Instagram

شنبه، اردیبهشت ۲۰

از مرگ


یک بار دیده ام مرگ را که زنده تر از پیش راه می رفته است. یک بار دیده ام که مرگ ، خونین و هولناک، بسیار جاندار توی شهر قدم می زده و خودش را ، خود ِ ویرانگرش را به رخ ِ همه ی مردم می کشانده است. هرجای دیدمش، هرجای صدایش را شنیده ام هرجای تصویرش را ضبط کرده ام ، اشک ریخته ام . تماشای مرگ ، به این جانداری ، به این جاودانگی ، تنم را لرزانده است. آنجا بوده که فهمیده ام مرگ ، فرای جنسیت است. مرگ ِ مرد ، می تواند مرگ ِ زن باشد و مرگ ِ زن ، خرد شدن تمام و کمال ِ یک مرد. فهمیده ام مرگ قدرت پخش شدن دارد. قدرت ِ پهن شدن روی زندگی کسی که هنوز نمرده است . فهمیده ام اشتباه بوده آنچه تا به حال فکر می کرده ام. مرگ پایان نفس کشیدن نیست. می تواند در هزار صحنه و هزار میزانسن متفاوت جلوه کند.
یک بار اما ، مرگ را ، اینچنین با قدرت و یاغی دیده ام که از زیر چادری بیرون کشیده شده و دستی آن را رو به جهان گرفته است. مردی را کشته اند . زنی را با کشتنِ مردی تمام کرده اند. حالا زن ، نماد ِ بارز ِ نیستی ،که هنوز قدرت فریاد کشیدن دارد ، به خیابان های شهر زده است. قصه ی خونین اش را از زیر چادرش بیرون کشیده ، رو به دوربین ها ، چشم ها گرفته است. دادگاه ها روی برگردانده اند که مثلا نمی بینیمت. که هیچ هستی برای ما. هزار چشم هزار دوربین اما به تماشای قاب عکس نشسته است. هرچه بیشتر خواسته اند پاکش کنند ، بیشتر نمود کرده است. مرگ با قدرت تر از انکار است و آنجا که انسانی در زنده بودنش تمام شد ، هیچ چیز ، دیگر هیچ چیز جلودارش نیست. او آینه ی نشانگر جنایتی کهنه است. هربار نگاهش کرده ام گریسته ام.