لطفا حین تماشا، پلک نزنید !
صد سال پیش فروید آنقدر درگیر اثبات تاثیر شگفت ضمیر ناخودآگاه و خاطرات کودکی فرد در رفتارهای
بزرگسالانه ی او بود ، که هرگز فکرش را هم نمی کرد شصت و اندی سال بعد از مرگش انیمیشنی خمیری
عجیبی ساخته می شود و آن انیمیشن آرامشی تضمین شده به روحش خواهد بخشید.
Mary And Max نوشته شده و کارگردانی شده توسط آدام الیوت (Adam Elliot) است. هرگز
نمی خواهم خط های نوشته ام را به جوایزی که از آن خود کرده است هدر بدهم. نیازی به گفتن اینها
نمی بینم. در تیتر نوشته ام سعی کرده ام اهمیت ویژه ی این انیمیشن را نشان دهم.
فیلم از دو نقطه متولد می شود. ملبورن استرالیا و نیویورک آمریکا. آدام الیوت و گروهش تلاش خود را
در هر پلان از فیلم به اوج رسانده اند . شاید برای همین است که وقتی فیلم را دوباره و سه باره می بینی
اهمیت ویژه ی هر تصویر جداگانه را در آن تشخیص می دهی. هر تصویر هزاران حرف دارد. فیلم،
استرالیا را که شخصیت مری ِ هشت ساله در آن زندگی می کند ، به رنگ قهوه ای و تونالیته ای از
قهوه ای ها به نمایش می کشد در حالیکه نیویورک شهر مکس چهل و چهار ساله ، تونالیته ای از
رنگ های سیاه و سفید و خاکستری است. تنها بعضی قسمت ها رنگ زنده ای چون قرمز دارند مثل لبها و
یا قسمتی از لباسها. فیلم که آغاز می شود تو حس می کنی سفرت را در شهری که مدت هاست مرده است
آغاز کرده ای. در هر دو شهر همین است. تفاوت اینجاست که نیویورک پر سر و صداست اما صداها
رنگ دلخوش کننده ای به شهر اضافه نمی کنند. فیلم با تصاویری از شهر شروع می شود. از ملبورن.
استرالیا. گیاهی را نمی بینی و اگر ببینی آنچنان در رنگ خاک خورده ی قهوه ای غرق شده که به نظرت
گیاه نمی آید. آب فشان فلزی از کار افتاده روی خاک عقیم. خیابان کثیف و پر آشغال. اسکیت شکسته شده
و افتاده بر گوشه ای.
اینها همه و همه حس تو را در مورد شهر بیمار و دلسرد به یقین تبدیل می کنند.مری هشت ساله با لکه ای
روی پیشانی ، که انگار طلسمی است برای تنهایی عمیقش در کودکی ، پدری دارد که خسته کننده ترین
شغل دنیا را انجام می دهد. و مادری که دائم الخمر است و از فروشگاه ها دزدی می کند. مری می گوید
که مادرش بهش گفته که او یک اتفاق بوده است. مری در تنهایی اش که مثل چسب زخمی روی پوسته ی
زندگی اش کشیده شده مدام در حال فکر کردن است. ذهنش درگیر سوال های کودکانه و متعدد است. اینکه
چطور آدم می تواند یک اتفاق بر حسب تصادف باشد. اینکه آیا همه جای دنیا مثل استرالیا است و بچه ها
از لیوان آبجو می آیند بیرون ؟
مری تصمیم می گیرد این سوال را از کسی در آمریکا بپرسد و این شروع دوستی او با مکس چهل و
چهارساله ساکن نیویورک است. نامه نگاری مکس و مری آغاز می شود . هردوی آنها از نداشتن دوست
رنج می برند و هردو عاشق شکلات و برنامه ی کارتونی The Noblets هستند. مکس شخصیت پیچیده
تری دارد. او دچارAspergers Syndrome است.
نوعی اختلال زیستی که در آن فرد روابط اجتماعی فوق العاده ضعیفی دارد ، خیلی از مسائل ساده باعث
افزایش تنش در او شده و بعضی مسائل پیش پا افتاده در او شیدایی عجیب تولید می کنند. نکته ی
فوق العاده ی مکس در میمیک صورتش نهفته. صورتی که خیلی کم لبخندی بر آن نشسته و هرگز اشکی
نمی ریزد. در قسمتی از این نامه نگاری ها مری برای او شیشه ای از اشک هایش را می فرستد .
مکس قادر به فهمیدن حالات صورت انسان ها نیست و نمی تواند عصبانیت و مهربانی و خوشحالی را در
خم چهره ی آدم ها تشخیص دهد. در قسمتی فوق العاده او از خاطره ی کودکی اش می گوید که در آن
مشغول نقاشی کردن بوده و مادرش پیدایش می کند. بخاطر کشیدن بدن برهنه ی زنی بر دیوار عصبانی
شده و به او نگاه می کند. مکس دفترچه ای را از جیبش در می آورد که در آن حالات صورت انسان ها
را کشیده است. به نظر من این یکی از قوی ترین صحنه های فیلم است.
همینجاهاست که ناخودآگاه یاد فروید می افتید.
وقتی ارتباط مری و مکس باعث درمان و گاهی برون ریزی های روانی هر دو طرف می شود.
آشفتگی هایی که مربوط به کودکی و خاطره های آن دو هستند. حالات عصبی که از فقدان عادی بودن که
مثل لکه ی ننگی بر پیشانی هر دو زده شده است می آید. و این عدم درک شدن هر روز هر دو را از
جامعه دورتر می سازد. طوری که مکس می گوید وقتی بیرون می رود در گوشها و بینی اش پنبه
می گذارد تا آرام تر باشد. مکس شغل های زیادی داشته است. جالبترین آنها شاید کار کردنش در کارخانه
کاند.وم بوده است . مکس به مری می گوید با اینکه در کارخانه ی کاندو.م کار کرده ام تا به حال هرگز
از کاندو.م استفاده نکرده ام. جامعه ی ایده آلیست،مکسِ پیچیده را درک نمی کند و از او به عنوان
عنصری کوچک و بی ارزش کار می کشد. مکس آشغال های خیابان ها را جمع می کند و برای لذتِ
آدم های نرمال ِ آن بیرون کاندو.م بسته بندی می کند. اما خودش در زندگی عمومی شریک نیست و در
لذت آدم های معمولیِ بدون ِ اختلال، سهمی ندارد.
در این میان مری به مکس اهمیت می دهد. اهمیتی که در چنین دورانی از زندگی برای ما معنای مانوسی
ندارد. کمتر کسانی را می یابیم که اینچنین به وجودمان اهمیت بدهند و تنهایی دردناک مان را با درکی
شگفت پر کنند. جهان به تصویر کشیده شده توسط الیوت جهانی است که پر شده از انسان های کمال طلبِ
ایده آلیست. جهانی که توسط همین انسان ها به لجنزاری که در آن هیچ ارزشی وجود ندارد تبدیل شده
است. مکس جایی برای مری می نویسد. تو را می بخشم چون کامل نیستی. مثل من.
به حقیقت می توانم بگویم تا به حال انیمیشنی چنین بر وجودم تاثیر نگذاشته است.
باشد که ببینید اگر ندیده اید.
صد سال پیش فروید آنقدر درگیر اثبات تاثیر شگفت ضمیر ناخودآگاه و خاطرات کودکی فرد در رفتارهای
بزرگسالانه ی او بود ، که هرگز فکرش را هم نمی کرد شصت و اندی سال بعد از مرگش انیمیشنی خمیری
عجیبی ساخته می شود و آن انیمیشن آرامشی تضمین شده به روحش خواهد بخشید.
Mary And Max نوشته شده و کارگردانی شده توسط آدام الیوت (Adam Elliot) است. هرگز
نمی خواهم خط های نوشته ام را به جوایزی که از آن خود کرده است هدر بدهم. نیازی به گفتن اینها
نمی بینم. در تیتر نوشته ام سعی کرده ام اهمیت ویژه ی این انیمیشن را نشان دهم.
فیلم از دو نقطه متولد می شود. ملبورن استرالیا و نیویورک آمریکا. آدام الیوت و گروهش تلاش خود را
در هر پلان از فیلم به اوج رسانده اند . شاید برای همین است که وقتی فیلم را دوباره و سه باره می بینی
اهمیت ویژه ی هر تصویر جداگانه را در آن تشخیص می دهی. هر تصویر هزاران حرف دارد. فیلم،
استرالیا را که شخصیت مری ِ هشت ساله در آن زندگی می کند ، به رنگ قهوه ای و تونالیته ای از
قهوه ای ها به نمایش می کشد در حالیکه نیویورک شهر مکس چهل و چهار ساله ، تونالیته ای از
رنگ های سیاه و سفید و خاکستری است. تنها بعضی قسمت ها رنگ زنده ای چون قرمز دارند مثل لبها و
یا قسمتی از لباسها. فیلم که آغاز می شود تو حس می کنی سفرت را در شهری که مدت هاست مرده است
آغاز کرده ای. در هر دو شهر همین است. تفاوت اینجاست که نیویورک پر سر و صداست اما صداها
رنگ دلخوش کننده ای به شهر اضافه نمی کنند. فیلم با تصاویری از شهر شروع می شود. از ملبورن.
استرالیا. گیاهی را نمی بینی و اگر ببینی آنچنان در رنگ خاک خورده ی قهوه ای غرق شده که به نظرت
گیاه نمی آید. آب فشان فلزی از کار افتاده روی خاک عقیم. خیابان کثیف و پر آشغال. اسکیت شکسته شده
و افتاده بر گوشه ای.
اینها همه و همه حس تو را در مورد شهر بیمار و دلسرد به یقین تبدیل می کنند.مری هشت ساله با لکه ای
روی پیشانی ، که انگار طلسمی است برای تنهایی عمیقش در کودکی ، پدری دارد که خسته کننده ترین
شغل دنیا را انجام می دهد. و مادری که دائم الخمر است و از فروشگاه ها دزدی می کند. مری می گوید
که مادرش بهش گفته که او یک اتفاق بوده است. مری در تنهایی اش که مثل چسب زخمی روی پوسته ی
زندگی اش کشیده شده مدام در حال فکر کردن است. ذهنش درگیر سوال های کودکانه و متعدد است. اینکه
چطور آدم می تواند یک اتفاق بر حسب تصادف باشد. اینکه آیا همه جای دنیا مثل استرالیا است و بچه ها
از لیوان آبجو می آیند بیرون ؟
مری تصمیم می گیرد این سوال را از کسی در آمریکا بپرسد و این شروع دوستی او با مکس چهل و
چهارساله ساکن نیویورک است. نامه نگاری مکس و مری آغاز می شود . هردوی آنها از نداشتن دوست
رنج می برند و هردو عاشق شکلات و برنامه ی کارتونی The Noblets هستند. مکس شخصیت پیچیده
تری دارد. او دچارAspergers Syndrome است.
نوعی اختلال زیستی که در آن فرد روابط اجتماعی فوق العاده ضعیفی دارد ، خیلی از مسائل ساده باعث
افزایش تنش در او شده و بعضی مسائل پیش پا افتاده در او شیدایی عجیب تولید می کنند. نکته ی
فوق العاده ی مکس در میمیک صورتش نهفته. صورتی که خیلی کم لبخندی بر آن نشسته و هرگز اشکی
نمی ریزد. در قسمتی از این نامه نگاری ها مری برای او شیشه ای از اشک هایش را می فرستد .
مکس قادر به فهمیدن حالات صورت انسان ها نیست و نمی تواند عصبانیت و مهربانی و خوشحالی را در
خم چهره ی آدم ها تشخیص دهد. در قسمتی فوق العاده او از خاطره ی کودکی اش می گوید که در آن
مشغول نقاشی کردن بوده و مادرش پیدایش می کند. بخاطر کشیدن بدن برهنه ی زنی بر دیوار عصبانی
شده و به او نگاه می کند. مکس دفترچه ای را از جیبش در می آورد که در آن حالات صورت انسان ها
را کشیده است. به نظر من این یکی از قوی ترین صحنه های فیلم است.
همینجاهاست که ناخودآگاه یاد فروید می افتید.
وقتی ارتباط مری و مکس باعث درمان و گاهی برون ریزی های روانی هر دو طرف می شود.
آشفتگی هایی که مربوط به کودکی و خاطره های آن دو هستند. حالات عصبی که از فقدان عادی بودن که
مثل لکه ی ننگی بر پیشانی هر دو زده شده است می آید. و این عدم درک شدن هر روز هر دو را از
جامعه دورتر می سازد. طوری که مکس می گوید وقتی بیرون می رود در گوشها و بینی اش پنبه
می گذارد تا آرام تر باشد. مکس شغل های زیادی داشته است. جالبترین آنها شاید کار کردنش در کارخانه
کاند.وم بوده است . مکس به مری می گوید با اینکه در کارخانه ی کاندو.م کار کرده ام تا به حال هرگز
از کاندو.م استفاده نکرده ام. جامعه ی ایده آلیست،مکسِ پیچیده را درک نمی کند و از او به عنوان
عنصری کوچک و بی ارزش کار می کشد. مکس آشغال های خیابان ها را جمع می کند و برای لذتِ
آدم های نرمال ِ آن بیرون کاندو.م بسته بندی می کند. اما خودش در زندگی عمومی شریک نیست و در
لذت آدم های معمولیِ بدون ِ اختلال، سهمی ندارد.
در این میان مری به مکس اهمیت می دهد. اهمیتی که در چنین دورانی از زندگی برای ما معنای مانوسی
ندارد. کمتر کسانی را می یابیم که اینچنین به وجودمان اهمیت بدهند و تنهایی دردناک مان را با درکی
شگفت پر کنند. جهان به تصویر کشیده شده توسط الیوت جهانی است که پر شده از انسان های کمال طلبِ
ایده آلیست. جهانی که توسط همین انسان ها به لجنزاری که در آن هیچ ارزشی وجود ندارد تبدیل شده
است. مکس جایی برای مری می نویسد. تو را می بخشم چون کامل نیستی. مثل من.
به حقیقت می توانم بگویم تا به حال انیمیشنی چنین بر وجودم تاثیر نگذاشته است.
باشد که ببینید اگر ندیده اید.