Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

Je Taime !


پاهایم را تکیه دادم به دیوار و نیمه بالایی تنم را جا دادم در قاب پنجره. باران تند ، هوایی ِ این

شهر شده است. چند روزی می شود. گاه و بیگاه باریدن می گیرد. برگهای سبز چشمهایم را

اغوا کردند. لم دادم به پنجره و دست راستم را گذاشتم زیر چانه ام. یادم آمد شش سالگی از

سرسره پرتاب شده ام. در نه سالگی عاشق عروسک کلاه قرمزی ام شده ام.یادم آمد مردی

را دوست دارم که در نقطه ای دور نشسته و گیتار الکتریک می زند. و دیوارهای آکوستیک

شده اش صدای باران را راه نمی دهند.اگر آنجا باران ببارد. در اکنون.

از من تا سنگفرش حیاط پنج متر نا امیدی است. پنج متر یأس. پنج متر اندوه که در باران نم

خواهد خورد.مرد ساختمان روبرو لم داده به لبه ی پنجره . سیگار دود می کند و به جایی بین

دو درخت نگاه می کند. از مرد ساختمان روبرو تا زمین ده متر اندوه فاصله است. دود سیگارش

مثل پوچی ، موزون می رود. مثل پوچی زیبا می رود. کف دستم را خیس کرده ام و دلم

می خواهد سارا باراس ( Sara Baras ) زیر آلاچیق سبز شود. از زمین. زیر آلاچیق بهم

اسپانیایی رقصیدن یاد بدهد.

لم داده ام به لبه ی پنجره و لبخندی روی صورتم نشسته ، پهناور.

دارم به صبح فکر می کنم که قبل دانشگاه دستهای او قد کشیدند ، تلفنم را شکستند و

پیچیدند دورم. در دانشگاه حسی رخوتناک پیچیده بود. دارم به استاد الف فکر می کنم که

حزن میان چین های پیشانیش شکسته بود.

پسر ساختمان روبرو هنوز سیگار می کشد . هنوز به جایی دور خیره شده. باران اگر ببارد. تا

شب. شاید بروم در تنهاییِ شهرِ ساکن بدوم.

روی تختم دراز کشیدم. Bonjour mon chéri را گوش می کنم. هزار بار. رفتم زیر لحاف و

جمع شدم توی خودم. لبخندم را جا گذاشته ام روی لبه ی پنجره. بهش که معلق مانده بین

پنجره و حیاط فکر می کنم.به لبخندم که هرگز به سنگفرش راهی اش نیست. به لبخندم که

هنوز به پسر ساختمان روبرو خیره شده. به حرکت موزون دود. به نطفه ای که زیر آلاچیق

شکل می گیرد . .. شاید تا چند لحظه دیگر خوابم ببرد.

هیچ نظری موجود نیست: