مث مستا...مستایی که بی خوابی می زنه به کله شون..عینهو همونا تو همچین شبی باید با چشمای باز و گرد شده زل بزنم
به در و دیوار. بعدازظهر که از سر کار برگشتم نشستم پای تحقیقم.. پنجشنبه باید تحویلش بدم.. هیچ وقت اینطور جدی
اینهمه ساعت پشت سر هم نشده بود بشینم کارام و راست و ریس کنم.. شام هم نخوردم. . چند دقیقه پیش تکونش دادم..
پاشو بچه... پاشو نفس.. از هر ده تا جمله سر یکیش چشماشو باز می کرد .. عینهو خمارا. که جانم عزیزم.. که بمیرم
الهی واست که شام نخوردی.. باز چشماش می رفت رو هم.. چشماش هی می ره رو هم. . شصت بار بیدارش کردم..
عجب شانس تخمی داریم ما.. همین امشب که بی خوابی زده به سرمون آقا گرفته خوابیده..دلم می خواد شال گردن بپیچم
دور گردنم ..لبه هاشو تا بینی ام بکشم بالا.. کلاه بذارم و برم تکیه بدم به دیوارِ پشت بوم. سیگار دود کنم.. آخ که سیگار
تو این هوا چه حالی میده.. می دونم فردا که بلند شه اینارو بخونه دعوام می کنه.. می دونم حالت به هم می خوره از
سیگار.. آخه تو چه جور پسری هستی.. نفسی.. پاشو دیگه.. دست کنم تو موهات.. لپاتو گوله کنم تو دستام.. پاشو ..
جیگرت داره صدات می زنه ها...
مث مستا.. مستایی که خمار ِ خواب میشن افتاده رو تخت.. با هیچ ژانگولری بلند نمی شه.. اگه اینقدر گشاد بازی از
خودم در نمی آواردم.. الان رو پشت بوم بودم.. حالا دور سیگارشم خط می کشیم.. به ما نیومده با دود حال کنیم انگار..
لم می دادم به دیوار شهر خاموش و نگاه می کردم.. آخ که چه فرصتی و دارم از دست میدم.. شهر خاموش ، شهرِ
منه.. شهر مرده .. بدون آدم های شلوغ و پلوغش.. همونیه که دلم لک زده براش.. پسر .. خوشگله.. پاشو بچه.. پاشو تا
صبح حرف بزنیم. . مث شب های اولی که همو شناخته بودیم.. شب ها صبح می شد پشت گوشی هامون.... صدای
پرنده ها اول تو شهر من می اومد.. بعد تو شهر تو...
تحقیقم که تموم شد نشستم به کتاب خوندن.. اومد کنارم نشست.. گفتم گیتار بزن .. یه کم ِ دیگه بخونم.. گیتار زد .. گیتار
زد .. گیتار زد.. هی گفتم یک آهنگ دیگه.. کلاسیک تر .. راک بزن حالا.. آهنگ ِ اَملی پولن و بزن. . همونی که
اینطوری بود .. بـــــــــام با بام بــــام بام با با با با با بـــام بام... دروغ می گفتم.. نمی خواستم یه کم دیگه بخونم...
می خواستم تا تهش برم.. گیتارشو گذاشت کنار.. اومد دستاشو حلقه کرد دورم.. دست کشیدم تو موهاش.. کتاب
خوندم... رو گونه هاش... کتاب خوندم.. رو گوشش... کتاب خوندم... فهمیدم الاناست که دیگه بیهوش شه از خستگی..
کتاب لعنتی گرفته بود منو... هی نازش کردم.. خودم و داشتم گول می زدم.. می دونستم الان خوابش می بره.. آخ که
از اون بالا چراغای شهر چه خوشگله... بار آخره میرم سراغش.. اگه باز هم از خواب نکشید بیرون ، می زنم به
پشت بوم.. دروغه.. دارم زر می زنم.. خودم هم می دونم تخمشو ندارم.. این وقت شب .. الان خوابه.. صبح که بیدار
میشه... صورتمو چسبوندم به پنجره.. دماغم یخ زده.. برف نمی یاد.. مث مستا... مستایی که بی خوابی زده به
سرشون..
به در و دیوار. بعدازظهر که از سر کار برگشتم نشستم پای تحقیقم.. پنجشنبه باید تحویلش بدم.. هیچ وقت اینطور جدی
اینهمه ساعت پشت سر هم نشده بود بشینم کارام و راست و ریس کنم.. شام هم نخوردم. . چند دقیقه پیش تکونش دادم..
پاشو بچه... پاشو نفس.. از هر ده تا جمله سر یکیش چشماشو باز می کرد .. عینهو خمارا. که جانم عزیزم.. که بمیرم
الهی واست که شام نخوردی.. باز چشماش می رفت رو هم.. چشماش هی می ره رو هم. . شصت بار بیدارش کردم..
عجب شانس تخمی داریم ما.. همین امشب که بی خوابی زده به سرمون آقا گرفته خوابیده..دلم می خواد شال گردن بپیچم
دور گردنم ..لبه هاشو تا بینی ام بکشم بالا.. کلاه بذارم و برم تکیه بدم به دیوارِ پشت بوم. سیگار دود کنم.. آخ که سیگار
تو این هوا چه حالی میده.. می دونم فردا که بلند شه اینارو بخونه دعوام می کنه.. می دونم حالت به هم می خوره از
سیگار.. آخه تو چه جور پسری هستی.. نفسی.. پاشو دیگه.. دست کنم تو موهات.. لپاتو گوله کنم تو دستام.. پاشو ..
جیگرت داره صدات می زنه ها...
مث مستا.. مستایی که خمار ِ خواب میشن افتاده رو تخت.. با هیچ ژانگولری بلند نمی شه.. اگه اینقدر گشاد بازی از
خودم در نمی آواردم.. الان رو پشت بوم بودم.. حالا دور سیگارشم خط می کشیم.. به ما نیومده با دود حال کنیم انگار..
لم می دادم به دیوار شهر خاموش و نگاه می کردم.. آخ که چه فرصتی و دارم از دست میدم.. شهر خاموش ، شهرِ
منه.. شهر مرده .. بدون آدم های شلوغ و پلوغش.. همونیه که دلم لک زده براش.. پسر .. خوشگله.. پاشو بچه.. پاشو تا
صبح حرف بزنیم. . مث شب های اولی که همو شناخته بودیم.. شب ها صبح می شد پشت گوشی هامون.... صدای
پرنده ها اول تو شهر من می اومد.. بعد تو شهر تو...
تحقیقم که تموم شد نشستم به کتاب خوندن.. اومد کنارم نشست.. گفتم گیتار بزن .. یه کم ِ دیگه بخونم.. گیتار زد .. گیتار
زد .. گیتار زد.. هی گفتم یک آهنگ دیگه.. کلاسیک تر .. راک بزن حالا.. آهنگ ِ اَملی پولن و بزن. . همونی که
اینطوری بود .. بـــــــــام با بام بــــام بام با با با با با بـــام بام... دروغ می گفتم.. نمی خواستم یه کم دیگه بخونم...
می خواستم تا تهش برم.. گیتارشو گذاشت کنار.. اومد دستاشو حلقه کرد دورم.. دست کشیدم تو موهاش.. کتاب
خوندم... رو گونه هاش... کتاب خوندم.. رو گوشش... کتاب خوندم... فهمیدم الاناست که دیگه بیهوش شه از خستگی..
کتاب لعنتی گرفته بود منو... هی نازش کردم.. خودم و داشتم گول می زدم.. می دونستم الان خوابش می بره.. آخ که
از اون بالا چراغای شهر چه خوشگله... بار آخره میرم سراغش.. اگه باز هم از خواب نکشید بیرون ، می زنم به
پشت بوم.. دروغه.. دارم زر می زنم.. خودم هم می دونم تخمشو ندارم.. این وقت شب .. الان خوابه.. صبح که بیدار
میشه... صورتمو چسبوندم به پنجره.. دماغم یخ زده.. برف نمی یاد.. مث مستا... مستایی که بی خوابی زده به
سرشون..
۳۲ نظر:
اوه!من هم زیر آسمون یکی از خونه های همین شهر مرده بیدارم.بیدااار!
انوشه: خیلی باحاله کامنتی که تو این ساعت بهت برسه.. خــیلی باحاله
آخ كه چقدر تو اين نيمه شب برفي، خوندن اين پستت چسبيد..
راستي يه چيزي! دو ماه ديگه چه خبره يلدا؟! الان پر از سوالم! :پي
تارا : !!! مثل اینکه فقط من نبودم که بی خوابی زده بوده به سرم ! ! چه شیرین که بیداری تو این ساعت تارا !
معركه معركه معركه. منم از اين شب زنده داريها دلم خواست
و نوشته ای با سبکی جدید از یلدا، شاید اینطور به نظر من میاد...
خوب بود، بهتر از خوب، عالی بود حتی
دانای کل : راجع به سبکش نمی دونم. شاید تاثیر شبه.
سلام
حالا من که تا صبح هر روز را بیدارم چه بگویم ... هر چه می خواهی از سیگار کشیدن و حال کردن با سیگار بنویس ولی وای به حالت اگه لب به سیگار بزنی خودم می کشمت ... می کشمت هان ...
و اما نگارشت عوض شده ... نوع کاربرد کلامتت و جمله های کوتاه بی انتهایت !!!
اما جدی می گویم باید مستی را تجربه کنی ... نه بد مستی را هرگز ... هم خودم هم با همه ی حرفی هایی زدم بد مستی تا به حال نکرده ام ... اما مستی را تجربه کن ... گاهی لازم است ... اصلا کاربرد دارد ...
ما ایجور رفیقی هستیم :دی
به امید خدا
خوش باشی
یلدا گاهی به نقدی که کردم شک میکنم اگرچه نمی تونم بهش باور نداشته باشم اما این نوشته ...
حقیقتا عالی بود.نه عالی نه کلمه ی خوبی نیست. زیبا بود. واقعا زیبا.
عبااااااااااااااس چیکارش داری؟ دوست داره سیگار بکشه.ریه ی خودشه. مگه کسی به تو میگه چرا تا صبح بیدار می مونی هرشب هرشب؟ ولی خوب نکش. اگه دوست داشتی بکش . اصلا برو با عباس بکش.
ولی با عباس در مورد مستی موافقم
ویل دورانت : تمدن بدون شراب ممکن نخواهد بود
اما این حال و هوا تو چنین شبی شاید سیگار لازم داشته باشه اما مستی لازم نداره.
گاهی قبلنا خواب سیگار کشیدن می دیدم.
تحقیق شهریاری آره؟ پدر ما رو که درآورد پارسال...
با عباس موافقم. دلم می خواد یه روزی مستی خودم را به نظاره بشینم...
تو این بی خوابی هرچی قلندره مست بیداره!سلام خدمت اقایان مهدی و عباس!
من توصیه ای در مورد سیگار ندارم اما دمت گرم با این نوشتت ...برای منی که تخم کفتر لازم شو شدم برای نوشتن ....خیلی حال می ده یه همچین چیزی از یه رفیق بخونه!
اره تو گیتار بزن من بخونم
یلدا.... فوق العاده نوشتی... شاهکار بود.. اولش فکر کردم با یکی از داستان هات طرفم.. اما اشتباه کردم. نوع نگارشت تو این پست با تمام نوشته هات فرق داشت..
و در آخر.. حس عجیبی داشت.. حس روزای اول رابطه که آدم همش با الان مقایسه شون میکنه... گاهی دلش واسه اون کنجکاویای روز اول که واسه شناخت وجود داشت تنگ میشه...
... : شاید چون موقع نوشتن حس واقعی تو نویسنده اش بوده. . یه حسی شبیه مستایی که بی خوابی زده به سرشون. نمی دونم. خودم هم یه جور دیگه ای این نوشته ام و دوست دارم.
قانون شکن : دوست ناباب نشو مهدی. منو نمی تونی سیگاری کنی. دستتو بکش کنار. ریه هامو دوست دارم. راجع به مستی قشنگ گفته دورانت. خیلی قشنگ گفته.
miss lilliput : خوابشو می دیدی !!! چه جالب. باور کن همون خوابش قشنگ تره. چیز مزخرفیه. فقط ژستش آدمو راضی می کنه . آره شهریاری سخت بود. کاش نتیجه اش خوب از کار در بیاد.
جک : می دونی خودت که تازگی ها در باب نوشتن چقدر بهت امیدوار شدم. از جدیت ات خوشم اومده.
ها؟یعنی تاحالا نبودی یا قدیمم بدت می امد؟
حالا بذار ببینیم چه کار می توانم بکنم با این جدیدم!
سلااااااااام ، باورم نمی شه که تویی
مگه می شه تو رو یادم بره ، تا اسمت و دیدم ، گفتم سیب زمینی داغ ..
دلم بسیار تنگیده بود ، الان باید برم کلاس خیلی کلاسم دیر شده ، میام یه دل سیر سیب زمینی می خورم :)
شاد باشی .
اخه تمدن بدون دود هم ممکن نخواهد بود.
تازه من بابه بابم. من سیگارو بهت پیشنهاد نمی کنم. حق انتخاب رو بهت پیشنهاد می کنم .
چرا مردم رو از راه بدر میکنی؟
چون خودت نمی تونی مرد بشی دوست نداری بقیم مرد شن. هرکی سیگار بکشه چه دختر چه پسر، مرده و میتونه زن بگیره .
من فکر نمی کنم ژست گرفتن تنها دلیل سیگار کشیدن باشه.حتا فکر نمی کنم چیز بدی باشه.زبان ما زبان غیر دقیقی شده. مهمه که ((بد)) اول تعریف بشه .
به اعتقاد منمفهوم سیگار در زبان ما تنها یک بهانه برای دگرگون کردن حقیقت برای ارائه ی مفاهیم جدید اخلاقیه.و این بد بودن معنای دقیق و مناسبی نداره. البته الان جای این بحس نیست و ربطی به این پست نداره و شاید حوصله رو سر ببره. پس حوصله تون رو سر نمی برم و میزارم سیگارتون رو بکشید.
راستی هیچ وقت سیگار کشیدن رو پیشنهاد نمی کنم اما بازم میگم حق انتخاب به هر دلیلی با توئه.
قانون شکن : معلومه که حق انتخاب با توئه. مگه من چیز دیگه ای میگم ؟ ولی حرف دورانت و تحریف نکن ! دود تمدن نمی یاره. شاید یه نمایش از تمدن به وجود بیاره اما نه خودشو نمی تونه بیاره.
عاشق تو هستم وقتی دوماه مونده به عروسی تو!چه قدر جالب شدی!چه قدر باحاله عاشقانه هات....وای صحنه ی خوندن کتاب بغل گوشش.....
ببخشید جوگیر شدم!
بهار: بهار ِ ِ مهربان !
دارم فکر میکنم آدم چقدر بیتابی میکنه در حالی که نمی دونه آینده چیه!
البته اینو بگم که شاید یه قطره هم ندونم حس ات چیه ولی خوب به این فکر افتادم
خيلي حال عجيبيه وقتي بعضي شبا بقول تو مثل مستا بي خوابي مي زنه به سرت .نمي دونم چه حالي داره وقتي همنشينت برخلاف تو مست خواب باشه.تو اين موقعيت نبودم.اما مي دونم اگر تو اين شهر بي خاصيت منم برف بود حتما مي رفتم بيرون و ساعتها بدون دود برفو نگاه مي كردم چون عاشق برفم
سلام رفیق
منم دیوانه ی این تصویر کوچولوهایی هستم که زیر مطالبت می ذاری . محشرن . بیمارشونم .
ممنون که تو مدتی که در سفر کاری بودم اومدی محل ما .
دیرینه ارادتمندت : ناجور
مثه مستا خوندم...
ویل دورانت منظورش این نیست که شراب تمدن رو به وجود میاره. منظورش اینه که همیشه و در تمام تمدن ها شراب نوشیدنی مهم و مقدسی بوده و نوشیدن و وجودش اجتناب ناپذیره.
ولی اتفاقا من میگم دود ارتباط مستقیمی با شکل گیری تمدن داره.
دود یعنی آتش
یعنی ارتباط
دود یعنی خیالات و خرافات و داستان ها
یعنی کارخانه جات و صنعت
یعنی اتوموبیل
دود یعنی تفنگ
یعنی بمب
دود یعنی سیگار
اما نهایتا دود دوده و هیچکدوم از این ها نیست. مفاهیم به خودی خود وجود ندارن. مفاهیم رو ما میسازیم.
صبح ها با آفتابگردان
تمام نانواهاي محله مان را
گردن مي زنم و
عصر ها با خدا
شطرنج بازي ميکنم
روزگار خوبي است
فقط تو را نمي بينم
شايعه شده با
فرشته ها از خانه فرار کردي
اما آنها هم تورا
قال گذاشتند ...
بیچاره او ی تو!
کجایی دختر؟خوبی؟چرا کامنتدونیت باز نیست؟
شما دخترها روانی و حال به هم زن هستید ! برای لپ تا پ هم ایده ال دارید!زرشک....
یلدا خانوم متولد چه سالی هستی ؟
چون در مورد شاگردات نوشته بودی برام سوال شد
ناشناس : بیست و دو سه ساله.
جقدر نوشته هات بزرگتر از سنت هست ...
پس چه زندگی پر تجربه ای داشتی ...
چه خوب ... من 20 سالمه و نه "او" ی خودمو پیدا کردم و نه تجربیات زیلدی تو زندگی داشتم ...
قدر خودت و زندگیتو زیاد بدون :)
ارسال یک نظر