Instagram

دوشنبه، آبان ۱۳

تهران


تهران هنوز شهر من نشده است. زود است برای ساختن چنین عبارتی."شهرم".
تمام سال هایی که مشهد زندگی کردم آرزو داشتم بتوانم یک بار صدایش بزنم شهرم. نشد. نتوانستم.بعدتر وقتِ ترک کردنش، دلم را با خیابان ها و درخت ها و کوچه ها و خانه ها صاف کردم.عینک منطقی زدم و آدم ها را ، حال و هوایی که توی شهر بود را ، جدا کردم از بدنه اش. می شد خیابان هایش را دوست داشت. هنوز بوی ملک آبادش هوش از سرم می بـَرد..بگذریم.رابطه ام با تهران اما رابطه ی لانگ دیستنس است.ناف من را با چنین رابطه ای بریده اند.و خوب بریده اند بس که تیز است گوشه های این رابطه.حالا که نزدیکش شده ام او، مثل پسری با موهای پریشان و کفش های کتانی و شال گردنی رنگی ، گاهی زنگ می زند می گوید برویم بیرون.برویم قدم بزنیم.بعد مرا می برد حسن آباد که بافت شهری را ببینم و ذوق کنم.می برد تجریش که خنده ام بگیرد از بی نظمی میدانش. می برد قلهک که چشم بدوزم به درخت های بلند.و هربار می پیچد به خیابانی با درخت های هم اندازه من می گویم پارک وی. و او سری تکان می دهد که بعله.رابطه مان تازه شروع شده است.میم مالکیت نچسبانده ایم ته اسم هایمان.صدایش می زنم تهران. صدایم می زند یلدا. بار اولِ هیچ کدام مان نیست.پله پله می رویم جلو. هول نشده ایم.نه اس ام اس عاشقانه می زنیم نه از آن جمله ها رد و بدل کرده ایم. اینجا توی این عکس ایستاده ام روی تراس و موشک پرت می کنم سمتش.بلند نمی خندد. محافظه کار و دلبر است. می گذارد موشک های کاغذی ام با باد در موهایش بپیچد و آخر سر بیفتد روی شال گردنش.بعد خودش را می زند به نفهمی.چشم می دوزد به اتوبان نیایش و موشک من چند ساعتی توی پیچ شال گردنش می ماند. از رابطه مان خوشم می آید.بزرگ است و داستان های زیادی دارد.گوشم شنواست برایش.قرار است بعدتر او بگوید و من بنویسم.


۴ نظر:

ناشناس گفت...

مدتها پیش از مشهدامدم تهران اولش برایم جذابیت داشت بعدفکر کردم که بهش عادت کردم ولی هربارکه می رفتم مشهداگربیشتر از 3روز می ماندم دیگردلم نمی خواست برگردم تهران .الان که فرسنگها دورم بغض گلویم را گرفته یادوطن اشک رادر چشمانم حلقه زده بی قرار بلوار ملک ابادواحمدابادوسه راه راهنمایی هستم حتی دلم برای تهران دودالودکه همیشه از هوای کثیفش سردرد می شدم ان پارک وی شلوغ وصدای راننده های تاکسی که فریاد می زنند دربست دربست تنگ شده.دلم تنگ است خیلی تنگ مشهد مشهد مشهدتهران ایران دوستت دارم عاشقتم

سامان سین. گفت...

ئه تو تهرانی؟ بگم کی هستم شاید تعجب کنی و شاید هم یادت نیاد! مهم نیست خیلی خوشحال میشم ببینمت. اگه کتابخوانی کافه ای یا قرار دیگری بود خبرم کن :)

مسافر گفت...

تهران....... واقعا تا حالا فکر کردین که چرا این قدر تهران شلوغه ادماش همیشهدر حال کارو گذران زندگیند وقتی تو پیاده رو های تهران قدم میزنم دلم میگیره از این ادما بدون هیچ توجهی بهت از کنارت رد وقتی به صورتشون نگاه میکنم انسان هایی رو میبینم که خیلی وقته مردن ولی با این همه لبخندی مصنوعی روی لبانشون نقش بسته شاید من خودم وتمام ادمای این شهر مردگانی متحرکی هستیم که برای زندگی کدن اصرار داریم.وقتی سوار اتوبوس میشم خیلی عمیق به صورت ادما نگاه میکنم بعضیاشون خوشحالن نمیدونم شایدم دارن وانمود میکنندکه خوشحالن صورت مادرانی رو میبینم که میشه دردو غم رو روی صورتشون حس کرد دردی اکنده از غم تمام وجودمو گرفته از این که توی این قفس طلایی زندونی شدم میخوام پرواز کنم ولی دیگر بالی برایم نمانده زخم های روی دلم دهن باز کردن پاهیم نای رفتن ندارن .....الان که دارم اینو مینویسم چشم هایم مانند ابر بهاری میبارند.....(غمگین تری پسر دنیا)به من هم سر بزن electronmohands.blogfa.com

مردی در تبعید گفت...

شهر من اما سال‌هاست گم شده است...