عکس خوابهایم افتاده توی حوض. یکدانه ماهی قرمز ام اینور و آنور می رود.آب می پاشد روی مغزم . حس می کنم چیزی دارد توی کله ام نم می کشد. نشسته ام روی تخت. او کمی آنطرفتر دارد گیتار می زند. پشتش را کرده به من. قول داده تا وقتی نگفته ام نقاشی ام را نبیند. نشسته ام گوشه ی تخت.کاغذ چسبانده ام به دیوار . کنار نقاشی های دیگر. دارم نقاشی می کشم. جعبه ی چهل و هشت تایی پاستل های نو را گذاشته ام بغلِ جعبه ی پاستل های قدیمی. فکر می کنم با قدیمی ها راحت ترم. چشمهایم را می بندم و زل می زنم به حوض کج و کوله ام. عکس خوابهایم افتاده توی حوض. کولر روشن است . بیرون داغ است. او دارد گیتار می زند. فکر می کنم او جانِ من است و فکر می کنم اگر او نبود نمی توانستم پاستل هایم را دوست داشته باشم.
۷ نظر:
اگر او نبود چه کسی چه کسی را میتوانست دوست داشته باشد؟
از بین وبلاگ هایی که دنبال میکنم تو جزو معدود کسایی هستی که منظم به روز میشی : ) اون تعبیر یک خط و نیمِ اول نوشته ات خیلی زیبا بود
انتطار داشتیم به جای یک عکس تزئینی از پاستل ، اصل نقاشی رو می ذاشتی ! با شعور مخاطب بازی نکن صدا و سیما !
...از نشانه های پایان کارشناسی
دی:
علامت سوال : واقعا ؟ !!! این یعنی همه تنبل شده اند توی نوشتن . خودم خیلی تنبل تر از قبل ام.
rezgar.sh : لایک به کامنت ات. :D
چقدر خوب لحظه های ساده را جذاب میکنی.
وبلاگهای زیادی را خوانده ام اما نوع به بازی گرفتن کلماتت اینجا پایبندم کرده است و مجبورم میکند کامنت بذارم!
ارسال یک نظر