Instagram

سه‌شنبه، مهر ۲۰

.



دیشب خواب دیدم. به " شین " کمک کردم لباساشو در آره بره دستشویی. از الان کوچیکتر بود. همونجا توی خواب بهش

گفتم :" تو عینهو خودمی. منم دوست دارم لخت لخت باشم وقتی میرم دستشویی. " بعد دیدم کنارش نشستم دستش و

گرفتم . نمی دونم چرا وجود من اونجا لازم بود. نمی دونم چرا باید همچین خوابی ببینم. انگار بشینی کنار یکی که خیلی

دوسش داری ، دستش و بگیری که راحت تر بشاشه به زندگیش.


داشتم خواب می دیدم که زنگ زدی. اینارو تو خونه ی قدیمی می دیدم. دستشویی خونه ی قدیمی بود. گفتم که شین هم

کوچیکتر بود. توی دستشویی شین پرسید:" بارون داره میاد عمه ؟" نمی دونم چه جوابی دادم. چیزایی که یادمه همیناست.

داشتم همینارو می دیدم که تو زنگ زدی. ساعت گوشی و نگاه کردم. هنوز هفت صبح هم نشده بود. گفتم :" چیه ؟ این

وقت ِ صبح ؟ ! "  گفتی :" گوش کن ! صدا رو گوش کن. باورت میشه ؟ تو عمرم بارون ِ اینطوری ندیدم. انگار یه

سطل گنده برداشتن دارن خالی می کنن رو زمین. " اینا رو که گفتی ، یادم اومد چند دقیقه پیش داشتم خواب می دیدم...





۲۲ نظر:

rezgar.sh گفت...

عکس زیباست . زیباتر از اون .حس مشترکی است که تو و مستر با هم تجربه می کنین . الی آخر!!!

نسيم گفت...

منم ديشب با صداي بارون خوابيدم. چه خوب خوابتو توصيف كردي

سیاوش گفت...

عکست و نوشتنت و خوابت همگی هارمونی شش صبح پاییز را دارد!شش صبح مهر پست می نویسی ؟

خوب است که

همان دوست جدید.. گفت...

خوش به حالت یلدا که شین داری.. که شیرین شیرین بهت بگه عمه جونم میذاری واست نقاشی بکشم؟ بعدشم تو تمام مداد رنگی های با ارزشت که خودت هم دلت نمیاد ازشون استفاده کنی میدی بهش..وقتی هم که داره میره و توی راه پله ها بند کفشاشو با گریه میبنده و میگه میخوام پیش عمه جونم بمونم و تو با مهربانی بچگانه ات میگویی میام عزیزکم ..فردا میبرمت پارک و واست بستنی شکلاتی میخرم هر چنتا که بخوای..
منم دارم اما فرسنگها ازم دوره..حتی نمیدونم دختره یا پسر؟!!

محـمد گفت...

چه حس خوبي داشت نوشته ات

بهار گفت...

کاش تو هم به من زنگ می زدی تا اون بارون رو ببینم....

ناشناس گفت...

هر شب خواب بارون دیدم صبح اش جام خیس بود...
یادم باشه یه چادر ملی واسه این آبجی بفرستم تن اش کنه...
یلدا !
این عشق لخت بودن چیه که تو داری؟:)
اراکده

Unknown گفت...

همان دوست جدید..: فقط همین یکی نیست. چند تایی هستند و عاشق تک تک شانم. این کوچکترینشان است. می فهمم حس ات را. دوری از چنین دلبستگی هایی خیلی خیلی دشوار است.

Unknown گفت...

بهار : من که شماره ای از تو نداشتم.مگه تو هم شمال کشوری؟

Unknown گفت...

اراکده : هر کسی یه جور برمی گرده به منشا اش. ما اینطوری ;)

بهار گفت...

من تهرانم،فکر کردم بارون نیمه شب چند روز پیشا رو گفتی....در هر حال منظورم به این بود که همه بهم خبر میدادیم...

مهر گفت...

چه خوشم آمد ازین تله پاتی که با "او" داری

من گفت...

چه حس خاصي..
راستي..اين لحن نوشتاري ِ محاوره اي تو خيلي دوست دارم..

miss-lilliput گفت...

این همون قانون همزمانی آقای یونگ خودمون نیست؟؟؟ اگه بگم تا حالا شاید هزار دفعه با آقای لوکا تجربش کردیم باورت می شه؟؟؟

Unknown گفت...

miss-lilliput : چقـــــدر عالی ! خوشحالم واسه تجربه هات !

آژو گفت...

چقدر حس قشنگ و عجیبی بود یلدا.
ای کاش منم مثل تو برادر زاده ای داشتم وبه آن عشق می ورزیدم.
چه لذتی دارد وقتی آقای او زنگ بزند و تو صدای باران را از پشت سیم های تلفن بشنوی.
عکست سرشار بود از انرژی برایم

... گفت...

یه سوالی داشتم یلدا جون ، اینارو همه اش رو توی خواب دیدی ؟ یعنی دمت گرم خیلی خوب میخوابی پس . خواب های ما در حد خورده شدن توسط مار و پریدن از خوابه . همین قدر ساده و کوتاه .

همان دوست جدید.. گفت...

خوش به حالت ..چنتا؟!!! همه رو به یه اندازه دوست داری؟

Unknown گفت...

همان دوست جدید.. : همه را به یک اندازه.

Morteza گفت...

به ياد خونه ي قديمي مون افتادم و داداش كوچيكم كه خيلي ناز و دوست داشتني و شيرين زبون بود اما حالا براي خودش غولي شده .. يادت بخير كودكي

آرام گفت...

فضاي اينجا منو كشوند به خونه ي قديمي پدرم كه وقتي بارون توش ميباره آدم با صداي ناودونش حس مي كنه داره زنده ميشه.تازه ميشه.بوي نم ديواراش.وصداي تند وبي تاب بارون كه همه ي چيزهاي دوست داشتني رو مياره جلوي چشمام.مرسي بابت حسي كه منتقل كردي

همان دوست جدید.. گفت...

یلدا این نقاشی هایی که میذاری کاره خودته؟ (ببخشید فضولی میکنم البته!)