تمام ِ امروز داشتم فکر می کردم چند بار در هفته Take it personally را صرف می کنیم ؟ چهار ماه است تلاشم را گذاشته ام که کمتر از چیزهایی که مستقیما به من ربطی ندارند، ناراحت شوم. آن وسط ها چند بار از دستم در رفته است و مثلا ناراحت شده ام که چرا فلان آدم درباره ی بهمان کتاب بد گفته است . بعدتر فکر کرده ام که مگر من وکیل حقوق بگیر آن نویسنده ام که رگ غیرتم برایش باد کرده است. ماجرا برای خودم از جایی شروع شد که دیدم مرز بین حس ها کمرنگ شده است. مثلا نمی فهمیدم کجا به من توهین شده و لازم است برای ثابت کردن ِ احترامی که برای خودم قائلم روبروی حرفی بایستم و کجا باید رد شوم. به سادگی. اگر کسی بگوید فلان موسسه افتضاح است و شما کارمند آن موسسه باشید و بهتان بر بخورد، دچار ناراحتی بیجا شده اید. او به شما توهین نکرده است. از سر تجربه ی شخصی اش و یا دید اشتباهی که ممکن است به مسائل داشته باشد دارد سیستمی را زیر سوال می برد که شما برای بخشی از آن کار می کنید. یکی دو روز پیش Hosein Vi عزیز نوشته بود خاک بر سر اندروید و IOS خوب است و فلان. یک لحظه موقع خواندن عصبانی شدم. خنده دار است ، نه ؟ بخاطر کاربر اندروید بودن، حس کرده بودم کسی دارد به من توهین می کند. بعد لپتاپ را بستم و نشستم توی ذهنم چارت کشیدم. دلایل عصبانیتم را بررسی کردم و به خودم گفتم بیخود و بیجا ناراحت شده ای. آن ته را گشتم و دیدم نه به اندروید حس خاصی دارم نه از آی او اس متنفرم. یکی انتخاب من بوده است و آن یکی می تواند انتخاب صدها نفر دیگر باشد. این یک مثال کوچک بی اهمیت بود اما من دارم سختگیرانه پیش می روم. بعد از چهارماه، حالا کمتر از پیش گله مند کسی هستم . جایی که باید بایستم و جواب کسی را بدهم را بهتر تشخیص می دهم از جایی که باید رد شوم. توی همین ماه اخیر، تعدادی از خوانندگان مطالبم، از من عصبانی شدند که از حقوق هم جنس گرایان دفاع کرده ام. کاری ندارم که عصبانیت شان از انتخاب شخصی آدم ها چقدر ریشه در خشم ها و مشکلات کودکی شان دارد، انگشت اشاره ام فعلا به سمت خودم است. از تمام پیام های تندی که دریافت کردم، فقط به یکی شان پاسخ دادم. روبروی یکی ایستادم و از پیام های دیگر رد شدم. آن یکی را پاسخ دادم که مستقیما از من راجع به زندگی تخت خوابی ام پرسیده بود. فکر کردم و دیدم با منطق ِ امروزم، این سوال شخصی و توهین آمیز است و مهم تر از همه به سمت من نشانه رفته است. طرف را شیرفهم کردم که بی ادب است و آداب اجتماعی نمی داند. باقی را اما با عصبانیت شان تنها گذاشتم. آن ها از من دلخور نبودند. از من اگر می پرسید از هوموسکشوال ها هم دلخور نبودند (گرچه فکر می کردند هستند ).خشم شان از جایی دیگر می آمد. دلم برایشان سوخت که خشم های بی نشان دارند. وقتی ندانی واقعا از چه چیزی عصبانی شده ای محال است بتوانی ازش رد شوی و ماندن توی خشم، روح آدم را می خورد .
جمعه، شهریور ۶
Do you often take it personally ?
تمام ِ امروز داشتم فکر می کردم چند بار در هفته Take it personally را صرف می کنیم ؟ چهار ماه است تلاشم را گذاشته ام که کمتر از چیزهایی که مستقیما به من ربطی ندارند، ناراحت شوم. آن وسط ها چند بار از دستم در رفته است و مثلا ناراحت شده ام که چرا فلان آدم درباره ی بهمان کتاب بد گفته است . بعدتر فکر کرده ام که مگر من وکیل حقوق بگیر آن نویسنده ام که رگ غیرتم برایش باد کرده است. ماجرا برای خودم از جایی شروع شد که دیدم مرز بین حس ها کمرنگ شده است. مثلا نمی فهمیدم کجا به من توهین شده و لازم است برای ثابت کردن ِ احترامی که برای خودم قائلم روبروی حرفی بایستم و کجا باید رد شوم. به سادگی. اگر کسی بگوید فلان موسسه افتضاح است و شما کارمند آن موسسه باشید و بهتان بر بخورد، دچار ناراحتی بیجا شده اید. او به شما توهین نکرده است. از سر تجربه ی شخصی اش و یا دید اشتباهی که ممکن است به مسائل داشته باشد دارد سیستمی را زیر سوال می برد که شما برای بخشی از آن کار می کنید. یکی دو روز پیش Hosein Vi عزیز نوشته بود خاک بر سر اندروید و IOS خوب است و فلان. یک لحظه موقع خواندن عصبانی شدم. خنده دار است ، نه ؟ بخاطر کاربر اندروید بودن، حس کرده بودم کسی دارد به من توهین می کند. بعد لپتاپ را بستم و نشستم توی ذهنم چارت کشیدم. دلایل عصبانیتم را بررسی کردم و به خودم گفتم بیخود و بیجا ناراحت شده ای. آن ته را گشتم و دیدم نه به اندروید حس خاصی دارم نه از آی او اس متنفرم. یکی انتخاب من بوده است و آن یکی می تواند انتخاب صدها نفر دیگر باشد. این یک مثال کوچک بی اهمیت بود اما من دارم سختگیرانه پیش می روم. بعد از چهارماه، حالا کمتر از پیش گله مند کسی هستم . جایی که باید بایستم و جواب کسی را بدهم را بهتر تشخیص می دهم از جایی که باید رد شوم. توی همین ماه اخیر، تعدادی از خوانندگان مطالبم، از من عصبانی شدند که از حقوق هم جنس گرایان دفاع کرده ام. کاری ندارم که عصبانیت شان از انتخاب شخصی آدم ها چقدر ریشه در خشم ها و مشکلات کودکی شان دارد، انگشت اشاره ام فعلا به سمت خودم است. از تمام پیام های تندی که دریافت کردم، فقط به یکی شان پاسخ دادم. روبروی یکی ایستادم و از پیام های دیگر رد شدم. آن یکی را پاسخ دادم که مستقیما از من راجع به زندگی تخت خوابی ام پرسیده بود. فکر کردم و دیدم با منطق ِ امروزم، این سوال شخصی و توهین آمیز است و مهم تر از همه به سمت من نشانه رفته است. طرف را شیرفهم کردم که بی ادب است و آداب اجتماعی نمی داند. باقی را اما با عصبانیت شان تنها گذاشتم. آن ها از من دلخور نبودند. از من اگر می پرسید از هوموسکشوال ها هم دلخور نبودند (گرچه فکر می کردند هستند ).خشم شان از جایی دیگر می آمد. دلم برایشان سوخت که خشم های بی نشان دارند. وقتی ندانی واقعا از چه چیزی عصبانی شده ای محال است بتوانی ازش رد شوی و ماندن توی خشم، روح آدم را می خورد .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر