Instagram

شنبه، مهر ۹

ای نامه که می روی به سویش !



آن وقت ها که سرطان فیلترینگ در این حد وخیم نشده بود , هنوز بودند تک و توک وبلاگ هایی که بدون وی پی ان می شد بخوانی شان. ان وقت ها دختری بود به نام غزل که در فارنهایت 1979 اش از خودش و زندگی اش می نوشت. از پدر گاه مست اش و از چیزهایی که در ذهنش می گذشت. غزل بدون اینکه بداند و بدون اینکه بخواهد تاثیر شگرفی بر دوره ای  از زندگی ام گذاشت. اعتماد به نفس فوق العاده اش و قدرتی که در برابر مشکلات نشان می داد آدم را به تحسین وا می داشت. با خودت می گفتی این دختر به معنای واقعی یک شیرزن است. مهم تر از همه ی اینها اما راستگویی بود که توی کلمه هاش می دیدی. آن دوره , دوره ی شروع بیماری های رفتاری بود. دروغ گفتن از همان روزها بود که بازار گرمی پیدا کرده بود.سخت ایستادن های غزل , شب گریه هایش و نالیدن ها و گلایه هایش به شدت خودش بودند. انگار بیشترین سعی را کرده بود تا از خودسانسوری بپرهیزد. حالا بعد از بسته شدن وبلاگش اینجانب در به در به دنبال خانه ی جدیدش در این دنیای مجازی می گردم. این پست را به امید شِیر شدن نوشتم. باشد که اینترنت , وبلاگ ها و گودرِ نازنین مرا به سر منزل مقصود برسانند.

۸ نظر:

mahta گفت...

:)

Unknown گفت...

منم دنبال گربه و گنجشک می گردم....
امیدورارم پیداش کنی.

شيرين گفت...

اينترنت، وبلاگ ها، گودر... قاصدك هام هستن! يه طوري ميشه.

Somebody گفت...

منم گم کردم چند نفری رو...آی هُپ پیداش کنی.

دانای کل گفت...

بعد اینجور که تو تعریف کردی الان من نشستم هی با گوگل معاشرت کردم بلکه پیداش کنم، نکردم که:(

miss-lilliput گفت...

man alan shahre Freiburg e alman hastam, 2,3 rooz pish too istgahe tram ye dokhtar o pesar doros jelo man dar hale rado badal kardan boose boodan, har 2,3 daghighe...
in shane nakhodagah mano yade to o aghaye oo andakht....

Unknown گفت...

miss-lilliput : چه قشنگ !!! :X:X

غزل گفت...

سلام داشتم دنبال وبلاگ مرحوم ام می گشتم این را دیدم. نمی دانم چور خوبی نوستالژیک و دلنشین بود. در چه حالی؟ هستی هنوز؟