Instagram

شنبه، آبان ۲۸

.

دیشب توی خواب و بیداری ِ بعد از رفتن او ، داشتم این نوشته را توی ذهنم می گفتم. و نمی دانم چرا هیچ وقت دفترچه ای کنار دستم نمی گذارم نیمه شب ها وقتی ذهنم دارد این طوری از خودش کلمه بیرون می دهد. شاید بخاطر یقین تخماتیکی است که به خودم دارم. فکر می کنم صبح که بیدار شوم همه ی آن کلمه ها درست سر جایشان نشسته اند و هیچ کدام ذهنم را ترک نگفته اند. می دانم که کلمه ها دست به دست هم داده بودند که واژه ی رفتن را در ذهنم اجباری تر کنند. از پیش.
ترک خاکی که درش هستم حالا رنگ و بوی مهم تری به خودش گرفته است. دلم اینجا را نمی خواهد. و این مهم ترین دلیل برای زندگی کردن ِ یک آدم است. دلم می خواهد درست شوم. درست شدن برای من یعنی کم کردن موقتی کلی از جایگزین های زندگی برای رسیدن به هدف اصلی. یعنی خرید کردن را بگذارم کنار که پولش را پس انداز کنم که درس بخوانم. یک دنیا بیشتر از آن چیزی که الان هست. که بنویسم. زیاد. و برقصم زیاد.
هربار او دارد می رود دنبال کارش به شهر دیگری، توانم برای تحمل این شهر هزار بار کمتر می شود.آرزوی بزرگم شده این که قبل از مردنم زندگی که می خواهم را در جایی دیگر به دور از استرس و نفرتی که اینجا دارم تجربه کنم.