Instagram

شنبه، فروردین ۳

وقتی در مردابی..


بعضی چیزها ، مخزن ِ کلمه اند. باید مدام کلمه صرف شان کنی. مثل عدد 88 برای من. یا خیلی های دیگر. مثل واژه ی المیدان برای تونسی ها. مثل شارل دوگل برای همه ی آدم هایی که در یکی از رمانتیک ترین نقطه های زمین به بدرقه ی عشق شان رفته اند، روزی . هستند این وسط چیزهایی هم که باید تا می توانست کلمه صرف شان نکرد. برای من ، مثل ِ ده نمکی. مثل چارچنگولی . مثل محسن رضایی. امروز بعد از تمام شدن ِ آکادمی ، هی تمام پروسه ای که طی شد را توی ذهنم این ور و آن ور کردم و دیالوگ هایی که بین قوم و خویش ها و دوست ها و کلن آدم های دور و برم رد و بدل شد ، را دوباره و دوباره شنیدم. این آکادمی آینه ی تمام قدی بود از ما. از کلمه ی ما. و مردابی که درش افتاده ایم و یکی از بزرگترین دلایل بیشتر فرو رفتن مان باز همین کلمه است. ما. از بی احترامی هایی که به هنرجوها شد و نشان داد ما آمادگی پذیرش پسری که گوشواره بیاندازد و از ما خوشگل تر باشد را نداریم چه برسد بخواهیم روزی کسانی را بپذیریم که کلن سیستم شان با ما متفاوت است ، مثل همجنس گراها مثلن. عده ای مان حجاب اختیاری شرکت کننده ای را عَلم کردیم و هی از متانت و حجاب محدودیت نیست حرف زدیم و یادمان رفت اینجا مسابقه صدای برتر بود  نه هیچ چیز دیگری. عده ای دیگر از ما هم که سال هاست زیر فشار حجاب اجباری به نفس نفس افتاده ایم ، تا توانستیم خواستیم شرکت کننده ی با حجاب حذف شود . یکی دیگر را بخاطر لهجه اش مسخره کردیم و یکی را بخاطر چاقی اش. نمی دانم. هرچه کردیم ، ربطی به گزینش صدا نداشت. حیف. تکرار تاریخ شدیم این روزها.
بعدتر خواستم بیشتر بنویسم از آکادمی که دیدم از آن کلمه هایی است که اگر بیشتر از این چند خط بهش بپردازم ، می شود دنباله ی همان حاشیه هایی که زخم اند و ما همیشه مشغول دوختن شان. به جای آن دلم خواست امشب همینطور که لم دادم به دیوار کنار تخت، شوپن گوش کنم و سعی کنم آدم بهتری باشم. یک نفری.
 هوا به شدت آلوده است. باید جایی شروع کنیم ماسک گذاشتن... باید نقطه ای باشد برای هر نفری که از دست و پا زدن های هیستریک در مرداب ، بایستد و یاد بگیرد ساکن باشد. و فکر کند... در لحظه های سکون ، فکر سرشار است.. وقتی در مردابی.

۶ نظر:

اشکان گفت...

خواندنی بود و قابل تامل.. مرسی

Unknown گفت...

مسیری که ما طی می کنیم ناقصه!فکر درختی رو بکن که دورش را یه حلقه فلزی انداختن...رشد می کنیم و جوانه می دهیم اما مثل همان درخت!

علی گفت...

عالی، عالی. مقدمه و میانه و موخره، عالی. بی کم و کاست. ممنون...

Unknown گفت...

جک : آره.. دقیقن.

Unknown گفت...

علی : ممنون که می خوانی.

مرجان گفت...

سلام یلدا خانم
من خیلی اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم چند ماهی میشه زیاد می خونمت ولی هیچوقت نظر ندادم
خیلی حرفاتو می فهمم مثل اینکه حرف خود من باشه
خوشحالم آدم هایی هستند که شبیه من فکر می کنن خیلی احساس تنهایی می کردم