Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

یکشنبه 18 بهمن1388


چقدر زیادن کاراکتر های اسطوره های یونان ! گیج شده ام. فقط آندروماک و زئوس و

آفرودیت و رئا و آرتمیس را در ذهنم جا دادم کامــــل. پر لذت شدم. آندروماک را خواندم

چون پدرم آرزو داشته اگر دختر داشت اسمش را آندروماک بگذارد. بعد که به دنیا میام

یادش نبوده.


سرد شده. قرص نمی خورم . در سفر خیلی سرما به تنم وارد شد. برای گرما و

آرامش، آن گوشه ی تخت ِ آن اتاق ِ مهربان ِ آن شهر ِ کوچک را دوست داشتم. از وقتی

آمده ام ... گفتن دارد مگر؟ دلم آنجاست.


جنایت و مکافات را دارم می خوانم. با ترجمه ی افتضــــــــــــــــــــــــاح ! به پدر گفتم

ترجمه ی خوبش را از دانشگاه بیاورد. مانده ام در کار دنیا. از آن طرف خودمان را در

درس ترجمه ی ساده به فنا می دهیم و سعی می کنیم همه چیز رعایت شود و

بهترین ها انتخاب شوند و حالی ادبی به متن می دهیم ، استادمان 16 می گذارد کف

دستمان. بعد ما با خودمان می گوییم کار ترجمه ظریف است و در این مملکت خیلی

بهش توجه می شود و حتما استادمان دلایلی داشته.

از این طرف خروار خروار ترجمه ی آقای بهزاد را چاپ می کنند ، در حالیکه بین جمله ها

نقطه نیست و کلمه هایی که باید جدا باشند به هم چسبیده اند و گاهی انگار داری

اخبار ورزشی ِ نوشته شده توسط داستایوفسکی را می خوانی ، حالی به حالی

می شوی.


امشب خواب می بینم با شال سفید بر گردن ، می دوم و او برایم انار دانه می کند.

در خواب پاهایم این شکلی اند.

شب بخیر.


پ.ن : لعنتی ! خوابم را ندیدم.

هیچ نظری موجود نیست: