Instagram

شنبه، دی ۱۱

.

میان عشق بازی ِ نور و سایه نشسته بودم. روی یکی از مبل های قرمز ِ هال. خانه ساکت بود. تنها مقیم اش خودم بودم.

رج به رج می بافتم . هر از گاهی نگاهم را می انداختم  روی صفحه ی خاموش گوشی ام که لم داده بود روی مبل .

خودم هم نمی دانستم چه می خواهم. دلم برای صداهای آنطرف گوشی تنگ شده بود. ترس همیشگی هم توی دلم بود. که

مبادا لحظه ی مرگم برسد . که قرار باشد زمین را همین الان ترک کنم. بدون شنیدن صداهای پشت گوشی . بدون اینکه

به او گفته باشم مرا ببوس. بدون اینکه صدای دوستهام گوشم را پر کرده باشند. پــــــــُر ِ آرامش. !


چیز دیگری هم بود توی آن ساعتها. قسمتی از من داشت در سکوت خانه عشق می کرد. میان تناقضی پُر خنده گیر کرده

بودم. انگار می دانستم صفحه ی گوشی ام بالاخره روشن می شود و با اینکه روشن شدنش ، روشن شدنِ خودم بود ،

برای ماندن ِ تاریکی و سکوت دعا می کردم. مثل اینکه در میان عشق بازی ، لحظه ی ارگ.اسم را بخواهی و نخواهی.

بخواهی و نخواهی. بخواهی و نخواهی.

یادم است آن روز سرم را از پنجره کرده بودم بیرون و هوای سرد و خشکی از شهر ، خودش را چسبانده بود به من.

یادم است حیاط تاریک بود و ساختمان های روبرو کم سو. یادم است هی گوش داده بودم به صدای شهر و هرچه شنیده

بودم بوق بود و صدای گذر ِ ماشین ها با عجله ای سرسام آور. یادم است تلاشی بزرگ جمع شده بود توی سرم که

صداهایی را از شهر بشنود که دوست دارد. صداهایی که دوستشان داشته ام. صدای تکان خوردن پایه های تخت ِ یک

زن و مرد. صدای حرکت ِ دست ِ پسربچه ای که هواپیمای کوچکش را توی هوا می چرخاند. صدای ها شدن ِ دستهای

زنی توی پارک . صدای راه رفتن قمری روی دیوار ِ حیاط. صدای هم زدن ِ مایه ی کیک. ....

نشده بود. نتوانسته بودم.. هرچه شنیده بودم بوق بود و صدای گذر ِ ماشین ها با عجله ای سرسام آور.

همان شب خواب دیدم خانه ی عروسکی توی حیاط ِ خانه مان زده اند. خانه ی عروسکی ده برابر قد من بود و من از

پشت پنجره از دیدنش ذوق مرگ شده بودم. خودم را که رسانده بودم توی حیاط خانه ی عروسکی را برده بودند. از

مرد ِ همسایه پرسیده بودم چرا و او گفته بود وقتی خریدیمش حواسمان نبود به جنسش. توی حیاط که باشد موریانه بهش

می زند .

خوابم را برای او تعریف نکردم. برای هیچ کس نگفتمش. نمی دانم چرا. هنوز هربار در دستشویی را قفل می کنم و

روی توالت فرنگی می نشینم تصویر خانه ی عروسکی بزرگ آلبالویی رنگی توی سرم شکل می گیرد. و خیلی چیزهای

دیگر که همان شب در خوابم آمده بودند. چیزهایی که به هیچ کس نگفته ام. چیزهایی که هیچ کس نمی داند..   












۳۸ نظر:

rezgar.sh گفت...

برداشتم از این پستت آنقدر حس قوی ای داشت که کلمه " رخوت" به ذهنم آمد . و به دنبال آن "... در فاصله رخوتناک دو هم آغوشی" . تکه ای از شعری که لابلای حافظه ام بیرون کشیدم. شعری که با کمی بیشتر فکر کردن فهمیدم از فروغ است. چرا "رخوت" را هم به تگ هایت اضافه نمی کنی؟

Unknown گفت...

rezgar.sh: چه فکر ِ خوبی !

mozhgan گفت...

cheghad hesseto khoob mitoonam lams konam ...
ba khoondane neveshtat daghiiighan engar dashtam filme Amelie ro mididam :D
yadavarie mosakenaie yalda kheili vaghta ye hesse khoob dar man ijad karde :D
to belakhare be khoonie arooosakittt miresiiiii :D:*

Unknown گفت...

mozhgan: مرسی مژگان جونم. آره بالاخره باید برسم بهش.

Unknown گفت...

انقدر در مذهب و دین لامذهب ما خواب دیده اند و تعبیر خواب ها به جنایت ها مکافات ها کشیده که بین اقشار روشنفکر وجهه ای تمسخر امیز پیدا کرده !

اما رویاها را گاهی هیچ جور نمی توان توجیه کرد...

تشریح ان حس"خواستن و نخواستن"فوق العاده بود.

راستی خیلی ازم دوری که یه چیز باحال بهت بدم...اما از طرف من برو برای خودت مستند babiesرو سفارش بده و ببین.

رویکرد جالبی رو به من القا کرد.

Unknown گفت...

جک: دو سه تا پَک مستند دارم. امشب چک می کنم ببینم تو اونا نیست. مرسی جک !

یازده دقیقه گفت...

چرا حرفی ندارم بنویسم! فقط دلم خواست بروم روی مبل سبز هال بنشینم و بافتنی ببافم و به صداهای اطرافم گوش کنم....

بهار گفت...

تو مث ناتور دشت می مونی
یا دلستر لیمویی
یا قهوه ی تلخ
با تمام لذتی که به ادم منتقل می کنی اما مزه ی دهن ادم را تلخ میکنی...
چه اصراری داری به این کار؟

نسيم گفت...

اونقدر تصوير سازيت عالي بود كه منم گوشامو تيز كردم صداهاي خوب را بشنوم اما فقط صداي بوقها را شنيدم

ايوب گفت...

واقعن زيبا مي نويسي و تمثيل هاي قشنگي توي نوشتت استفاده مي كني موضوع را قشنگ بسط مي دي و به پايان مي رسوني
جزء معدود وبلاگي هايي وبلاگ شما كه بهموضوع نوشته برام در درجه دوم اهميت و نثرش و شيوايي بيان اولين موضوع كه برام جذاب
نويسنده قابلي خواهي شد

پوره گفت...

این چیره دستی در ترسیم حال و هوا و فضاسازی های عاشقانه و فانتزی های ملموس س.ک.س.ی به بعضی از بهترین آثار آنتونیونی و برتولوچی راه می برد و تداعی می کند

آرام گفت...

منم تشنه ي صداي آرامبخش زندگي ام
بي درد ومسكن وجيغ وهياهوي دنيا!
وبزرگ شدن بافتني كه رج به رج بالا بره ومن بزرگ شدنش رو ببينم.
دلم ميخواد هميشه عشق ببافم مثل روياهاي تو !

Unknown گفت...

بهار : اصلا با چنین ایده ای نمی نویسم. اگر بخوام به حسی که به مخاطب می خوام بدم فکر کنم مجبور به چارچوب کشیدن واسه کارم میشم و اینو نمی خوام. اگر حس تلخی بهت منتقل میشه یا حس شیرینی هرچه هست حس نوشته و حس و حال خودم بوده. در حس و حال خودم دست نمی برم.

Unknown گفت...

نسیم : چه خوب نسیم. فکر کردن اینکه یکی دیگه هم داره دنبال همچین صداهایی می گرده ، شیرینه.

Unknown گفت...

ایوب : مرسی ایوب ! واقعا ممنون !

Unknown گفت...

پوره : من نمی دونم چرا این کامنتهای آخری که می زنی همش جوابشون " آه خدای من " است. (چشمک) به هر حال کلی انرژی دادی با این نظرت !

MiM گفت...

وقتی موبایل رو خاموش می کنی، نصفی از دنیا برای تو میمیره ... حتی اگه خیلی بهت نزدیک باشن... یک مرگ موقتی که شاید دائمی هم بشه...
بعد دوباره که روشنش کردی همه زنده میشن... یا شاید خیال می کنی...
(نقل به مضمون و البته دستکاری شده از کتاب کجا می توانم پیدایش کنم..موراکامی)
....
توالت فرنگی!>!
...

MiM گفت...

اون سفارشی ها رو هم برای دوستان سریعتر نمیشه بافت!!؟؟
...
خداییش اینقد تو وبلاگ خودت جواب نده! آدم گه گیجه میگره ! :))

Unknown گفت...

MiM : مردم از خنده ! آره حق داری گه گیجه بگیری.
بعد در ضمن تو منو در حد یه بافنده فرض کردی ؟ حالت خوبه میم ؟ من تو شالگردن خودم دو سه ماهه موندم.

بهار گفت...

این بخش پخش اهنگت را به دادن کد و اینجور حرفا فعال کردی یا یه امکان تو بلاگ اسپاته؟

Unknown گفت...

بهار : دو تاییش. کد و از طریق 4شیرد گرفتم ( البته با کمک سلمان) و به بخش جاوا اسکریپت بلاگر اضافه کردم.

بهار گفت...

تو دیگر مرا دوست نمی داری که وبلاگم را نمیخوانی؟

Unknown گفت...

بهار : چراااااا !!!! همیشه می خونمت !!!! گاهی در سکوت.

رویا گفت...

به کسی هم نگو بگذار رویا بمانند

قانون شکن گفت...

یلدا تو این چند سالی که نوشته هاتو کمو بیش میخونم متوجه شدم که جای یه چیز خیلی مهم همیشه در جریان نویسندگیت یا دقیق تر بگم وبلاگ نویسیت ( چون کمی باهم تفاوت دارن ) خالیه اگرچه این 5 یا 6 سال بیوقفه نوشتنت همیشه برام تحسین برانگیز بوده و بیانگر علاقه ی تو و نوشته هات بازگوی استعدادت و پشتکارت نهایتا نشانگر پیشرفتت در این مقوله بوده
اما جای اون چیزی که خالیه :( وجود یک جران فکری هدفمند و نظام یافته که نوشته هات رو در یک راستای کلی قرار بده) که مخاطب بعد ار خوندن چندین نوشته از تو یا بعد از چند سال بتونه جریان فکری و یا راستای نوشته هات رو دنبال بکنه . این خیلی مهمه که وقتی کسی از من می پرسه یلده چی مینویسه یا از چی می نویسه مخاطبی که(هر کدوم از مخاطبای وبلاگت)چند ساله که نوشته هاتو می خونه بتونه در چند یا چندین جمله به شکل خلاصه توضیح بده.
(ایوب):واقعن زيبا مي نويسي و تمثيل هاي قشنگي توي نوشتت استفاده مي كني موضوع را قشنگ بسط مي دي و به پايان مي رسوني

(پوره):واقعن زيبا مي نويسي و تمثيل هاي قشنگي توي نوشتت استفاده مي كني موضوع را قشنگ بسط مي دي و به پايان مي رسوني...

(نسیم):اونقدر تصوير سازيت عالي بود...

این بیانات بدون شک نشاندهنده ی توانایی و موفقیت در بیان احساسات و چیره دستی در فن نوشتنه ولی آیا نویسندگی خصوصا در این عصر با ویژگی های خاصش به چیرگی در فن و بیان احساسات در لحظه ختم میشه؟
براستی که در نوشته های تو این حلقه ی مهم گم شده یا اصلا یافته نشده که من شدیدا احساسش می کنم
حالا من می پرسم
چرا می نویسی؟
از چی می نویسی؟
صرفا برای ارضاء احساسات در لحظه؟
آیا هدفی وجود داره؟
آسا احساس مسولیتی وجود داره؟
چطور درباره ی نوشتن و نویسندگی فکر میکنی؟
مجبور نیستی به این سوال ها جواب بدی کافیه بهشون فکر بکنی
این سوال ها در عین سادگی و پیشپاافتادگی بسیار اساسی و پردامنه هستن و بدون شک بینش و افکار هر انسانی رو به شکلی بنیادین به چالش میکشه و با فردیت خودش روبرو می کنه.
بدون شک سوالاتی از این دست راه پرسش بنیادی فرد از وجود خواهد برد و موجودیت خودش.
انسان موجود سرگردان و معلقی در کهکشانه که تنها کاری که برای انجام دادن داره و می تونه انجام بده داشتن یک هدفه.
نمیر

دانای کل گفت...

دوس دارم این لحظه های بر خلاف عادت آرام را

Unknown گفت...

قانون شکن : اول از همه راجع به تفاوت نویسندگی و وبلاگ نویسی باهات موافقم. چیزهایی که گفتی همه چیزهایی بودند که یکی دو سال پیش شدیدا درگیرم کردند. دنبال همین هدف یا پایه ای که ازش حرف زدی می گشتم. دیگه دلم نمی اومد بنویسم. احساس پوچی می کردم. اما حقیقتش اینه که اینها بخاطر معنی بود که از وبلاگ برای خودم در نظر گرفته بودم. اینجا برام مثل کتابی بود که می تونستم هرروز چاپ کنم. اما حالا این معنی برای من دستخوش تغییر شده. خوب یا بد نمی دونم ، مهم اینه که الان اینجا برای من چارچوبی خاص نداره و از قوانین خاصی هم پیروی نمی کنه. نویسندگی جریانی است که گه گاه توی دفترهام بهش می رسم. یا توی همین کامپیوتر ذخیره اش می کنم اما به مرحله پابلیش نمی رسند. وبلاگ نویسی بیشتر به روزانه نویسی ها و حال و هواهای اون روزهام مربوط میشه.
گاهی مشغول خوندن و بررسی کارهای کسی هستم . خب بدم نمی یاد اینجا هم راجع بهش بنویسم. گاهی اما ترجیح می دم حال و هوای بی ارزش و ساده ی روتین ام و به مخاطبم عرضه کنم.
سوالاتت و دوست دارم و بارها شاید اغراق نباشه اه بگم هزار بار از خودم پرسیدمشون. اما خب به جواب چند خط بالایی ختم میشن. در عرصه نویسندگی سوال ها بازتاب خودشون و دارند اما من وبلاگ و جزئی از این عرصه نمی دونم. امیدوارم خیلی زود دوباره دور هم جمع شیم. کلی از این بحثا تو سرم می چرخند.

قانون شکن گفت...

پس میشه نتیجه گرفت که این وبلاگ یک وبلاگ کاملا شخصیه. تو درباره ی خودت می نویسی و مخاطب ها درباره ی تو نظر میدن .
اگرچه توضیحاتت برام قانع کننده بود و من متوجه شدم این وبلاگ ابزار قدرتمند و دوست داشتنیه که سالهابرات نقش مسکن رو بازی کرده یا شایدم کیسه ی بکس یا صمیمیتر بگیم دوست .
اما این دوست بیش از اون که بگه باید بشنوه .
در واقع اون فقط میشنوه . از این جهت بیشتر به همون کیسه بکس یا مسکن یا دستگاه مثلا (( مخرج التخیلات یا مخرج الآلام)) داره . شوخی کردم . در واقع اینجا همه چیز مربوط به توه. چه نوشته ها و چه نظرات . نویسندگی در دفترهات و ذخیره در کامپیوترته .
خوب حالا فرظ کن تنها تو یه اتاقی سخت مشغول خوندن یه کتاب جذاب . یه نفر وارد اتاق میشه .میگه سلام. جواب نمیدی. میگه من اینجام متوجه نمیشی. نمیبینیش. هر عکس العملی از خودش نشون میده نمی فهمی. 1 ساعت بالا پایین میپره انگار نه انگار.
این آدم در واقع وجود نداره .برای تو وجود نداره . هیچ ماهیت و هستی برات نداره چون بهش آگاهی نداری.
حالا برای نویسنده ای که نوشته هاش تو یه دفتر تو یه صندوق قفل شده س یا تو کامپیوتر zip شده آیا واقآ نوشته ای وجود داره؟ آیا نویسنده ای وجود داره؟ تنها زمانی که حداقل یک مخاطب داشته باشه این مفاهیم هستی پیدا می کنن.
در تعریف نویسندگی فرایند نوشتن و پیاده کردن افکار ،رویاها،تخیلات و ... روی کاغذ تنها نیمی از تعریفیه اون رو شامل میشه . و داشتن مخاطب تنها تعریفی فنی و سطحی از نویسندگی رو کامل میکنه. جوهر اصیل و درخشان نویسندگی تنها زمانی فهمی عمیق به دست میده که مفهوم(( احساس مسولیت )) در اون نمود پیدا کنه . و حضور این احساس در جریان نویسندگی نشان دهنده ی وجود یک هدفه و یا لااقل هدفی رو به وجود خواهد آورد .
نمیر

Unknown گفت...

قانون شکن: حالا خیلی بیشتر فهمیدمت. شاید اینی که می خوام بگم بی ربط باشه اما واجبه الان بهت بگم اش. از وقتی درگیر مطالعات پیوسته ی فلسفی ات شدی خیلی خیلی تغییر کردی. حتی مثال هات همه مثل مثال های یک فیلسوف شدن. واسه این خوشحالم. گرچه همیشه با یه فیلسوف نمی شه موافق بود.
می دونم شرط زنده بودن داستان هام مخاطب های اون داستان ها هستند. می دونم وقتی تنها نوشته بشن مثل جنینی هستند که هیچ وقت شکل نمی گیره و فقط در رویای کسی پردازش شده. خب مطمئنا کسی از وجودش آگاهی پیدا نمی کنه. اما شرط به دنیا آوردنشون یه آمادگیه. نمی تونم آمادگی رو واست شرح بدم. درسته که اینجا مال منه. اما اونقدرا هم مال من نیست . تنها توضیحی که می تونستم بهت بدم همینه. حرفات و قبول دارم. سعی می کنم هدفمند تر باشم. مثل یارانه ها (چشمک) . سعی می کنم به اون جنین فکر کنم. بیشتر.

قانون شکن گفت...

باید یه چیزایی رو به کامنت قبلیم اضافه کنم.
از نظر من اتفاقآ نوشته های تو دارای شاخصه های لازم مثل وجود معنا و هستی و حتی احساس مسولیت هستن. من کمابیش تورو میشناسم و بدون شک عنصر احساس مسولیت رو به وضوح میشه در تو یافت .
تنها نقد اساسی من که بخام به نوشته هات وارد کنم فقط (عدم وجود یک جریان فکری هدفمنده).
اینو گفتم که نقدم واضح و به دور از سوء فهم بشه.

ولی یه چیز دیگه.
اگر این احساس مسولیت و جریان منظم فکری در تو وجود داشته باشه و یا قصد عملی کردن اون رو داشته باشی اما منتظر زمان مناسبی باشی و به فرصت احتیاج داری من نقدم رو پس میگیرم و وارد نمی دونم.
نمیر

قانون شکن گفت...

دیروز با ته مانده در مورد نقدی که در وبلاگت داشتم بحثی داشتیم.
ته مانده:آیا یک نوشته و یک نویسنده باید صرفا حاوی یک جریان فکری منظم باشن؟ آیا نوشته ای که بدون یک جریان فکری منظم باشه رو در تعریف فهم نویسندگی نمیشه گنجاند؟
این برای خودم هم جای تردید بود.
به همین خاطر سعی کردیم برای رسیدن به نتیجه از گروهی از که به موضوع بحث نزدیکن استفاده کنیم.
سورئالیست ها
سورئالیست ها چه در زمینه ی هنر و چه ادبیات(شعر و رمان)با تاثیر مستقیم از مکتب روانکاوی فرویدی اعتقاد داشتند که هنرمند و نویسنده باید از درون و ضمیر ناخودآگاه خودش الهام بگیره و هر موضوع و تصویری که در لحضه در ذهنش شکل میگیره روی بوم و کاغد بیاره.
سوال اینجاست که آیا سورئالیست ها جریان فکری منظمی نداشتند؟ آیا هدفمند نبودند؟
قطعا داشتند. ما امروزه میگیم سورئالیست ها از درون آشفته ی و تنهایی و تناقضات انسان مدرن می نوشتند. از ضمیر ناخمدآگاه و رفتارها ی ناگهانی و پرکنش . متزلزل انسان مکانیستی و مدرنیزه شده با کوهی از تناقضات روزمره و لحظه به لحظه. این تعریف و متد و راه اصلی که این گروه برای بیان باورهاشون به اون روی آوردن( مکتب فرویدی) بدون شک نشان دهنده ی هم جریان فکری و هم هدفمند بودنشونه .
اما طی بحثمون به نتایج روشن کننده ای رسیدیم که فکر می کنم بد نباشه اگر در ادامه ی کانت های گذشته اضافه بشن
درواقع ته مانده ازم خواست که برای روشن تر شدن فهم موضوع و قوی تر بودن نقد شکل دقیق تری به نقد بدم.

قانون شکن گفت...

چرا باید در کار نویسندگی جریان فکری منظم وجود داشته باشه؟
ته مانده: من همیشه یک احساس کلی نسبت به نوشته های یلدا دارم.اون نگاهی انسانی ، اجتماعی و گاها سیاسی به مسائل درسته
من: مشکل دقیقآ همین جاست.تو تنها احساس میکنی.قادر به به زبان آوردن این جریان نیستی.چون این نوشته ها جریان های احساسی در لحظه هستن نه جریانات فکری. جز این مفاهیمی هم که به کار می بری ( انسانی ،اجتماعی ، سیاسی) بسیار گسترده و غیر متمرکز هستن. وقتی میگیم انسانی داریم از چی صحبت می کنیم. وقتی میگیم اجتماعی و سیاسی از کدوم مقولات سیاسی و اجتماعی حرف میزنیم . این مفاهیم انقدر کلی هستن که میشه گفت که اصلا ازشون نوشته نشده چون در هر نوشته ای بالاخره این مفاهیم خواه ناخواه گنجانده میشه.
جریان فکری زمانی وجود داره که بشه اون رو به شکلی خلاصه از یک نویسنده (( بیان )) کرد. این اون نویسنده ایه که میتونه بزرگ بشه و یا هست . می تونه تاثیر گذار باشه ویا هست.
اما چرا؟
چون وقتی بشه به این شکل جریان فکری رو بیان کرد توانایی یک فرایند بسیار مهم به وجود میاد (( نقد،تفسیر و تحلیل))
هر نویسنده ای بعد از این که کارش نقد و تحلیل شد می تونه به نویسنده ی بزرگی تبدیل بشه . نقد یعنی گشوده شدن راه به سمت جلو.
زمانی که از داستایوفسکی صحبت میشه بلافاصله همه میگن اون از رنج بشری صحبت میکنه . وقتی صحبت از فلسفه ی داستایوفسکی میشه میگن فلسفه ی او شبیه یک هرمه که قاعده ی اون رنج و راس اون آزادیه و در این میان من درون و تئوری بازگشت به وطن وجود داره.
این جاست که میشه از داستو یوفسکی درافتاد و باهاش گلاویز شد . وبیش از پیش به اندیشه ی اون وسعت داد.
ته مانده: هر کسی در زندگی هدفی داره . هدفمند بودن با هدف داشتن مقداری باهم فرق می کنن و لازمه که در نقد به شکل دقیق تری از مفاهیم استفاده بشه و در موردشون توضیح داده بشه تا سوئ فهم به وجود نیاد .
این حرفش رو کاملا قبول دارم به همین خاطر در مورد این دو مفهوم و منظور خودم توضیحی میدم .

قانون شکن گفت...

ته مانده: هر کسی در زندگی هدفی داره . هدفمند بودن با هدف داشتن مقداری باهم فرق می کنن و لازمه که در نقد به شکل دقیق تری از مفاهیم استفاده بشه و در موردشون توضیح داده بشه تا سوئ فهم به وجود نیاد .
این حرفش رو کاملا قبول دارم به همین خاطر در مورد این دو مفهوم و منظور خودم توضیحی میدم .
هر انسانی در هر کاری یا در زندگیش میتونه اهداف زیادی داشته باشه اما الزاما هدفمند نباشه
هدفمندی یعنی تمرکز تمام قوا و جریانات و نگاه فردی و یا جمعی برای یک هدف کلی که سرار زندگی فرد رو راستا بده .
از همین نگاه من اعتقاد دارم قریب به اکثر انسان های روی زمین بی هدف هستن به این منظور که هدفمند نیستن .
من اعتقاد دارم که احساس مسولیت ( منظور احساس مسولیت به انسان زندگی و جهان) رابطه ی درگیر و پایاپایی با هدفمند بودن داره . انسان مسئول هدفمنده و انسان هدفمند مسئول . از همین نگاه اکثر انسان های روی زمین رو به درو از احساس مسولیت می دونم. بازم میگم که تنها کاری که انسان در طول زندگی خودش در دنیا داره هدفمند بودنه.
لازم به ذکر که من یلدارو کمابیش میشناسم و بدون شک اون رو فردی هدفمند و با احساس مسولیت می دونم به همین خاطر نگرانی من از چنین انسانی من رو به نقد از نوشته ها ی وبلاگیش وامیداره که این عناصر در نوشته هاش به عنوان هویت یلدا در مقابل مخاطبانش کمرنگ به نظر میاد.
اینجا 2 روزه که داره شدیدا برف میاد و من بسیار خوشحالم.
نمیر

بیلی گفت...

از بیداری به خواب پناه میبریم از کابوس ها ب بیداری میکریزیم
سلام
شب به خیر

Unknown گفت...

بر خلاف طبع سینمایی انگار طبع موسیقیاییمون خیلی شبیه همه!

Unknown گفت...

یلدا اسمه این اهنگه چیه؟بدجوری اسیرش شدم....اگه هرچی ازینا داشتی به عنوان یه همدرد لینکشو برام بذار

Unknown گفت...

جک : وقتی روش دو تا کلیک بکنی میره تو فور شیرد. میتونی دانلودش کنی.
آهنگ یکی از کارهای Yann Tiersen است.
چه خوب که دوسش داری.

Unknown گفت...

نمی شه که