Instagram

پنجشنبه، تیر ۳۱

.

نشسته بودم و سرم را انداخته بودم روی مقوای سرمه ای . چند روزی می شود که  مشغول تصویرسازی اتاقم هستم.

مثل یک کتاب که می خواهی صفحه آرایی اش کنی. به گمانم بعد از ظهر بود و ساعت از هفت گذشته بود. زنگ خانه

را زدند. شین بود و برادر بزرگترش. گفتند حوصله شان سر رفته و آمدند کمی پیش من باشند. شین نشست پشت

کامپیوتر به نقاشی کشیدن. آن یکی برادرزاده ام آمد کمک من. کمک کرد پونز ها را به دیوار بزنم. حرف زدیم و

خندیدیم. حس می کردم حالم از گرفتگی در آمده و الان شادابم. بچه ها تا یازده شب پیشم ماندند. وقتی رفتند و در را

بستم با خودم فکر کردم اگر به خدایی معتقد بودم الان وقت ِ این بود که ازش تشکر کنم برای فرستادن فرشته های

کوچکش به بعد از ظهر ِ کسل ام.


وب کم ، تکنولوژی ِ دوست داشتنی است. مخصوصا برای من و آقای او که طناب دوری را پیچیده ایم دور گردنمان

و هر چند روز یکبار به مرز ِ خفگی می رسیم. حالا هر شب همین که از سر کار می رسد خانه ، قبل از هر کاری

وب کم را روشن می کند و وب کم را روشن می کنم و به شدت احساس می کنیم وب کم همان سرنگی است که با

تزریقش آرام و قرار می یابی. در باب تکنولوژی نکته ی گفتنی دیگری هم هست. این سایت را پیدا کرده و بسیار

خرسندم. اگر در حال آموختن انگلیسی هستید و مخصوصا به مکالمه و لهجه تان اهمیت می دهید این سایت یکی از

بهترین سایت های آموزش زبان به شمار می آید. فیلم می بینید و تکرار می کنید و به آنچه گفته اید امتیاز داده می شود.

اینطوری در زمینه ی تلفظ و لهجه و بیان پیشرفت می کنید.






       کله ی Machinarium  را از عکسی جدا کرده و برای شین گذاشتمش وسط صفحه ی نقاشی.
       او مثل اینکه اختراع جدیدی در نقاشی کرده باشد باقی اش را کشید.









۱۰ نظر:

همان همسایه ی مجازی! گفت...

فامیل نه، حتی دوست دورمان هم نبود. پسرش جوان تر از آنی بود که فکر حالا حالاها رفتنش توی سر کسی باشد؛ و رفت اما.
نمی دانم چه شد که "آ" رفت خانه شان. با کسی رفت که مادرِ پسر را می شناخت؛ که ماه ها بود سیاه می پوشید و نمی خندید؛ خنده که نه، لبخند هم نمی زد. خوبش آن بود که "آ" آن روز به بازی گرفتش و کشاندش وسط اتاق و توپ را گذاشت بین خودشان و خنده که نه، قهقهه نشاند توی دلش، روی لب هاش، توی چشم هاش. و شد شکل امید
اصلنی بچه ها خدای امیدند انگاری؛ همین که چشم می گردانند، برق خوشی می زند از توی نگاهشان بیرون؛ یا کمش اینکه باید بزند بیرون. که اگر غیر این است بعضی وقت ها، کدام قصوری است که بانیش یک "آدم بزرگ" نباشد!

پی نوشت1: کاش ازش می پرسیدی اسم این کشف تازه اش را –یا اختراعش را شاید!-؛ اوممممممم... "کاستینزپنیانزگون"؟!
پی نوشت2: همین طور بیخودی فکر می کردم "شین"خودش است و خودش؛ و حالا نیست. تصورات می رود به "ریکاوری"!
پی نوشت3: این یکی هم برای آن هایی که می خواهند کم کمک آغاز کنند زبان را، یا یک جاهاییش هستند بالاخره؛ کم یا زیاد. http://www.salamzaban.com/
پی نوشت4: یادم هست جایی از خوانش روزنامه های فرنگی حرف زده بودی؛ اگر هنوز عادتش را داشته باشی، پس این هم مال خودت؛ به کارت می خورد به گمانم: http://www.thepaperboy.com/index.cfm

Unknown گفت...

همسایه مجازی : آره تعریفت را راجع به بچه ها قبول دارم. بیشتر بچه هایی که تا به حال در زندگی دور و برم بودند رابطه ی نزدیک و صمیمی باهام برقرار کردند. از پی نوشت اولی خندیدم یک دنیا. پی نوشت دو مرا متعجب و کنجکاو کرد . برای پی نوشت سه و چهار واقعا ممنون. مخصوصا دومی که به روزنامه ها مربوط است.

Najoorha گفت...

سلام به یلدای مهربون
بچه ها خوبن . بچه ها گوگولی مگولی اند . بپه ها منو یاد فیلم بهشت بر فراز برلین (ویم وندرز) می اندازن .


ارادتمند و دوستدار تو : ناجور

شریعتی گفت...

سلام
این اگر به خدا معتقد بودمت خیلی حرف دارد برای گفتن !!!
تو فرض کن بی نهایت ...!!!
امامن اگر از این فرشته ها داشتم تنهایی واسشون می مردم ...
...
به امید خدا
خوش باشی

پیام گفت...

اگه یه چیزِ خوب تو این دنیا باشه بچه هان، قبل از اینکه به ... کشیده شن...
دوری بد خیلی بد با تلفن و وبکم و نت هم دوا نمی شه خیلی بدِ لامصب

چکــ نویس گفت...

سلام
اولین بار که می یام وبت , خوشم اومد ازش قشنگ می نویسی ..

خوش به حالت

شاه رخ گفت...

خدايا براي ما هم فرشته بفرست كوچك بزرك مرد زن فذقي نمي كند فرشته باشد فقط
آمين

نسيم گفت...

خدايا چند تا از اين فرشته ها براي ما بفرست كه دنياي خاليمان سخت محتاج خنده هاشان است. آمين

دانای کل گفت...

وب کم ، تکنولوژی ِ دوست داشتنی است ولی در ذات تکنولوژی که همیشه یک ادای مزخرفی برایمان رو میکند و حتی گاها لگد کلیشه ای به صندلی زیر طناب دار هم خودش میزند.

دانای کل گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.