می کنم وارد جهان ِ تنگ و نفس گیر ِ امروزی شده ام. سرایدار ِ فعلی ، جوانکی چشم چران
و بی فرهنگ است که در کنار ِ این موهبت ها ، رویی از جنس سنگ پای قزوین نیز دارد.
جامعه دچار تغییرات سریعی شده است . بی هدفی، خشم ، پوچی ، گمراهی و فساد جلوی
چشمهای آدم بیشتر و بیشتر می شود. این روزها این آهنگ رپ را خیلی گوش کردم و تقریبا
جزء معدود رپ هایی است که حس خوبی به آن دارم.
آسمان ِ خشمگین هم این روزها مثل اینکه سر ِ آشتی ندارد . دیگر موجودات بزرگ هیکل ِ
توپولوفی و غیر توپولوفی را نمی پذیرد. اینگونه می شود که هلیکوپتری نظامی که معلوم
نیست در غرب تهران چه غلطی می کرده را ، به زمین می اندازد و سرنشینانش به سرنوشت
باقی هموطنانشان دچار می شوند.
شنیدم اع.تماد ملی را هم توقیف کردند. حالا در کنار کلمه های وسطش نقطه بگذار تا فیل.تر
نشوی ، نام روزنامه ها و مجلات کشور را هم باید اضافه کنید. می ترسم چندی دیگر مجبور
شوم تمام متن را با نقطه ها تزئین کنم.
دیشب ساعت یک و بیست و دو دقیقه ی بامداد ، دچار آبریزش بینی و کمی تب شدم.
حالا فکر کنید آنفولانزای خوکی باشد.
باعث سرشکستگی است آدم این روزها با این دلیل های پیش پا افتاده بمیرد. نیست ؟
امروز همسایه ی واحد روبرویی را هم دیدم. مادر گفته بود که پیرزن و پیرمرد هستند.
خانم پیرزن که گوشه ی چشمی از کنار چادرش پیدا بود ، به جای اینکه جواب سلام مرا بدهد
به من خیره شد ، لذا بعد از اینکه رویش را برگرداند تا داخل خانه اش شود برایش
شکلک هایی Fun در آوردم . شدت Cool بودن شکلک ام در حدی بود که حداقل خودم را
خنداند و باعث شد بی ادبی آن خانم ِ پیرزن را فراموش کنم. حالا فقط دعا می کنم از این
زن هایی نباشد که دم به دقیقه چسبیده اند به چشمی ِ در و در دستشان هم تلفن است ،
آماده که 110 خبر کنند.
از آنجاییکه یکی از برادرها و یکی از خاله ها در محدوده ی خانه ی جدید زندگی می کنند ،
کمی تا قسمتی مطمئنیم که آنجا خبری از بی بی سی و VOA نیست.
می دانید ؟ اگر ده دقیقه دیگر بنشینم اینجا و به نوشتن ادامه بدهم می ترسم کاملا از نقل
مکان منصرف شوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر