ترس از حاملگی هرچقدر هم دوطرفه باشد ، باز یک ترس ِ زنانه است. حاملگی نخواسته در شرایطی که هیچ امکانی برای
داشتنِ یک بچه نیست ، عذاب وحشتناکی است که به فکر ِ سقط ختم می شود. تا امروز فکر می کردم ، سقط ِ یک جنین کاری است که از من بر نمی آید. نگرانی همین هفت هشت روز عقب ماندن پریود ، به من فهماند ، در چنین شرایطی ، من هم می شوم آدم ِ سقط. او همراه من نگران بود. استرس داشت ، اما این نگرانی برای من رنگ و بوی دیگری داشت. داشتم فکر می کردم به حال و روزی که بعد از سقط پیدا می کنم. ذهن خیال پرداز من ، مازوخیست ِ همیشگی ام ، تا کجاها را که برایم نبافته بود. فشاری که یک سقط می تواند روی یک زن بیاورد ، با من آمده بود تا ماورای ذهنم.
امروز آزمایش دادم . بعد از ظهر او رفت تا جواب را بگیرد. من پشت پنجره ی اتاقم که به اردیبهشتی خنک باز بود ، نشستم و درس خواندم. او زنگ زد و گفت منفی هستیم.بعد دو نفری خندیدیم ، خنده های جا مانده ی این روزها توی گلوهایمان ، ریخت بیرون. بهش گفتم توت فرنگی بخر. و نارگیل. گرانند اما بخر. جشن بگیریم. بعد گوشی را گذاشتم و دست کشیدم به شکمم. ممنون بودم. نمی فهمیدم از کی. از خدا ؟ از جهان ؟ از کاندوم های خوب مان ؟ فکر کردم چقدر بودن یک نطفه ، وقتی می خواهی اش توی رحمت ، خوب است. که هی بروی جلوی آینه و دست بکشی بهش و باهاش حرف بزنی. براش آواز بخوانی و بهش بگویی به پیانو زدن ِ پدرش گوش کند. و چقدر همان نطفه می تواند بیچاره و نفرینی باشد وقتی ، نمی خواهیش.
زندگی ، بار سبک اش را دوباره به دوش ِ من گذاشته . از امروز. که روزی است در اردیبهشت ِ همیشه زیبا.
۳ نظر:
اووووووووووف...چه نفس گیر بود...
آره خیلی نفس گیر بود
خیلی خوب می نویسی
خوشا به حالت :)
میهمان ناخوانده...
ارسال یک نظر