تازگی ها در خواب در حالِ نوشتنم. جمله ها را با آگاهی از اینکه در خوابم محکم ادا می کنم که وقت بیداری یادم بمانند، جایی بنویسمشان. و این عادلانه نیست. موقع بیداری کلمه ای ازشان یادم نمی آید .من از آن آدمهایی هستم که هر شب خواب می بینند. من نمی دانم این چیز خوبیست یا چیز مزخرفیست. تنها می دانم از وقتی یادم است خواب ِ بدون تصویر ، چه رویا چه کابوس ، نداشته ام.
دیشب، پا که گذاشتیم به خیابان به او گفتم :" بَه ! به شهر ِ مرده ی شماره ی دو خوش آمدید. اینجا قطعا روی مشهد را در دلگیر بودن کم کرده. "
وقتی اینها را می گفتم خیابان خالی بود و شهر خالی. غیر از من و او ، دو نفر دیگر هم بودند. دو پسر بیست و پنج- شش ساله که به طرز نمایشی آرام در حال قدم زدن و حرف زدن بودند . صدای گذرِ ماشین ها هر از گاهی احساس تنهایی ِ بیشتری به خیابان می داد.
اینها را وقتی گفتم که هنوز پایمان نرسیده بود به شهر کتاب. نمی دانستم در طبقه ی دوم ِ آنجا کلیدی است به رویاهای کودکی ام.
آنجا در طبقه ی دوم ، کتاب رنگین کمون ِ ثمین باغچه بان را پیدا کردم. از اولین کتاب هایی که داشته ام. نمی دانم به چهار یا پنج سالگی ام می رسد یا سن و سال بیشتری داشته ام. تنها می دانم تصاویر این کتاب بارها به خوابم آمده اند و صبح هایم را منگ و نامفهوم کرده اند. مدام در تلاش برای به یاد آوردن شان بوده ام. و حالا در شهری که به نظر مرده می آمد خاطره ای آنچنان زنده می شود که نمی دانم باید همانجا توی طبقه ی دوم بزنم زیر گریه یا تا خانه با بغضش قدم بزنم.
۲ نظر:
سلام . چه جالب . من هم همیشه خواب های رنگی و به یاد موندنی میبینم . گاهی وقت ها انقدر واقعی و پر رنگ هستن که تا مدت ها بعد از بیدار شدن یادم میمونن . یه دوست موزیسین دارم که اون هم عین شما تو خواب قطعه های موسیقی میسازه و بعد بیدار که میشه قبل از هر کاری میره اونها رو ثبت میکنه تا یادش نرن . در مورد داستان های کودکی و حسی که از دیدن شون بعد از 20 سال به آدم دست میده هم دقیقاً میدونم چی میگین . آدم تو دلش خالی میشه . خوش به حال تون که موفق به پیدا کردن یکی شون شدیم . مال من حتی اسم ها شون هم یادم نمونده .
با درود و سپاس فراوان : شهرام
خرس و کوزه و عسل رو خونده بودی؟
ارسال یک نظر