خانه ی قدیمی کاغذ دیواری دارد. کاغذ دیواری هایی که سالهاست روی دیوارها ایستاده اند. بعضی شان از سالخوردگی کمر خم کرده اند و قرار نیست احیا شوند. چون مامان به شدت دنبال خانه ای جدید می گردد و ایمان دارد به زودی از اینجا می رویم. خانه ی قدیمی حیاط دارد. قبل ترش باغچه ی زیبایی داشت . حالا به جا ی آن یک انباری بزرگ ساخته اند. تنها گیاه باقیمانده از این اتفاق یک درخت کاج بسیار بزرگ است. پدر همیشه نگران اوست. می ترسد بعد از رفتن ما ، برای ساختن خانه ای جدید ، درخت را قطع کنند. ترس پدر بیجا نیست. اینکار را می کنند. اینکار را کرده اند. من با حیاط خانه پیوند عمیقی ندارم. کودکی ام شاید . پانزده شانزده سالگی ام نه.
چیزهایی که یادم مانده اند این را نشان می دهد. یک بار روی پله های حیاط نشسته ام و با یکی از دوستهای آن وقت ها مشروب خورده ایم. یک بار دیگر هم روی تراس ایستاده ام و گریه کرده ام. یادم نمی آید برای چه. یکبار هم روی پله ها عکس گرفته ام از خودم. چیز بیشتری یادم نیست. حیاط سالهاست مرده است. انگار.
خانه ی قدیمی اما هنوز زندگی دارد. نفس می کشد توی خواب های من. آقای او هرگز خانه ی قدیمی را ندیده است. دوست پسر های قدیمی دیگر دیده اند. توی خوابهایم اما با آقای او توی خانه ی قدیمی هستیم. از اتاق من تا آشپزخانه می رویم. روی مبل به هم می لولیم و توی اتاق من جلوی درخت اقاقیای بزرگ ِ پشت پنجره عشق بازی می کنیم. من از حافظه ام کمک نگرفته ام. بسیار به فراموشی سپرده ام سالهای دور را. از هفت هشت سالگی ام هیچ یادم نمانده. به جای آنها چسبیده ام به سالهای درد. سالهای اتفاق های بزرگ و نزدیک. خانه ی قدیمی را عاشق نبوده ام اما مدام می آید تا خوابهایم.گاهی که اخبار می خوانم و اخبار می بینم دلم برای کاج تنگ می شود. که بریده شده. که دیگر نیست.
۸ نظر:
خیلی خوب بود یلدا .لذت بردم.
Rezgar.sh : ممنونم رفیق.
یاد داستانی افتادم به اسم کاغذ دیواری فکر کنم مال شارلوت گیلمن بود چند سال پیش تو مجله زنان خوندم دوسش داشتم....مثل متن تو
سمیه: برم بخونمش.
در کامنت دیگرم بهت گفتم که انسان ارجمندی هستی، و حالا می تونم حدس بزنم این ارجمندی تو از کجا نقطه ی شروعش آغازیده؛ پدرت. انسانی فهیم است ایشان، پس غریب نیست داشتن دختر فهیم و حساسی مثل تو.
دوست دارم یلدای عزیز
sherry : ممنونم. خوش آمدید !
ما هم یه دونه از این خونه های بزرگ و فدیمی البته از نوع کج و خلش رو داریم!بهش قول دادم روزی که ترکش کردم خاطره های مشترکم رو باهاش بنویسم!
یاد خونهی مامان بزرگه افتادم. کاغذ دیواری و حیاط و اونهمه اتاق و چه و چه و چه. حالا اما دیگه خونهی "فقید" مامان بزرگ، مع الاسف! حیف.
ارسال یک نظر