Instagram

جمعه، اسفند ۴

که می کنی چنین تو با من..

نمی تونیم بگیم هشتاد و هشت و دوست نداشتیم.. خنجری بود وسط قلبهامون. باز شدن یه درد خیلی مشترک بود.. با اینحال باید به وقوع می پیوست.. هشتاد و هشت عینهو عاشق شدن بود.. از اون عشق های بی پدر مادر ِ جون گیر که نفست و می بره. با این حال عشقه.. مگه میشه دوسش نداشت.. اون اول ها که فقط خبر مرگ بود و خبر درد ... من یه کشتی ِ بغض بودم رو دریای طوفان. این بغض لعنتی شکسته نمی شد .. هی بیشتر فرو می رفت.. بعدتر ، یکی دو سال بعدش همه چی چپه شد.. شد عینهو یه پریود ِ دائمی.. دو نفر همو بغل می کردن اشک من در می اومد..یکی به اون یکی می گفت عزیزم بغض من می شکست..بابا مرضیه گوش می داد .. تو که گفتی اگر به آتشم کشی اگر به غصه ام کشی..تو را رها نمی کنم من..من بودم و گریه. صداهای غایب آکادمی گوگوش اشک منو در می آوارد.. اصلن لازم نبود حتی بشینم و نگاه کنم.. همین اسم غایب کافی بود برای هق هق .. فکر می کنم حال و روز مومنایی که می شینن واسه امام ِ غایبشون گریه می کنن و می فهمم.. بدجور زخم بزرگیه تو این کلمه.. غایب.. هشتاد و هشت.. حالا خیلی وقته شدم یه دختر زرزرو که اشکش دم مشکشه.. کافیه یه صحنه بالیوودی از احساس بهش نشون بدین و گونه هاش و ببینین که خیس شده.. هولناکی ماجرا اینه که قرار نیست حالا حالاها این بازی تموم شه و برگردم تو پوسته ی سختم.. من خودم و می شناسم.. فقط خودم می دونم چه دریایی اون تو در حال غرشه..

۱ نظر:

همان همسایه ی مجازی! گفت...

آه... پس این افتاده به جان همه مان؛ این یکهو بغض، یکهو گریه، یکهو هق هق ها را می گویم... وگرنه چه کسی باورش می شود من، توی این اوضاع وانفسای سن و سال پیر کن، بنشینم یک دل سیر گریه کنم محض فانوس هایی که به هوا می رفتندتوی Tangled... بس که لطیف بود هر ثانیه اش... بس که "غایب" است این حس لطافت توی هوایی که ما نفس می کشیم...
"ش" را ببوس و بگو مواظب هفت سالگیش باشد...