را بگیرد توجیه شدنی است.

راسکلنیکف لحظاتی از من و هم نسلهای من است. در لحظه هایی که یاغی می شود و ظلم روحش را بر

می آشوبد و لحظه هایی که فکر جنایت و تند خویی مدام در سرش پرسه می زند ، انگار تحلیلی است

عیان از من ِ نوعی در جامعه ای وحشت زده که به آلودگی عادت کرده است.







۳۸ نظر:

Maryam Nia گفت...

جنایت و مکافات رو فعلا کاری ندارم. اومدم بگم مرده اون عکس گوشه صفحه اتم. منظورم ذره های خاکستره

Unknown گفت...

مریم : آره فیلم خیلی خوبی بود و از عکس هاش هم لذت بردم.

یازده دقیقه گفت...

من جنایت و مکافات مهری آهی را خریدم بالاخره..

... گفت...

خواندم.

رضا رحمانی ها گفت...

سلام... حالتان چطور است؟ می بینم که همچنان با کتاب و فیلم هستید. راستی BEFORE SUNRISE راکه قبلا ازش گفته بودید گرفتم و دیدم. این پست را هم نخواندم چون فعلا تحمل رمان های روس را ندارم. خوش باشید و سلامت.

Unknown گفت...

یازده دقیقه : مهر عزیز ، بخوان و لذت ببر.

Unknown گفت...

رضا رحمانی ها : خوشحالم اینجا می بینمتان. تحمل رمان روسی را ندارید ؟ قضیه نژاد پرستی است یا اینگونه رمان ها صفتی در خود دارند که شما را از خود بیخود می کنند ؟

صهبان گفت...

یلدا شما خیلی روان به تحلیل پرداختید. از مو شکافی تان و تصویر سازی شخصی تان خیلی خوشم آمده. نمی دانستم داستایفسکی خودش چنین تجربه هایی داشته. راستش من هم عاشق راسکلنیکف هستم و خیلی باهاش احساس نزدیکی می کنم.

راديو حرف حسابي گفت...

انگاري كه بايد بخونم اش، چون توصيف هاي هوس انگيزي داشتي، من هم كه هوس دوست...

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

در ظمن مرسي كه اومدي وب ام، اون راديو حرف حسابي هم وب منه !

Unknown گفت...

رادیو حرف حسابی- فرضیه های گستاخانه :

خوش آمدی و چقدر خوب که آن یکی وبلاگت را معرفی کردی چون بسیــــــــار لذت بردم از خواندنش.

Unknown گفت...

صهبان : ممنونم ! بله زندگی داستایفسکی خیلی عجیب و سرشار از سختی بوده است. شاید بخاطر همان سختی ها رگه های مذهبی در کارهاش دیده می شود. در شرایطی که او زندگی کرده و اتفاقهایی که پشت سر گذاشته بعید و عجیب به نظر نمی آید که آدمی در چونان وضعی به مسیح و تنها امید آسمانی پناه ببرد.

استپا گفت...

و علاوه بر اينا گفتي روانكاوي شخصيت هاش
عجب شاهكاريه اين لامصب

Unknown گفت...

استپا : من عاشق این نوع کامنت گذاشتن شماهام با این اسمها. آره شاهکاره. موافقم.

زکریا گفت...

سلااااام
یعنی چی ؟؟؟؟ خیلی نامردین همتون !
من یه کتاب رو نخوندم ها . شما هم تا میتونین درباره اش پست بنویسین ! این نامردیه !

Unknown گفت...

زکریا : خب بخون دیگه !!!! چند نفر دیگه بنویسند راضی میشی بری بخریش و بخونیش ؟

Morteza گفت...

یلدا داری کم کم وسوسه ام می کنی توی این شروع فصل امتحانات بروم و این رمان روس را بخوانم .... یکی دو هفته پیش یک فیلم روسی از شبکه 1 پخش شد . یک قفقازی به دنبال برادرش در مسکو می گردد. برادرش مجرم ومحکوم به حبس بود. مردم روس و مخصوصا پلیس های روس چقدر مهربان هستند در این فیلم ... واقعا که ... فیلم را مقایسه ای می کنم با فیلمی با بازی ژان-کلود ون دام که توی زندان روسیه زندانی هست ... و افسران زندان زندانیان را مجبور به مبارزه با یکدیگر می کنند ...

Unknown گفت...

مرتضی : وسوسه شدنت را درک می کنم و نه لزوما همین الان اما پیشنهاد خود من اینست که در اولین فرصت بعد امتحان ها بنشینی به خواندنش. حکایت آن فیلم ها هم حکایت خود ماست. و تلویزیون ما و پلیس های مودب و مومن و نیکوکار ایرانی !

محمود گفت...

خوب یادمه وقتی قصه رو خوندم چنان حس خفقان آوری بهم دست داد که قابل گفتن نیست . اما تاثیر بیشتر رو ابله روم گذاشت . مخصوصا قسمتی که پولهاش رو می ریزه تو اجاق و می سوزونه . مطلب خوبی رو نوشتی گرامی
اما بازم با نظر قبلیت موافق نیستم .این بحثی بود که زمانی تو کانون فیلم مشهد در ارتباط با کارهای آندره تارکوفسکی داشتیم کیارستمی هم . بحث این بود برای درک بهتر فیلم آینه باید به پس زمینه های زندگی و نظری تارکوفسکی آشنا بود .گرامی یه اثر یه اثره، خود اون اثر یه شخصیته . آثار هنری شخصیتهای خودشون رو دارن . فارغ از نویسنده اش .هنرمندائی هستند که هنوز نام و نشونی ندارن و این اثرشونه که بهشون نام ونشون می ده . نه بازم باهات همرای نیستم در این مورد . مطمئنم در مواجه با اثر هنری اسم صاحب اثر روی نظر ادم تاثیر گذار خواهد بود و این ما رو از اثر جدا می کنه

Unknown گفت...

محمود : نگرش تو صد در صد قابل احترامه و منو یاد یکی از موضوعات درسی میندازه. یکی دو ماه پیش در کلاس سیری در تاریخ ادبیات راجع به همین نوع نگرش می خوندیم. Abrams در کتابی به این انواع پرداخته بود. در قسمتی گفته شده بود که نوع نگرش در قرن بیستم هنر برای وجود هنره. بدین معنا که دیگه به نویسنده یا شاعر و حتی خواننده توجهی نمیشه و مرکز توجه روی اثره. در دوران رمانیک ها ، به نویسنده و زمینه ی درونی شون و تاثیراتش بر کارهاشون توجه می شده. خب برای هرکدوم نقدهایی وجود داشت. به هر حال همین تفاوت عقیده ها و نگرش ها دنیا رو از کسلی درمیاره و بهش تنوع میده.

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

من نوشتم.

پوره گفت...

حتی برای آنهایی که مثل من این کتاب را نخوانده باشند هم نقدی که نوشته ای بسیار گیرا و تحسین آمیز برآمده از نگاهی پخته است و برای آندسته که نقدهای سینمائی ات را خوانده اند بسیار غافلگیر کننده !
زندگی زیباست از فیلم های محبوبم است ...

Unknown گفت...

پوره : پوره جان ! آخر ما نفهمیدیم تحسینمان کردی یا فحش دادی ؟ :D

همان همسایه ی مجازی! گفت...

دیر آمدم؛ آنقدر که این دوتای آخر را با هم بخوانم. و چه عجیب است و چه یک جوری است و چه خواستنی است وقتی که می بینم تو توی نوشتار دومی به آن چیزی نگاه می کنی و عمل، که توی نوشته ی اولترت خودت را بابت نادیده گرفتنش سخت سرزنش کرده بودی.

پی نوشت بی ربط: درباره ی "آهسته وحشی می شوم"، حسی که "کویستان" به من می دهد –و پشت کامنتت نوشته ام- از نوشته های تو ساطع می شود؛ و این آخری چه مُهر یقینی می کوبد روی اطمینانِ به هدف زدنش، زدنم!

هیلدا گفت...

یلدای عزیزم ... دلم برات تنگ شده بود خوشگل خانم ... :*
داستایفسکی سلیقه ی من نیست ... و خوب می دونم حد سلیقه ی من ملاک هیچی ! نیست ... ولی باهاش کنار نمی یام .... و نمی دونم چرا ؟! سیاه می شوم از قبل بیشتر وقتی می خونمش ... (جنایت و مکافات )...!
خونه ی نو مبارک راستیییییی... قشنگه ... بوی نویی می ده و من دوشتش دارم ... و تو رو خیلی ... بوس

دانای کل گفت...

وبلاگ بسیار بسیار خوب و با کلاسی داری. موقع خواندن حس پسر بچه ای با دستهای شکلاتی را داشتم که داره البوم خونوادگی رو زیر و رو میکنه و جای انگشتاش همه جا رو لک.
پ.ن. کتاب خوان هستم ولی کتابهای کلفت را دوس ندارم، از داستایفسکی تنها آزردگان چاپ چهل سال پیشش را خواندم

Unknown گفت...

همسایه مجازی : لازم شد در اولین فرصت کتاب را بخرم که با این حس بیشتر آشنا شوم و بفهمم دقیقا چه چیزی درش مرا یاد تو می اندازد.

Unknown گفت...

هیلدا : ممنونم عزیزم. راجع به داستایفسکی خب سلیقه ات است دیگر. اما حیف که دوستش نداری. حرف های زیادی پشت سیاهی ها به ما می زند.

Unknown گفت...

دانای کل : من آزردگان و نخوندم و هنوز اول راه داستایفسکی خواندنم. اما چاپ چهل سال پیشت را عشق است. خوش به حالت !!!

زکریا گفت...

یلدا سلاااام
سایت آیزنمن رو قبلا رفته بودم . طراحی جالبی داره عین کارهای معماری اش . مرسی
خوشحالم که از مطلب معماری ام استقبال کردی
آخه کتاب جنایت و مکافات گرونه ! فکر کنم 12 تومنه !

من گفت...

منم با نظر مرتضی موافقم!
بدجوری داری وسوسه میکنی!:پی

حجی گفت...

ای ول داری با

رضا رحمانی ها گفت...

نه...قضیه آن روانشناسی و فلسفه ایست که کسانی مانند داستایوسکی و تولتوی در آثارشان به کار گرفته اند... چیز هایی که من فعلاازشان دوری می کنم.

محمود گفت...

دیدگاه هنر برای هنر و هنر برای مردم دو مقوله متفاوته . رئالیزم سوسیالیستی معتقد بود هنر برای توده ها . نمایشنامه نویسای زیادی با این سبک کاراشون رو عرضه کردند مثه برشت . هنر برای هنر زیر سئوال رفت . یکی از برخوردهای مدام طرفداران سبک برشتی و استانسلاوسکی مدتها بر همین پایه بنا شده بود . کارای خوبی بوجود اومد و ...
اما به نظرم این ربطی به شناخت شخصیت و اندیشه های یک هنرمند نداره . من یک کار رو به خاطر نوع بیان هنریش یا هر چیز دیگه نمی خونم و نمی بینم .من هنر برای توده ها رو قبول دارم اما همین توده ها چن تاشون از کارای بونوئل . فلینی و پازولینی و ... سر در می یارن . چون هنرشون برا توده ها نیست پس ... البته هنر این بزرگان در ارتباط با توده هاست اشتباه نشه . من به همون نسبتی که از دیدن 8/5 لذت می برم از دزد دوچرخه دیسکام(یکی از بنیان گذاران نئو رئالیزم در سینما ) کیف می کنم . همونطور که عاشق کارهای وولف و جویس و مارکزم از خوندن کارای گریشام هم خوشم می یاد.به شخصیت هیچکدومشون هم کاری ندارم . ببخش من خیلی زیاد حرف می زنم به نظرت با احترام نگاه می کنم و براش ارزش قائل می شم . شاد باشی نازنین

Unknown گفت...

محمود : خوشحالم می کنی با این ریز بینی ات ! ممنون.

سلمان گفت...

خوشحالم که باعث شدی منم بخونمش
الان که دارم میخونمش، راسکلینکف رو از این به بعد این شکلی که عکسش رو گذاشتی تصور میکنم. اون چیزی که من ازش ساخته بودم خیلی داغون تر از این حرفا بود

در کنار داستانش، ایده ها و افکار جالبی رو به خواننده منتقل میکنه
من حرف های رازومیخین که راجع به دروغ کفتن میگفت رو هم خیلی خوشم اومد.
در کل یه چیزایی مطرح میشه که در وهله ی اول ممکنه در مقابلشون جبهه بگیری و ردشون کنی، اما وقتی خوب بهشون فکر میکنی میبینی که زیاد هم بی ربط نگفته!

Unknown گفت...

سلمان : منم این عکس ها رو تازه دیدم. و حقیقتا خوشم اومد از خیلی هاش. بعضیاشو واست میفرستم. شخصیت خوبی از راسکلنیکف نشون میده توش.

ناشناس گفت...


لینک زیر مقاله جالبی است درباره جنایت و مکافات
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=202