Instagram

پنجشنبه، مرداد ۲۲

اگر یاری کند همه ی زیبایی ها را حفظ می کنم



فردا ، همین ساعت احتمالا حوالی خیابانی ام که اولین نماد تهران است برایم. دارم هجوم درخت ها و نورها را تماشا می کنم و احتمالا باز به فکر آلیس هستم. از آن روز که دیدمش ، محال است پایم را بگذارم توی این خیابان و یاد او نیفتم. یاد او که دارد ذره ذره آب می شود توی سیاه چاله ای که ذهن اش برایش ساخته است.  
یک بار پشت فرمان ، توی ترافیک چمران ، فکر کردم چرا هربار می روم آن خیابان دلم برای آلیس کباب می شود. بعد دلیل آوردم که شاید زیبایی بی حد و اندازه ی آن درخت های سر به خیابان داده و آن همه نور و جنبش و هیاهو است که قلقلکم می دهد به تشکر از حافظه ام. حافظه ای که هنوز هست و درست کار می کند و هربار بخواهم می توانم درش را باز کنم و شاتی بزنم به کیف و لذت

الان ، در این ساعت ِ در حال ِ گذر ، توی خانه ام نشسته ام. بوی گوشتی که با زردچوبه و لیمو فلفلی تفت داده ام بلند شده و همایون توی خانه می خواند و همه چیز بر وفق مراد دل من است. ای همدم ِ روزگار ... چونی بی من ؟ 

* یک کاراکتر اگر باشد که مدام به ذهن من هجوم می آورد و دلم برایش کباب است ، همین آلیس خانوم ِ گل است که دچار آلزایمر زودرس شده است

* امروز رزگار، دوست کیلومترهای دور ، مسج داد که فرندز اگر بود الان دوقلوهای چندلر و مونیکا 10 ساله بودند و سه قلوهای فیبی 15 ساله و بن 19 سالش شده بود. آنقدر دلم ریخت که بی هوا رفتم سراغ پوشه ی فرندز و دلم می خواست گریه کنم. بسوزد پدر نوستالژی و دلبستگی.

* شهر، در شب ، افسونگر و زیباست.



۱ نظر:

pooneh گفت...

aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii minevisi