Instagram

سه‌شنبه، شهریور ۳

ترافیک سنگینی است





یک نوع آشفتگی ذهنی هست که می شود اندازه اش گرفت. برای من البته اینطور است. از روی صفحه های پی در پی وُرد که در لپتاپ باز کرده ام و توی هرکدام بخشی از من به قامت کلمه هاست می فهمم چند تُن آشفتگی توی کله ام هست. امروز، دیدم شش صفحه باز است و هیچ کدام هم آماده ی ذخیره ی نهایی و بسته شدن نیستند. بعد دیدم تمام این هفته خواب های درهم برهم شاعرانه دیده ام. درهم برهمی اش از ذهن شلوغم وام گرفته و شاعرانگی اش به حتم از کلمه ها.

.
شاگردم دیر کرده بود. مثل همیشه. تا کلاس بعدی ام کمتر از یک ساعت مانده بود. زنگ زد گفت توی ترافیک نیایش گیر کرده اما شده پرواز کند تا ده دقیقه ی دیگر اینجاست. گفتم پرواز نکن، آرام بیا. بعد نشستم خطابه ی شاملو را خواندم در جشنی که برای جلال آل احمد برپا کرده بودند. دلم گرم شد. فکر کردم چقدر زمانه ی ما کم دارد کسی را که برود پشت میکروفون و هرآنچه باید را بگوید. بعد فکر کردم کاش شاگردم آرام رانندگی کند. بعد فکر کردم برای بِرِک های میان کلاس های فردا، میوه ببرم.




۱ نظر:

pooneh گفت...

cheghadr lezat dare dobre mikhunamet , dobare minevisi