Instagram

سه‌شنبه، مرداد ۶

..



زیر آوار دستش مانده بودم. مرداد خوبی بود. هوا اردیبهشتی بود.فکر کرده بودم کاش امتداد یک حادثه دست ما بود. یک همخوابگی را بیست ساعت کش می دادیم و بیست ساعت خلسه ی محض روحی را . .
دستش را گذاشته بود جایی وسط سینه هام. همان جا که تپشی هست. و به خوابی عمیق رفته بود. من هنوز در خلسه ی شبی تابستانی بودم. زیر آوار تنش.


۱ نظر:

.. گفت...

وقتی با روح درآمیزی ، لحظۀ اوج به یه شورانگیزی لاینقطع قدم میزاری ؛
آخ اگه میشد تعلقات مادی دستتو نگیره و هرگز برنگردی .