اینکه آدم زخم بخورد طبیعی است به گمانم. اینکه از زخمی که
خورده لذت ببرد و روند محو شدنش را کش بدهد و تا می تواند جلوی فراموش کردنش را
بگیرد اما چیز دیگری است. کریستین بوبن در عزاداری عشقی معلق می گوید واقعه ی مرگ
تو تمام وجود مرا از هم پاشید. تمام وجود جز قلبم را .برای ملتی که مرگ را با وجود
باورهای مذهبی شان هنوز نپذیرفته اند ، پاشیده شدن اولین و مهم ترین پله ی گذر از
آن است. اینست که می بینی تو آدم بزرگ دیدنی. از چیزهایی که کوچک شمرده شده اند
ذوق زده می شوی و همین است که ورود هر آدمی به زندگی ات ، نقطه ی عطفی می سازد توی
حال و هوای آن روزهات. همان نقطه عطفی که با رفتنش یا دل بریدن ازش شروع می کند به
زخم زدن.
بهترین درمان ، بازگشت میان بازوان ِ امن ِ کتاب هاست .
پ.ن : برگ های شمعدانی بوی زندگی می دهند و انگار بخواهند
چیزی را یادآوری کنند مدام در حال انتشار عطر اند. رفته بودم سراغ کتاب خانه ی توی
هال. دیدم یادم آمده است زنده ام. پایین پایم گلدان شمعدانی مان بود.
۱ نظر:
بهترین درمان ، بازگشت میان بازوان ِ امن ِ کتاب هاست.
ارسال یک نظر