Instagram

جمعه، اسفند ۲۵

جنازه ی تاریخ

 ساعت یک و نیم بعد از ظهر تا چهار که هوا بین روشنی و تاریکی ِ ملایم ِ در راه است ، از ساعاتی است که در طول روز دوست می دارم. درس هم بخوانم با انرژی می خوانم.. امروز اما بعد از یک ماه دور بودن از فیلم ها ، به تماشای چمنزار گریان نشستم و تمام شکی که قبل از شروع شدن فیلم داشتم همان ابتدا ، همان صحنه اول فیلم ، محو شد. شک داشتم باید درس بخوانم بیشتر و بیشتر ، یا فیلم ببینم. آن هم فیلمی که چندین ماه پیش یک بار دیده ام و خب بسیار دوستش داشته ام. چمنزار گریان اما با داستانش و تصویربرداری فوق العاده اش و میزانسن هایی که در طول فیلم می چیند ، خیلی خیلی مهم تر از درس خواندن است. آن هم توی این مملکت .

صحنه ی اول ِ " چمنزار گریان " ، وقتی مرد دارد قصه ی جانکاهِ آنچه بر آن ها گذشته است را برای صدای آن طرف ِ رودخانه بازگو می کند، دوربین ، آنچنان ماهرانه از پیکره ها بر سطح ِ آب می لغزد که انگار سایه ی زن و مرد و بچه ها ، که در وسط قاب ایستاده اند ، با تار و پود آب گره می خوردو می رود که جزئی همیشگی از تاریخی باشد که قرار است به دست فراموشی سپرده شود. دفعه ی پیش هم که به تماشای " چمنزار گریان " نشستم ، همین سه دقیقه ی ابتدایی فیلم ، بغض ، خودش را چسباند به حنجره ام.
تاریخ و آن قسمت ِ زخمی اش که یا به انحراف کشیده شده یا در ذهن ها مرده است ، جنازه ای است همیشه روی خاک، که بوی تعفن اش ، نه بخاطر قدیمی بودنش ، که بخاطر انتقامی است که از ذهن فراموشکار ِ جهان می گیرد... هر روز..

۳ نظر:

علی گفت...

مدت‌هاست می‌خوام ببینم‌اش، اما از کسی گرفته‌م که دیگه ندارم‌اش. خیلی می‌ترسم برم سراغ این فیلم. خیلی وقته...

نسیم گفت...

اینجور که تو نوشتی آدم همه کارش را می گذارد زمین می نشیند به دیدن. برم ببینمش

Unknown گفت...

نسیم : امیدوارم ببینیش..