Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

کلاغ


sherwood anderson ، falkner، james joyce و hemingway را بعد از 24 ساعت بلعيدن ، امروز

ريختيم روي برگه و تمام شد رفت. نتيجه ي سر در گريبان كتاب كردن و خواندن چهار باره و پنج باره ي

داستان ها ، اين شد كه يك بعد از ظهر از ديدن برنامه ي سوهان روح "زن امروز voa" بمانم و

سيب زميني عصرانه اي هم در كار نباشد و وبگردي تعطيل گردد.

..

حمله ي اسرائيل به مدرسه اي كه علاوه بر انبار غذا ، پناهگاه صدها فلسطيني بي طرف هم بود،

خجالت آور است. از آن خجالت آور تر دامن زدن سران ايران بر آتش جنگي است كه از ابتدا انتهايش

آشكار است. از اينها هم خجالت آور تر صحبت يك مشت مردم است كه از اين مي نالند كه چرا براي

به قدرت رسيدن يك مشت گوسفند ، آدم هاي بي طرف بايد بميرند و از دست بدهند و ويران شوند، و

بعد همان يك مشت مردم بريزند توي خيابان ها فرياد مرگ بر... سر دهند و هيچ فكر نكنند كه چرا بايد

بر نام يك ملت مرگ خواست اگر سران قدرت طلب اش در حال كشتارند؟!

..

بعد از امتحان مي روم دنبال شين. منشي مهدكودك اش عوض شده و از آنجا كه مرا نمي شناسد

به همه ي جد و آبادمان زنگ مي زند و تك تك مي پرسد: " يلدا عمه ي شين است؟" و آنها احتمالا

تك تك مي گويند: "گويا همينطور است." در حاليكه در حال بازجويي هاي تلفني است مرا بسيار مهربانانه

به داخل مي كشاند و خودش جلوي در مي ايستد كه اگر روشن شد كه من بچه دزدم با آن

هيكل35 كيلويي اش مرا بازداشت كند! شين را مي نشانم روي صندلي و تا كمر بندش را ببندم

او برايم شعر مي خواند


باز هم در ميان بوستان

من شريك لحظه هاي شاد يك كلاغ مي شوم.

من به روي نيمكت

او به روي يك چنار

من به او سلام مي دهم

او به من:

قار قار قار!

باز بچه اي كلاغ را نشان سنگ مي كند

با كلاغ جنگ مي كند.

مي دود به سوي او

آي آي

قلب كوچك كلاغها سياه نيست

مي توان با كلاغ نيز دوست شد

قار قارشان گناه نيست.


دست مي كشم بر سر شين و فكر مي كنم چه خوب مي شود اگر تا وقتي شين بزرگ ميشود

خبري از گوسفند هاي چوپان نما نمانده باشد.