Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

چهارشنبه 19 اسفند1388

لازم نیست این روند را ادامه دهی. خیلی وقت است که دارد پا به پایت می آید .مادامی که

می خواهی چیزی نو بخری ، مادامی که می خواهی شادی کنی ، هربار که احساسی از

جنس غرور و پیروزی بهت دست می دهد ، آن حس لعنتی آن حس مبهم همچون مغبچه ای

لجباز خودش را توی قلبت راه می دهد که آن شراب تلخ را بریزد روی قلبت.

خیلی وقت است که پشت چراغ قرمز ها به خنده ی مردم نگاه می کنی و هی ذهنت پر

می شود از عکس آنهایی که کشته شده اند. آنهایی که توی سلولی تنگ و نمور افتاده اند

با حالی که خدا می داند . لازم نیست برای تک تک شان احساس عذاب کنی. لازم نیست

دستت را چنگ کنی بزنی به قلبت. لازم نیست وقتی همه چی آرومه پخش می شود فکر کنی

داری به یکی خیانت می کنی. نمی دانی کدام یکی شان قلبت را بیشتر آتش زده. آنی که با

شلیک جان سپرده یا آنی که با تصویر نزارش توی بیمارستان جلوی دوربین ایستاده. آنی که

خیلی جوان است . یا آنی که پشت دیوارها جیغ می زده. جیغ هایی که همیشه می شنوی.

دست از این حس بردار. مثل سرطان افتاده به جان زندگی ات. نه راهی گذاشته که ادامه

بدهی . با شوق. نه درمانی که کینه های کهنه ات را التیام بخشد.

برگرد به همان دنیایی که توش بودی. بگذار دوباره قطعه ای شعر مستت کند و جلد کتابی تو را

به اوج خواستن برساند. آنجا قوی تر ایستاده بودی. حالا خیلی وقت است کج شده ای. و او

شده پشتی ات. مدام کم می آوری و او جان می دهد که انگیزه ها را به زندگی ات برگرداند.

برگرد به آن نقطه ای که جیغ می زدی و می پریدی هر وقت اس ام اس عاشقانه ات را

می خواندی. به همان خانه ای که هر وقت واردش می شدی تنت انرژی بود و خنده ات خنده

می آورد.

هیچ نظری موجود نیست: